
بياييد حرفهاى بايبل را در باره خلقت آدم عليه السلام نيز به ارزيابى بگيريم، بايبل تحت عنوان آدم و حوا ادعاء مى كند: "هنگامى كهﺧﺪاوﻧﺪ آﺳﻤﺎﻧﻬﺎ و زﻣﻴﻦ را ﺳﺎﺧﺖ، 5 هيچ ﺑﻮﺗﻪ و ﮔﻴﺎهى ﺑﺮ زﻣﻴﻦ ﻧﺮوييده ﺑﻮد، زﻳﺮا ﺧﺪاوﻧﺪ هنوز ﺑﺎران ﻧﺒﺎرانيده ﺑﻮد، و همچنين آدمى ﻧﺒﻮد كه روی زﻣﻴﻦ كشت و زرع ﻧﻤﺎﻳﺪ؛ 6 اﻣﺎ آب از زﻣﻴﻦ ﺑﻴﺮون مىآﻣﺪ و ﺗﻤﺎم ﺧﺸﻜﻴﻬﺎ را ﺳﻴﺮاب مىكرد. 7 آنگاه ﺧﺪاوﻧﺪ از ﺧﺎکِ زﻣﻴﻦ، آدم را ﺳﺮﺷﺖ. ﺳﭙﺲ در ﺑﻴﻨﯽ آدم روح ﺣﻴﺎت دميده، ﺑﻪ او ﺟﺎن ﺑﺨﺸﻴﺪ و آدم، ﻣﻮﺟﻮد زنده ای ﺷﺪ. 8 ﭘﺲ از آن، ﺧﺪاوﻧﺪ در ﺳﺮزﻣﻴﻦ ﻋﺪن، واﻗﻊ در ﺷﺮق، ﺑﺎﻏﯽ ﺑﻪ وﺟﻮد آورد و آدمى را كه آﻓﺮﻳده ﺑﻮد در آن ﺑﺎغ ﮔﺬاﺷﺖ. 9 ﺧﺪاوﻧﺪ اﻧﻮاع درﺧﺘﺎن زﻳﺒﺎ در آن ﺑﺎغ روﻳﺎﻧﻴﺪ ﺗﺎ ﻣﻴوههای ﺧﻮش ﻃﻌﻢ دهند. و در وﺳﻂ ﺑﺎغ، «درﺧﺖ ﺣﻴﺎت» و همچنين «درﺧﺖ ﺷﻨﺎﺧﺖ ﻧﻴﮏ و ﺑﺪ» را ﻗﺮار داد. 10 از ﺳﺮزﻣﻴﻦ ﻋﺪن رودﺧﺎﻧﻪای ﺑﺴﻮی ﺑﺎغ ﺟﺎری ﺷﺪ ﺗﺎ آن را آﺑﻴﺎری كند. ﺳﭙﺲ اﻳﻦ رودﺧﺎﻧﻪ ﺑﻪ ﭼﻬﺎر رود كوﭼﻜﺘﺮ ﺗﻘﺴﻴﻢ ﮔﺮدﻳﺪ. 12و11رود اول «ﻓﻴﺸﻮن» اﺳﺖ كه از ﺳﺮزﻣﻴﻦ ﺣَﻮﻳﻠﻪ مىﮔﺬرد. در آﻧﺠﺎ ﻃﻼی ﺧﺎﻟﺺ، ﻣﺮوارﻳﺪ و ﺳﻨﮓ ﺟﺰع ﻳﺎﻓﺖ مى ﺷﻮد. 13 رود دوم «ﺟﻴﺤﻮن» اﺳﺖ كه از ﺳﺮزﻣﻴﻦ كوش ﻋﺒﻮر مى كند. 14 ﺳﻮﻣﻴﻦ رود، «دﺟﻠﻪ» اﺳﺖ كه ﺑﺴﻮی ﺷﺮق آﺷﻮر ﺟﺎری اﺳﺖ و رود ﭼﻬﺎرم «ﻓﺮات» اﺳﺖ. 15 ﺧﺪاوﻧﺪ، آدم را در ﺑﺎغ ﻋﺪن ﮔﺬاﺷﺖ ﺗﺎ در آن كار كند و از آن ﻧﮕﻬﺪاری ﻧﻤﺎﻳﺪ، 17و16 و ﺑﻪ او ﮔﻔﺖ: «از همه ﻣﻴوههای درﺧﺘﺎن ﺑﺎغ ﺑﺨﻮر، ﺑﺠﺰ ﻣﻴوه درﺧﺖ ﺷﻨﺎﺧﺖ ﻧﻴﮏ و ﺑﺪ، زﻳﺮا اﮔﺮ از ﻣﻴوه آن ﺑﺨﻮری، ﻣﻄﻤﺌﻦ ﺑﺎش ﺧﻮاهى ﻣﺮد. »
بياييد اين جملات را كمى دقيقتر بررسى كنيم و ببينيم كه تا چه پيمانه اى بى معنى، مبهم، خلاف حقيقت و شبيه افسانه هاى خيالى است!!
ما هر لحظه با چشم خود مشاهده مى كنيم كه خداوند متعال جانداران را چگونه مى آفريند، چگونه نطفه اش را از خاك مرده مى آفريند، چگونه و چه زمانى روح در آن مى دمد، و موجود زنده اى از آن مى سازد، آيا آن چه ما با چشم خود مشاهده مى كنيم با آن چه بايبل در باره خلقت آدم عليه السلام مى گويد مطابقت و همخوانى دارد؟! آيا در رابطه به پيدايش جانداران سنت الهى چنان است كه نخست مجسمه اش را مى سازد بعد از طريق بينى در او روحش را مى دمد و موجود زنده از آن مى سازد؟! آيا نويسنده بايبل و باور كننده اش اين گونه آفريده شده اند؟!! اگر آنان به گونه آفريده نشده اند كه بايبل مدعى آن است؛ جد آنان آدم عليه السلام چرا بايد چنين آفريده شده باشد؟!! الله متعال انسانها، حيوانات و گياهان را به نحوى مى آفريند كه در بدو خلقت شان نطفه اى كوچكى مى باشد كه به چشم ديده نمى شود، به تدريج بزرگ مى شود و موجود كاملى از آن ساخته مى شود، چگونه و چرا باور كنيم كه خداوند متعال نخست مجسمه هاى تمامى جانداران را آفريده و سپس از طريق بينى شان در آنان روح دميده و زندگى به آنها بخشيده؟!! اين پندار ابلهانه نه با عقل انسان سازگار است و نه با سنت مشهود و تغيير ناپذير الهى در باره پيدايش جانداران.
در فصل اول باب پيدايش گفته كه قبل از پيدايش آدم عليه السلام همه جانداران به شمول گياهان و درختان آفريده شده اند، ولى در اين جا عكس آن را مى خوانيم كه مى گويد: در اثناى پيدايش آدم بر روى زمين هيچ گياه و بته اى وجود نداشت!! خداوند پس از پيدايش او باغ عدن را آفريد!! تناقض صريح و توجيه ناپذير.
از بيان بايبل چنان فهميده مى شود كه آدم عليه السلام در باغى بر روى زمين مستقر گرديده، همزمان با اين مى گويد كه خداوند جل شأنه در اين باغ در كنار درخت هاى ديگر در وسط باغ (درخت حيات) و (درخت شناخت خوب و بد) را نيز آفريد!! ولى ما بر روى زمين نه درخت حيات را سراغ داريم و نه درخت شناخت خوب و بد را!! نويسنده بايبل و هوادارانش بگويند كه اين درختها در كجا اند؟!! شما كدام درختى را به اين نام و صفت مى شناسيد؟در هيچ گوشه زمين چنين درختى وجود ندارد، درخت حيات، درخت معرفت، آب حيات و اوهام شبيه آن افسانه هاى بى بنياد و زاده وهم و خيال اند، انسان چنان آفريده شده كه حتماً مى ميرد، الله متعال آب و ميوه اى نيآفريده كه با خوردنش انسان به زندگى جاودانه و ابدى نائل شود و از مرگ برهد!! معرفت انسان اكتسابى است، به تدريج افزون مى گردد، از طريق تعليم، تعلم، آموزش، و تجربه سطح معرفت و شناخت خوب و بدش ارتقاء مى يابد، الله متعال ميوه اى نيآفريده كه با خوردنش ملكه معرفت و شناخت خوب و بد در انسان ايجاد شود!! قرآن ادعاء بيهوده بايبل را رد مى كند و بر عكس آن مى فرمايد كه الله متعال نه تنها جد انسان را از دستيابى به معرفت مانع نشده بلكه او را به اين دليل خليفه زمين ساخت و بر تمامى مخلوقات برترى بخشيد و فرشته ها را به سجده در برابر او گماشت كه ملكه معرفت و علمش نسبت به تمامى مخلوقات به شمول فرشته ها نيرومندتر و علمش جامع تر بود. در نخستين آياتى كه بر پيامبر عليه السلام نازل گرديده و با نزول آن نزول قرآن آغاز شده است چنين آمده:
اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِى خَلَقَ * خَلَقَ الإِنسَانَ مِنْ عَلَقٍ * اقْرَأْ وَرَبُّكَ الأَكْرَمُ * الَّذِى عَلَّمَ بِالْقَلَمِ * عَلَّمَ الإِنسَانَ مَا لَمْ يَعْلَمْ * العلق: 1-5
بخوان بنام پروردگارت كه بيافريد. انسانرا از اويخته اى (كتله اويخته به رحم) آفريد. بخوان كه پروردگارت هست اكرم. آنكه بياموزاند با قلم. به انسان آموخت آنچه نمى دانست.
در اين آيات متبركه شاهد چند رهنمود اساسى هستيم:
الف: وحى الهى با دستور اقرأ: بخوان آغاز شده است كه مبين جايگاه مهم خواندن در مكتب اسلام است.
ب: خواندن را بنام پروردگارت و با استمداد از او آغاز كن، همان پروردگارى كه همه چيز را آفريده، تو كه مخلوقى، بايد خالق و آفريدگارى داشته باشى، بنام آنكه آفريدگار توست بخوان.
ج: از دستور اقرأ فهميده مى شود كه فرشته پيام آور بايد الفاظ وحى نخستين را بشكل نوشته اى در برابر پيامبر عليه السلام قرار داده باشد. ابن زبير از عائشه (رضى الله عنها) روايت مى كند كه آغاز وحى بر پيامبر عليه السلام بشكل رؤياهاى صادق بود، رؤيا هايش چنان بود كه گويا صحنه ها را در روز روشن مشاهده مى كند، سپس به "تنهائى" متمايل شد، شب ها و روز هاى زيادى را در غار حرا به عبادت سپرى مى كرد. مقدارى خوردنى و آشاميدنى باخود مى گرفت و به كوه مى رفت و مدتى را در آنجا در تنهائى مى گذراند، بعد بسوى خديجه برمى گشت و آذوقه بيشترى با خود مى گرفت و به غار مى رفت، ناگه روزى فرشته اى آمد و به او گفت: بخوان! پيامبر عليه السلام مى فرمايد: گفتم: من خواندن بلد نيستم، فرشته مرا در آغوش خود محكم گرفت و تا آنگاه فشرد كه تاب مقاومتم سلب شد. سپس مرا رها كرد و گفت: بخوان! گفتم: خواندن بلد نيستم. دوباره مرا در آغوش خود گرفت و تا آنگاه فشرد كه حوصله ام سر رفت، سپس مرا رها كرد و گفت: بخوان، گفتم: خواندن بلد نيستم، بار سوم مرا در آغوش گرفت و فشار داد تاجائى كه حوصله ام سر رفت، مرا رها كرد و گفت: بخوان بنام پروردگارت كه بيافريد، انسا نرا از لخته هاى خون آفريد، تا آخر آيه پنجم "علم الانسان مالم يعلم" به انسان آنچه را نمى دانست آموختاند.
از الفاظ حديث بوضوح فهميده مى شود كه نوشته اى در برابر پيامبر عليه السلام قرارگرفته و از او خواسته شده تا آنرا بخواند، اگر چنين نمى بود لزومى نداشت كه پيامبر عليه السلام بگويد: من خواندن بلد نيستم. برعكس مى گفت: چه بخوانم؟