در پاسخ به ادعاهاى بى مايه (خطا ها و تناقضات قرآن!!! ) – قسط دوازدهم

18.09.2014 در پاسخ به پرسشهاى بى مايه و منحط عزيز ياسين بايد گفت:
ناقد مبتلا به غرض و مرض آراء ضعيف و نادرست برخى از مفسرين را مستمسك خود گرفته و با استناد به آن قرآن را قابل اعتراض خوانده!! اگر او مى گفت: فلان فلان مفسر اين تعبير هاى نادرست را از فلان فلان آيه قرآن دارد و به نقد آراء آنان مى پرداخت ما اشكالى با او نداشتيم، ما نيز با آراء برخى از مفسرين در رابطه به اين آيات موافق نيستيم و آن را كاملاً ضعيف مى خوانيم.
جناب ياسين! در اين جا نيز مرتكب خبط و خطأ قبيح شده اى، يكى نه بلكه چندين خطأ!!  
نه قول خدا به فرشته ها استشاره (مشوره خواهى) است و نه كلام فرشته ها اعتراض و انتقاد، كسى كه كمترين دقت را در فهم درست اين آيات به كار گيرد و بيان قرآن در باره فرشته ها را در نظر داشته باشد كه مى فرمايد: آنها از فرمان الهى عصيان نمى ورزند، كارى را انجام مى دهند كه بر آن گمارده شوند، هر گز مرتكب اشتباهاتى نخواهد شد كه تو شده اى. در اين جا كلام الهى اخبار و اعلام است و كلام فرشته ها استفهام، خداوند متعال به فرشته ها قبل از خلقت آدم (صلى الله عليه وسلم) اعلام داشته كه اين مخلوق جديد خليفه زمين خواهد بود، و شما منقاد و مطيع او، نه تنها شما بلكه تمامى عالم را مسخر او مى سازم. فرشته ها وضاحت خواسته اند كه آيا كسى را خليفه زمين مى سازى كه توان و امكان فساد در زمين و خون ريزى را خواهد داشت؟! از لفظ خليفه درك كرده اند كه اين مخلوق جديد از استقلال نسبى برخوردار خواهد بود، توان كار نيك و بد را همزمان خواهد داشت، نه چون فرشته ها كه چنين استقلالى ندارند، براى اين كه مفهوم و معنى دقيق اين آيات را به خوبى درك كنيم بياييد تفسير آن را در تفسير د قرآن پلوشى مطالعه كنيم:
وَإِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلاَئِكَةِ إِنِّى جَاعِلٌ فِى الأَرْضِ خَلِيفَةً قَالُواْ أَتَجْعَلُ فِيها مَن يُفْسِدُ فِيها وَيَسْفِكُ الدِّمَاء وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَنُقَدِّسُ لَكَ قَالَ إِنِّى أَعْلَمُ مَا لاَ تَعْلَمُونَ * وَعَلَّمَ آدَمَ الأَسْمَاء كُلَّها ثُمَّ عَرَضَهمْ عَلَى الْمَلاَئِكَةِ فَقَالَ أَنبِئُونِى بِأَسْمَاء هـؤُلاء إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ * قَالُواْ سُبْحَانَكَ لاَ عِلْمَ لَنَا إِلاَّ مَا عَلَّمْتَنَا إِنَّكَ أَنتَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ * قَالَ يَا آدَمُ أَنبِئْهم بِأَسْمَآئِهمْ فَلَمَّا أَنبَأَهمْ بِأَسْمَآئِهمْ قَالَ أَلَمْ أَقُل لَّكُمْ إِنِّى أَعْلَمُ غَيْبَ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ وَأَعْلَمُ مَا تُبْدُونَ وَمَا كُنتُمْ تَكْتُمُونَ * وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلاَئِكَةِ اسْجُدُواْ لآدَمَ فَسَجَدُواْ إِلاَّ إِبْلِيسَ أَبَى وَاسْتَكْبَرَ وَكَانَ مِنَ الْكَافِرِينَ * البقره: 30-34
‏و آنگاه كه پروردگارت به فرشتگان گفت: من آفريننده نائبى در زمين ام، گفتند: آيا كسى را در آن (نائب) مى سازى كه فساد خواهد كرد و خونها خواهد ريخت، و حال آن كه ما (پيوسته) به حمد و ستايش تو مشغوليم و برايت به تقديس مى پردازيم ؟ گفت: من آن چه را كه شما نمى دانيد خوب مى دانم. ‏و به آدم تمامى نامها را آموخت، سپس آنها را به فرشتگان عرضه داشت و فرمود: اگر صادقيد اسامى اين ها را برايم بيان داريد، گفتند: پاكى تراست، ما جز آنچه به ما آموخته‌اى علمى نداريم، تو داناى حكيمى. فرمود: اى آدم! آنان را از نامهاى شان آگاه كن، پس هنگامى كه آنان را از نامهاى شان آگاه كرد، فرمود: به شما نگفتم كه غيب (امور پنهانى) آسمانها و زمين را خوب مى دانم؟ و آن را نيز خوب مى دانم كه شما آشكار مى ‌كنيد يا پنهان مى داشتيد.‏ ‏و آنگاه كه به فرشتگان گفتيم: براى آدم سجده كنيد، همگى سجده كردند، جز ابليس كه سر باز زد و تكبّر ورزيد و از زمره كافران بود.‏
قرآن معمولاً پس از اظهار مطلب مهم و اساسى براى وضاحت بيشتر مثالهاى تاريخى و نمونه هاى عملى آن را در جلو مخاطب مى گذارد، اين مثال تاريخى و نمونه عملى را با لفظ (إذ) آغاز مى كند، در اين جا نيز براى مطلب مهم و اساسى كه در آيه قبلى آمده و در آن گفته شده كه خداوند جل شأنه همه چيز زمين را براى انسانها آفريده، همه چيز عالم در خدمت آنان و براى استفاده آنان است، متصل آن در اين آيات داستان خلافت آدم (صلى الله عليه وسلم) در زمين، سجده تمامى فرشته ها براى و ... براى توضيح هر چه بيشتر مطلب مذكور آمده.
در اين آيات متبركه اين رهنمايى ها را در جلو خود مى يابيم:
آدم عليه السلام در زمين آفريده شد، در اين جا (جاعل) به معنى (آفريننده) است.
الله متعال به ملائك خبر داد كه در زمين كسى را مى آفرينم كه چون خليفه و نائب خواهد بود، برخى از مواصفات و مشخصات اين نائب را بيان داشته، فرشته ها اين را بالاتر از فهم و تصور خود يافتند كه امور زمين به موجودى داراى اختيار و استقلال تفويض گردد، گمان بردند كه چنين كسى حتماً و على الاقل در برخى از موارد از اختيار و استقلالش استفاده غلط خواهد كرد، كارش به فساد در زمين و خونريزى خواهد كشيد، گفتند: در حالى كه ما با انهماك كامل به تعميل اوامر الهى مى پردازيم، به كار تقديس در زمين و مقابله با فساد و آلودگى ها مصروفيم، كارى نمانده كه انجام نشده، چه نيازى به پيدايش مخلوق جديد به حيث خليفه و نائب خواهد بود؟! و آن هم در حالى كه احتمال آن نيز وجود دارد كه اين خليفه و نائب مرتكب فساد و خونريزى شود!! ملائك از تمامى برازندگى هاى شخصيت آدم عليه السلام و امتيازات او نسبت به سائر مخلوقات اطلاع دقيق نداشتند، تنها اين قدر دانسته بودند كه او خليفه خواهد بود، يا از لفظ خليفه اين انتباه و برداشت را گرفته بودند و يا به آنان گفته شده بود كه او مالك اراده و اختيار خواهد بود، توان كار نيك و بد را همزمان خواهد داشت، چون شما نخواهد بود كه هيچ كارى را به انتخاب و خواست خود انجام نمى دهيد، به همين دليل گفتند: او را خليفه مى گمارى با آن كه شايد مرتكب فساد و خونريزى خواهد شد؟! الله متعال فرمود: من آن چه را كه شما نمى دانيد خوب مى دانم. شما از شايستگى ها و برآزندگى هاى كه به اين خليفه عنايت خواهم كرد اطلاعى نداريد. مشاهده مى كنيد كه نه اين اعلام و ابلاغ به گونه مشوره با فرشته ها بود و نه كلام فرشته ها چون اعتراض و انتقاد، خداوند جل شأنه از مشوره بى نياز است و فرشته ها از اعتراض برئ. اين تعبير نيز بى دليل و بى بنياد است كه ملائك با توجه به عملكردهاى جنها حدس زده اند كه شايد آدم عليه السلام و اولادش مثل جنها به فساد دست يازيده مر تكب خونريزى خواهند شد، براى اين تعبير هيچ دليل عقلى و نقلى ندارند، آن چه از بيان قرآن درك مى كنيم فقط اين است كه خداوند جل شأنه معلوماتى عنايت كرده بود كه باعث ايجاد اين پرسشها نزد فرشته ها شده بود.
 در اين آيت سه بار گفته شده كه آدم عليه السلام در زمين آفريده مى شود و خلافت زمين به او سپرده مى شود، يك بار از سوى خداوند جل شأنه و دو بار از سوى ملائك، اين كافى است كه بگوييم: آدم عليه السلام در زمين آفريده شده و خلافت زمين به او سپرده شده، در هيچ آيه قرآن نه صراحتاً چيزى مى يابيم كه خلاف اين مطلب باشد و نه تلويحاً و اشارتاً. خيلى عجيب است كه كسى خلاف بيان واضح و صريح قرآن و تحت تأثير روايات اسرائيلى رفته و گمان كند آدم عليه السلام در آسمان آفريده شده و سپس به زمين انتقال شده!!  
خداوند جل شأنه به آدم عليه السلام و نسل او نسبت به فرشته ها اين فضيلت را عنايت كرده كه استعداد علمى اش فراتر و جامع تر از فرشته ها است، استعداد شناخت هر چيز عالم و وضع نام خاصى براى آن در فطرت او تعبيه شده، اما فرشته ها چنان اند كه به هر صنف شان فقط علم مختص به كار و مأموريت خاص آن داده شده، در باره چيزهاى ديگر هيچ چيزى نمى دانند، شناخت هر چيز و نامگذارى بر آن از خصوصيات و برازندگى هاى انسان و وجه برترى و فضيلتش بر فرشته هاست، و دليل انتخاب او به عنوان خليفه زمين، اين خصوصيت در هيچ مخلوق ديگرى سراغ نمى شود. براى خلافت زمين مخلوقى سزاوار است كه داراى اين خصوصيت و برازندگى باشد، ملائك قادر به انجام چنين مأموريتى نبودند و اين شايستگى را نداشتند، متأسفانه برخى پنداشته اند كه شايد بيان قرآن و قول فرشته ها مشعر بر آن باشد كه فرشته ها خواسته اند خلافت زمين در اختيار آنان باشد و به كسى ديگر سپرده نشود!! خداوند جل شأنه خواست آنان را سرزنش و ملامت كند، و براى شان ثابت كند آدم عليه السلام نسبت به شما سزاوارتر است، پس نام هاى تمامى اشياء را مخفيانه به آدم (صلى الله عليه وسلم) ياد داد، سپس از فرشته ها در باره اين نامها پرسيده، فرشته ها ناكام شده اند و او پيروز اين آزمايش!! در حالى كه اين مكالمه نه پرسش و پاسخ بود، نه امتحان كانكور، نه فرشته ها چنان اند كه در برابر پروردگار شان جسارت كنند و به مخالفت بپردازند، و مأموريتى براى خود بخواهند، و نه با چنين  آزمونى برازندگى و شايستگى آدم عليه السلام به اثبات مى رسد. تمامى آراء از روايات خرافى اسرائيلى اقتباس شده، در تمامى اين آراء هم امور خلاف عقل و عدل به خدا منسوب شده و هم كارهاى گنه آلود به فرشته ها، و افزون بر همه تعبيرهاى نادرست و خلاف واقع از آيات قرآن ارائه شده، الله متعال نه كارى خلاف عدل مى كند و نه خلاف عقل، تعبير آنان هم منافى عدل است هم خلاف مشاهده، امتحانى كه در آن به يكى نقل داده شود آزمون منافى عدالت است، علاوه بر آن ما عملاً مشاهده مى كنيم كه نامگذارى كار انسان است نه اين كه به آدم عليه السلام و اولادش نامهاى تمامى اشياء تفهيم شده، به چند دليل:
اگر اين نامها از سوى خود آدم نه بلكه از سوى خداوند جل شأنه وضع شده بود بايد اين نامها تا قيام قيامت ميان اولاد او متداول مى بود، اولاد عرب و عجم او بايد نامهاى مشابه را به كار مى گرفتند و زبان همه يكسان مى بود، اما عملاً مى بينيم كه نه زبان شان يكى است و نه نامهاى شان، نمى دانم اينها چگونه و چرا جسارت مى كنند كه آيات قرآن را به نحوى تعبير مى كنند كه صد در صد خلاف مشاهده و واقع است؟!!! تعليم نامها به آدم عليه السلام بايد صد در صد همانگونه باشد كه امروز به اولاد او مى آموزد، داستان آدم عليه السلام داستان پدر انسان يعنى خود انسان است، و براى آن در برابر ما فرزندان او قرار گرفته كه از طريق اين داستان به ما تفهيم گردد كه اين و آن نعمت الهى شامل حال شما گرديده، بر تمامى مخلوقات به شما فضيلت دادم، حتى بر فرشته ها هم، شناخت هر چيز و وضع نام مناسب بر آن خصوصيت و برازندگى است كه جز شما به هيچ مخلوقى داده نشده، به گونه اى كه الله متعال به اولاد آدم عليه السلام نامهاى اشياء را امروز مى آموزد همين گونه به آدم عليه السلام آموخته، هر فرزند آدم عليه السلام كه به دنيا مى آيد حتى در نخستين روزهاى پيدايشش به هر چيزى دست دراز مى كند، اين سو و آن سويش را مى نگرد، نامى بر آن مى گذارد، براى مادر، پدر، نان و آب نامهاى دلخواهش را وضع مى كند، در ابتداء غذا و آبش را با گريانش مى طلبد، زمانى كه كمى بزرگتر شد براى اشياء مورد نيازش نامهاى كوچك كوچكى وضع مى كند كه براى تفهيم مادرش به كار مى برد، اگر مادر و پدرش زبان خودشان را بر او تحميل نكنند براى خود زبان و نامهاى جديد اختراع خواهد كرد. معنى تعليم نامها به آدم عليه السلام چنين است نه آن گونه كه در روايات اسرائيلى آمده و برخى از مفسرين ما آن را كاپى كرده اند و تعبيرها و تفسيرهاى نادرست آنان امروز مستمسك افرادى چون عزيز ياسين قرار گرفته.
مى دانيم كه علم تمامى اشياء جز خداى متعال براى احدى مقدور و ممكن نيست، آدم عليه السلام و اولادش اين توان را ندارند كه نامهاى تمامى اشياء را بدانند وحفظ كنند، حافظه اش اين ظرفيت را ندارد.
اين اصل را بايد همواره در نظر داشته باشيم كه قرآن آخرين معيار و ملاك تشخيص حق و باطل است، هر اختلاف؛ در رابطه به هر قضيه اى بايد به قرآن محول شود، تنها سخنى را حق بخوانيم كه موافق قرآن باشد، هر روايت بايد در محك قرآن سنجيده شود، تنها روايتى را معتبر بخوانيم كه مغايرت، تناقض و تعارضى با قرآن نداشته باشد، نه اين كه روايت را اصل بگيريم و آيت را فرع و آيت قرآن را به نفع روايت تأويل كنيم! اين كاريست كه اهل كتاب مرتكب شدند و در نتيجه اش كتاب خدا را كنار گذاشتند و به روايات متعارض با كتاب چسپيدند و دچار اختلافات شدند. حاشا و كلا كه صحابه سخنى گفته باشند كه قرآن نه گفته، صحابه نخستين دانش آموزان و حاملان قرآن بودند، بيش از هر كسى ديگرى آن را بهتر و خوبتر فهميده اند، از زبان كسى بالمواجه شنيده اند كه اين قرآن بر او نازل شده، چگونه ممكن خواهد بود كه آنان حرفى خلاف قرآن گفته باشند؟! اگر گاهى با روايتى روبرو شويم كه با قرآن همآهنگى و همخوانى ندارد؛ به جاى آن كه آيات قرآن را به مذاق چنين روايتى تأويل كنيم بايد بى درنگ و بدون احساس واهمه و تشويش بگوييم: يا راوى اشتباه كرده و يا مروى عنه سخن اهل كتاب را بيان مى كرده و شنونده گمان كرده كه اين سخن و رأى خود گوينده است، به ديگران چون سخن و رأى او انتقال داده. خيلى از روايات را مى يابيم كه در اصل روايات اهل كتاب است ولى به صحابه منسوب شده اند.
تفسير (علم آدم الاسماء كلها) را بايد قبل از همه در خود قرآن جستجو كنيم و ببينيم كه (علًّم) به كدام معنى آمده و چه مطلبى را افاده مى كند، تعليم بالواجه و رو در رو، و از طريق تكلم، يا القاء و تعليم فطرى؟، قرآن چنان است كه برخى برخى ديگرش را تفسير و توضيح مى كند، در اين رابطه نيز وضاحت بسنده و كافى در جلو ما مى گذارد، در روشنايى آيات ديگر قرآن فهم دقيق اين مطلب سهل و آسان است كه تعليم اسماء به آدم عليه السلام چنان بوده كه همين اكنون به اولاد او مى آموزاند، همانگونه كه بيان و سخن گفتن را به اولاد او مى آموزاند، كه قرآن در باره آن مى فرمايد: (علمه البيان: سخن گفتن را به او آموخت). يعنى خداوند متعال استعداد سخن گفتن را در فطرت و ساختار انسان به وديعت گذاشته، چنانچه مشاهده مى كنيم اين آموزش به گونه اى نيست كه انسان از روز نخست پيدايشش قادر به سخن گفتن باشد، بلكه تدريجاً مى آموزد و توانائى هاى سخن گفتنش آهسته آهسته انكشاف مى يابد، قطعاً و صد در صد همين گونه استعداد معرفت اشياء و نامگذارى اشياء را به او داده است. نه اين كه معرفت تمامى اشياء و نامهاى شان از قبل، يكجا و به گونه الهامى به او آموخته شده!!!
از آيه 33 به وضوح تمام فهميده مى شود كه ملائك از امتياز و برازندگى آدم عليه السلام و تفوق استعداد و ظرفيت علمى اش آگاه نبودند، نمى دانستند كه بنابر چه شايستگى هايى اين مخلوق جديد به مقام خلافت زمين برگزيده خواهد شد، تنها با توجه به (اختيار) و استقلالش پنداشته اند كه مبادا در زمين باعث فساد و خونريزى شود، اين پندار نادرست و بى بنياد است و هيچ منشأى در قرآن براى آن سراغ نداريم كه گويا فرشته ها خواهان تفويض اين منصب و مأموريت به آنان بودند.