
16.09.2014
ميرزا در ضمن پرسشهاى بيهوده اش مى پرسد: روز هاى خدا برابر 1000 سال است يا 50000 سال؟
اين آيات قرآن را نيز در پاى پرسش خود آورده است:
و يك روز نزد پروردگارت، همانند هزار سال از سالهايى است كه شما مىشمريد! (47) سورة محمد (مرتكب اشتباه شده، چنين آيه اى در سوره محمد نيآمده، آيه مربوط سوره الحج است)
امور اين جهان را از آسمان به سوى زمين تدبير مىكند؛ سپس در روزى كه مقدار آن هزار سال از سالهايى است كه شما مىشمريد بسوى او بالا مىرود. (5) سورة السجدة
فرشتگان و روح (فرشته مقرب خداوند) بسوى او عروج مىكنند در آن روزى كه مقدارش پنجاه هزار سال است! (4) سورة المعارج
مى پرسد: بالاخره کدام درست است؟ روز خدا معادل 1000 سال زمينى است يا 50000 سال؟ ممکن است ادعا شود که اين "روزها" فقط ارزش استعارى دارند و نه حسابى و تاريخى. البته اين بهانه ى خوبى براى گريز از اين تناقض گويى نيست. اگر الله تبارک و تعالى مى خواست به استعاره رو بياورد، نيازى نبود با ذکر اعداد مختلف براى طول يک روز خدا ضد و نقيض گويى کند. ....
به اين گزافه گوى بى ادب و بى اعتناء و مُسْتَهتِكٌ به مقدسات دينى يك و نيم مليارد مسلمان بايد گفت: هر زبان انسانى محدوديتهاى خود را دارد، قاموس آن در محدوده نامهاى اشيايى خلاصه مى شود كه براى گويندگان آن ملموس و مشهود بود و در زمان آنان وجود داشته، نه براى اشياى غيبى و غير ملموس نامى و الفاظى دارد كه بتواند به درستى آن را معرفى و توصيف كند و نه براى اشيايى كه بعداً ايجاد مى شود، سايسندانها وقتى خواستند براى فاصله هاى دور كيهان و سرعت اجرام سماوى و فاصله شان از همديگر ارقام ارائه كنند، با مشكل محدوديتهاى زبان روبرو شدند، ميل و كيلومتر، فرسخ و فرسنگ، ساعت، روز، ماه و سال، و ارقام هزار، مليون و مليارد... از بيان و افاده درست آن عاجز بود، ناچار اصطلاح ثانيه نورى؛ (فاصله اى كه نور در يك ثانيه طى مى كند يعنى سه صد هزار كيلومتر) و سپس ساعت و سال نورى را اختراع كردند، قرآن همين اسلوب را در رابطه به مفاهيمى به كار برده كه به اشياى غيبى و برتر از معيارهاى انسان زمان نزول قرآن تعلق مى گرفت و مخاطبش در قاموس خود نام و ارقامى براى آن نداشت، همانگونه كه براى مراحل ششگانه خلقت كائنات شش روز را به كار برده، ولى به مخاطبش گفته است كه مرتكب اشتباه نشود و اين روزها را شبيه روزهاى خود نگيرد، به او گفته است برخى از روزها نزد خدا هزار سال و برخى پنجاه هزار سال است، و از اين به صراحت و وضاحت معلوم مى شود كه برخى ديگر به زمان بيشتر از اين اشاره دارد. در تورات و انجيل نيز مى خوانيم كه خداوند آسمانها و زمين را در شش روز آفريد و روز هفتم از كار خلقت فارغ شد و به استراحت پرداخت، يهودى ها روز هفتم را سبت (شنبه) خواندند و مسيحيان يك شنبه، متأسفانه ايشان اين روزها را همين روزهاى معمول خود پنداشتند (يعنى هفتاد و دو ساعت)، قرآن حرفهاى بايبل و انجيل را تصحيح نموده، از جانبى گفته است كه اين روزهاى ششگانه آفرينش كائنات شش روز معيارهاى انسانى نه بلكه شش روز در مقياس الهى است، و از سوى ديگر فرمود: خدا را خستگى و ماندگى فرا نمى گيرد، آفرينش كائنات باعث خستگى اش نشده، نه تنها پس از آفرينش آسمانها و زمين به استراحت نپرداخته بلكه اداره كائنات را عملاً در دست گرفت و بر عرش سلطنت كائنات استوى نمود.
اگر به اسلوب بيان قرآن در اين رابطه و الفاظى كه به كار گرفته دقت كنيم مجال پرسش و شكى براى ما نخواهد ماند، قرآن در تمامى اين موارد يوم را به صيغه نكره آورده و نشان مى دهد كه اينها يكسان نيستند، و به زمان يكسان و معينى اشاره ندارد، بهتر است براى توضيح خوبتر مطلب؛ آيات مربوطه را در جلو خود بگذاريم، قرآن در يكى از آياتش مى فرمايد:
وَيَسْتَعْجِلُونَكَ بِالْعَذَابِ وَلَن يُخْلِفَ اللَّه وَعْدَه وَإِنَّ يَوْمًا عِندَ رَبِّكَ كَأَلْفِ سَنَةٍ مِّمَّا تَعُدُّونَ * الحج: 47
و با عجله از تو اين عذاب را مى خواهند، در حالى كه خداوند در وعده اش هيچگاهى تخلف نمى كند، و يقيناً كه يكى از روزها نزد خدا چون هزار ساليست كه شما مى شماريد.
در ديگرش مى خوانيم:
تَعْرُجُ الْمَلاَئِكَةُ وَالرُّوحُ إِلَيْه فِى يَوْمٍ كَانَ مِقْدَارُه خَمْسِينَ أَلْفَ سَنَةٍ * المعارج: 4
فرشته ها و جبرائيل در (روزى) به سوى وى بالا مى روند كه اندازه اش برابر هزار سال است.
و در ديگرش چنين آمده:
يُدَبِّرُ الأَمْرَ مِنَ السَّمَاء إِلَى الأَرْضِ ثُمَّ يَعْرُجُ إِلَيْه فِى يَوْمٍ كَانَ مِقْدَارُه أَلْفَ سَنَةٍ مِّمَّا تَعُدُّونَ * ذَلِكَ عَالِمُ الْغَيْبِ وَالشَّهادَةِ الْعَزِيزُ الرَّحِيمُ * السجده:5- 6
از آسمان تا زمين به تدبير امور (تمامى مخلوقات) مى پردازد، سپس در روزى به سوى وى بالا مى رود كه اندازه اش برابر هزار ساليست كه شما مى شماريد. اين است داناى پنهان و پيدا عزتمند مهربان.
مشاهده مى كنيد كه هر يكى از اين روزها به كار و پديده خاصى تعلق دارد، يكى مربوط به تدبير و برنامه ريزى هزار ساله است، ديگرى به برنامه ريزى هاى پنجاه هزار ساله، در يكى فرشته هاى مأمور تطبيق برنامه ها در پايان هزار سال و در ديگرى در پايان پنجاه هزار سال به سوى پروردگار شان بر مى گردند. اين آيات در پاسخ كسانى آمده كه به پيامبر ﷵ مى گفتند: اگر تهديدها و انذارهاى تو حقيقت دارند و ما مستحق عذاب الهى هستيم، چرا تا حال چنين عذابى ما و پدران ما را فرا نگرفت؟ اگر راست مى گويى از خدايت بخواه تا اين عذاب را بر سر ما فرود آرد!! در جواب آنان گفته شده: عذاب الهى در موعد خودش و طبق سنن الهى نازل خواهد شد، نه عجله شما موعدش را تغيير مى دهد و نه انكار شما، هر كارى در اين عالم طبق برنامه هاى دقيق و طويل المدت الهى انجام مى يابد. منكران قيامت و عذاب الهى بى جهت عجله دارند و خواهان نزول فورى و قبل از وقت عذاب الهى اند. برنامه هاى كوتاه مدت و دراز مدت الهى به خواست انسانهاى عجول و منكران سفيه تغيير نمى كند، هر يكى طبق دستور الهى و در موعد ثابتش تحقق مى يابد.
در ارتباط به اين آيات متبركه به مطالب مهم زير توجه داشته باشيد:
در آيه پنجم معنى دقيق و شرح حقيقى (استوى على العرش: بر عرش برابر شد) توضيح شده، يعنى معنى و شرح استوى بر عرش اين است كه خداوند متعال تمامى امور عالم؛ از آسمان تا زمين را اداره مى كند و به تدبير امور آن مى پردازد، امور زمين مطابق فرامينى انجام مى شود كه الله متعال از آسمان به زمين مى فرستد، در اين جا گفته شده كه فرشته هاى مأمور بر انجام اين اوامر در روزى بالا مى روند كه برابر هزار سال در مقياسهاى انسانى است، يعنى برنامه هزار ساله به آنان سپرده مى شود، به سوى زمين فرستاده مى شوند، و پس از انجام مأموريت شان به سوى پروردگارشان بر مى گردند. در سوره المعارج آمده است: تَعْرُجُ الْمَلاَئِكَةُ وَالرُّوحُ إِلَيْه فِى يَوْمٍ كَانَ مِقْدَارُه خَمْسِينَ أَلْفَ سَنَةٍ: فرشته و جبرائيل در روزى به سوى وى بالا مى روند كه اندازه اش برابر هزار سال است. يعنى فرشته ها و سالار و سردار شان جبرئيل عليه السلام (كه امور مربوط به روح و حيات را به عهده دارد) براى رفتن شان به بارگاه الهى مَعْرَجْ خاصى دارند، يعنى در ملك خدا هر كارى طبق برنامه دقيق و طويل المدت و در موعد خاصش انجام مى شود.
به اين نيز بايد توجه داشت كه قرآن هزار و چهار صد سال قبل فرمود كه زمان مفهوم نسبى است، از يكى تا ديگرى فرق مى كند، زمانى كه براى انسان طولانى جلوه مى كند براى خدا كوتاه است، انشتين موضوع نسبيت زمان را به زبان ساينس عنوان كرد و با اين ابتكارش لقب پدر ساينس را كسب كرد. او كارى جز اين نه كرد كه بر بيان قرآن در باره نسبى بودن زمان صحه گذاشت، حيرت آور است كه اين بيان علمى قرآن نيز براى افرادى چون عزيز يسين قابل اعتراض جلوه مى كند!!
چه زيباست اين گفتار آن مرد دانا كه گفت: افراد جاهل پيامبران و نابغه ها را مجنون خوانده اند و سخنان شان را باعث تمسخر و استهزاء، چون از درك عظمت شخصيت آنان و رفعت كلام شان عاجز بودند.
عزيز ياسين تحت عنوان الله، ملائک، آدم و إبليس مى نويسد:
در اين بخش از بحثهاى خويش ميخواهيم پيرامون افسانۀ خلقت آدم، مشورۀ الله با ملائک دراين زمينه، اعتراض ملائک، زد و بند الله با آدم، ناکام شدن ملائک در امتحان آزمايش هوش، سرکشى إبليس از فرمان الله، فريبکارى إبليس، نافرمانى آدم و حواء و رنجش الله از ايشان صحبتهايى داشته باشيم.
در آيۀ 30 سورۀ البقرة ميخوانيم:
وَإِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلاَئِكَةِ إِنِّى جَاعِلٌ فِى الأَرْضِ خَلِيفَةً قَالُواْ أَتَجْعَلُ فِيها مَن يُفْسِدُ فِيها وَيَسْفِكُ الدِّمَاء وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَنُقَدِّسُ لَكَ قَالَ إِنِّى أَعْلَمُ مَا لاَ تَعْلَمُونَ ﴿30﴾
به خاطر بياور هنگامى را كه پروردگارت به فرشتگان گفت: من در روى زمين، جانشينى قرار خواهم داد، فرشتگان گفتند: آيا كسى را در آن قرار مى دهى كه فساد و خونريزى كند؟! ما تسبيح و حمد تو را بجا مىآوريم، و تو را تقديس مىكنيم، پروردگارگفت: من آن چه را مى دانم كه شما نمى دانيد.
اين آيت حاکى از آنست که خدا به ملائک خود اطلاع داد که ميخواهد انسان را بيافريند و اين پيشنهاد خدا به إعتراض ضمنى ملائک مواجه گرديد وگفتند: آيا كسى را در آن قرار مى دهى كه فساد و خونريزى كند:!
با اندک دقت روى فحواى اين آيت، دو سؤال درذهن انسان إيجاد مى شود:
1- آيا اين مشورت خواهى و اعتراض ملائک نشاندهندۀ ضعف و ناتوانى الله در إتخاذ تصاميم ونيازمندى وى به شريک ساختن ديگران در کارهايش نيست و آيا اين امر باعث خدشه دار شدن توانايى مطلق الله و وحدانيت او نمى شود؟
2- ملائک از کجا ميدانستند که انسان بعد از خلقت خويش به فساد و خونريزى اقدام خواهد کرد حال اينکه با در نظرداشت مدلول همين آيت، ساختن آدم کاملا يک تجربۀ تازه و بى سابقه بوده است؟
جناب ناقد پاسخهاى برخى از مفسرين چون طبرى، قرطبى و ابن كثير... را به پرسشهاى خود ناكافى و غير مقنع خوانده مى نويسد: أغلب مفسرين و به خصوص طبرى و إبن کثير به ناچارروى مشورتخواهى الله از ملائک و إعتراض ضمنى آنان در رابطه به اين پيشنهاد تأکيد نموده اند. هر چند إبن کثير اين سؤال را إعتراض در برابر الله و يا حسد خوردن ملائک در برابر آدم نى بلکه تمايل آنان به آگاهى يافتن و کشف حکمت خدايى تلقى مينمايد و به اين باور است که ملائک ميخواسته اند بگويند که: اى خدا درآفريدن همچو کسى چه حکمتى نهفته است ؟ اما در مورد اينکه اين امر توانايى مطلق الله و وحدانيت او را زير سؤال ميبرد هيچکدام آنان چيزى ننوشته اند و سکوت را ترجيح داده اند. مگر اکنون زمان آن فرارسيده است تا آنانيکه إدعاى فقيه بودن و مفسر بودن را دارند مانند دهها مورد ديگر مذبوحانه تلاش به خرج دهند تا اين لکۀ ناتوانى و شرک را از روى پرودگارشان پاک نمايند، که مسلماً نخواهند توانست.
و اما در پاسخ به پرسش دوم إبن کثيربه نقل از قَتاده فرض را براين نهاده است که الله قبلاً ملائک را ازمفاسد و خونريزيهاى انسان آگاه ساخته بوده است. و در تفسير جلالين آمده است که ملائک انسان را در مقايسه با طائفۀ جن، فاسد و خونريز پنداشته اند. طبرى نيز بعد از طرح اين پرسش به نقل از إبن عباس مينويسد که ملائک با در نظرداشت فساد پيشه گيها وخونريزى هاى جنيان، انسان را فاسد و خونريز دانسته اند. وى همچنان از قول بِشربن مُعَاذ به نقل از قَتَاده مينويسد که ملائک آفرينش يک موجود عصيانگر از جانب الله را زشت پنداشتند وتعجب خويش را در زمينه إبراز نمودند و به همين سبب خدا به آنان گفت: من آنچه را ميدانم که شما نميدانيد. زمخشرى که يک مفسر معتزلى است و با در نظرداشت باورهاى اعتزالى خويش صدور شر از جانب الله را نمى پذيرد، در تفسير اين آيت ميگويد: جاى تعجب است که خداوند حکيم که جز خير کار ديگرى انجام نمى دهد و جز خير چيز ديگرى نميخواهد، أهل گناه و معصيت را جانشين أهل طاعت نمايد.
قرطبى ضمن تأييد تفسيرهاى فوق الذکر مى افزايد که ملائک از کلمۀ خليفه نيز استنباط کردند که نسل بشر دست به فساد خواهد زد. به همين ترتيب مفسرين ديگر نيزبه نوبۀ خويش کوشيده اند با إختراع دلائل و گمانه زنيهاى عجيب و غريبى اين آيت ناهنجار را از تيغ نقد در امان نگهدارند و خواسته اند آفتاب را با دو انگشت پنهان نمايند.
إيرادى که مى توان به اين تفسير ها گرفت آنست که مفسرين در مجموع با عنوان کردن اينکه ملائک در مقايسه با جنيان گفته اند که انسانها نيز خون همديگر را خواهند ريخت، مگر اين آقايان فراموش کرده اند که به گواهى همين قرآن، الله که خود ايده يى بيش نيست، آن موجودات خيالى را گويا از « مارجٍ من النَّار» يعنى از زبانۀ آتش آفريده است و جسم و خونى در کار نبوده است تا هنگام کشته شدن برزمين ريزد. پس بايد از اين مخترعين عاقبت نينديش پرسيد که مفکورۀ ريختن خون از کجا به ذهن ملائک إيجاد گرديده است؟!
ناقد مى نويسد: در آيتهاى 31- 33 همين سوره جريان مکالمه ميان خدا و ملائک در زمينۀ آفرينش انسان إدامه مى يابد و حاکى از آن است که الله نامهاى تمام آنچه راکه در جهان موجود است به آدم آموخت و آنگاه از ملائک خواست که هرگاه راستگوى اند آن چيزها را نام گيرند، سپس آيات و ترجمه ركيك و غيرمعيارى آنها را ذكر نموده و مى نويسد:
با اندک تعمق روى مفهوم اين آيتها، در ذهن انسان پرسشى إيجاد مى شود مبنى بر اينکه آيا داستان ياد دادن نامها براى آدم و آماده ساختن وى به پاسخ دهى و کشاندن ملائک به آزمونگاه ذهن آنهم درحاليکه الله خوب ميدانست که آنها آن نامها را نميدانند، لطمه يى بر نزاهت و پاکدامنى الله محسوب نمى شود ؟!