خانمی کار می کرد در باغ خانه
ز شوهر خواست بشکند چند شاخ و خمچه
گفتش عزیزم بیا شو همکارم!
گفت شوهر! مگر فکر کردی باغبانم؟
خانم دید نلی در آشپزخانه
شده سوراخ، می چکد آبش قطره قطره
گفتا به شوهر، ببند این نل را جانم!
گفت شوهر! مگر فکر کردی نلدوانم؟
زمستان بود و تاب کرده بود درب طویله
صدای ناخراشی کرده بود دل را دیوانه
گفت خانم، تعمیر کن این را جیگر جانم!
گفت شوهر! مگر فکر کردی نجارم؟
چو هفته ای گذشت، مرد آمد به خانه
خانه را یافت تمیز، نو، دوباره
گفت به همسر، دانم عزیزی و فداکار
چه گونه تعمیر کردی این همه ریخته و شکسته؟
گفت خانم! آن که این همه کار کرد من نبودم
مرد مهربانی ست ما را همسایه
چو پرسید تا مزدش چه باشد؟
گفت دو وعده غذا یا یک چند بوسه
گفت شوهر! دانم که خیلی بردباری
حتماً تهیه کردی غذای جانانه
بگفتا خانم که ای شوهر نادانم!
مگر فکر کردی شاگرد رستورانم؟
وروستي