هر دو از یک شهریم

یکی گله از دین و ملا می کند
یکی قصه ی دروازه ی جهنم را برملا می کند

یکی دردش است از اخوند و ملا
یکی بر این باور است که ملا، ما را سر به راه می کند

یکی قصه ی بهشت و دوزخ را دروغ تلقی می کند
یکی بهشت و دوزخ را چه بزرگ جلوه ها می کند

یکی می نویسد ما زاده ی طبیعتیم و بس
یکی داستان ناجی و منجی را با چه شوق ادا می کند

یکی می گوید دین و مذهب مال تو، من عیش می کنم
یکی شب و روز سجده به خدا می کند

نشود باورت اگر گویم هر دو هستند از یک شهر
یکی گوید تو کافری، دیگری مرا از این کانون جدا می کند