غزل

خيالت جلوه افشاند به چشم انتظار امشب
به آغوش تمنايت دلم شد بي قرار امشب

ز وضع نابسامانم سراپا حسرت اندودم
مگر باری ز غم گيرد دو چشم اشكبار امشب

به اسباب تنعم کی مزاجم منبسط خواهی
تعلل کلفتی دارد خدا را کج مدار امشب

کمال گرم جوشی ها جمال فتنه بزدايد
چو اعجاز مسیحایی دلم را زنده دار امشب

وصالش ساز حيراني ست كه در رويا نمي گنجد
به اوهام و جنون ماند که باشد در کنار امشب

غنودن محض گمراهی ست به مستي كوش و بيداري
به اسم اعظمی بشکن طلسم روزگار امشب

به عزلتخانه ي معني رفيق جام وحدت باش
طرب كن وقت بدمستي گذر از نور و نار امشب

محیط عشق بی پهناست سر شوريده را بخشی
به مینای طرب بشكن شكن از سر خمار امشب