رفتم كه بگيرم خبر يار شمالي
چون بود مرا وعده ي ديدار شمالي
گر رشك چمن گردد و بر خويش ببالد
بي شك كه سزد چون كه بود يار شمالي
چون ساكن آن خطه بود يار عزيزان
گر ديده بهشت و گل و گلزار شمالي
گر ناز و ادا يار كند عرضه به بازار
با نقد دل آيم چو خريدار شمالي
با قافله ي دل كه بود زار و پريشان
گفتم كه روم از پي دلدار شمالي
در پيرهن خويش ز خوشحالي نگنجم
چون يار مرا گشته طلبگار شمالي
در خواب بديدم به سر اسپ سفيدش
تعبير چنان رفت كه دلدار شمالي
اندر پي او صد دل افگار و ليكن
ناديده همه رفت به يك بار شمالي
ديدم دل خود از پي او بود روانه
غلتيده و افتيده و افگار شمالي
اي كاش كه بينم رُخ او همچو مه ي نو
با پيرهن ساده ي گلنار شمالي
تا يار نداند كه پي اش رفتم و گويم
من آمده ام تا كه كنم كار شمالي
اي بخشي برفت از دل من صبر و تحمل
آن روز كه رفت از بر من يار شمالي
وروستي