لطف خدا باشد به رویت
هرچند سوی درگاه او نرفته ای
چرا که همچو زاهدان سیه کار
پنهان، لب به جام می نبرده ای
باشد پیشانی ات سیاه از داغ گناهان
به از آن که نماز از سر ریا نخوانده ای
خدا را یاد نکردن، به از آن که زیر لب
خدا گفته خلق خدا را نرنجانیده ای
چه غم باشد ترا آن گه که در میان همه
آن شیخی که خواند ترا سزاوار گنه
صاحب دوزخ و بهشت است آن خالق
دهد برایت آن چه را خواسته ای
آن آتشی که در قلبت می کشد شعله
گر افتد به شهری، بدان آن چه را ندانسته ای
باشد اجرت نزد آن کردگار
چون با هیچ آتشی، سرای کس نسوزانده ای
وروستي