حرمت بزرگان

نویسم چند حرف از بهر ایشان 
که نبود جز جد مهربان

آن عزیز توانا، روشنفکر قلم به دست
که قلبی داشت عاری از کینه و حسد

ادیبی که نوشت هزاران نامه و مقاله
در آن نوشت ها هدف بود خدمت به عامه

نوشت پند و نصیحت بهر مغرور
غرور را بگذار کنار، زنده گی باشد مسرور

انتقاد داشت از ادیب بی حرف
نشود برآورده گر نباشد اعتقاد به هدف

اگر حرفی داشت بهر مرگ و زنده گی
مرگ با عزت را داد ترجیح بر بی کاره گی

هر کلامش بود نصیحت، به صبر و بردباری
هر پیامش بود بهر رفاه عامه و آرامی

من هم نمی دانستم تا به امروز این همه اوصاف او
چون بودم خطاکار و دور از یاد او

هستم شکر گذار آن عزیز خردمند
که مرا ساخت آشنا با اوصاف آن ارجمند

آن یار جوان عمرزی توانمند
قلمش است رسا خودش هدفمند

مرا هست افتخار بر وجود این دو شخصیت
یکیش هست رهنما، دیگرش جد دانشمند