عجایب روزگار

در این دنیا دو نوع مردم هست
یکی جان کن پُرکار، دیگری بی کار سردرگم هست

جان کن غریب، ندارد فرصت سر خاریدن
بی کار خدا، هر روز پی دختر مردم هست

جان کن کند کار تا برارد خرج روزگار
بی کار عزیز، حرف هایش بی شمار چون دانه های گندم است

هر دم هر دو دارند توقع از همه عزت و احترام
در وقت شکایت، زبان بی کار مثل نیش کژدم است

بی کار چو دارد هوس و رذالت بسیار
دلش در شوق خانم دوم، سوم و حتی چهارم است

من ماندم حیران چه گونه باشد این
جان کن هست خوار، بی کار، عزیز مردم هست