وقت فراخ خاطر

از روزي كه با آواز گلوله ها، هفتم ثور را آغازي از نهيب جنگ ها دانستيم، از همان روز، مفهوم آسوده گي در فرهنگ واژه گان افغاني، معنی دگرگونه گرفت. آسوده گي هاي پس از هفت ثور، در همان وابسته گي هايی خلاصه مي شدند كه يا در پيوند با رژيم يا در پيوند با مخالف رژيم و يا هم در پيوند به هجرت، اندیشه های مشوش در ذهنيت هاي ناآرام بودند و جست و جوي آسوده گي به معني جست و جو در ميان ايديالوژي ها بود. همان گونه كه سياست، جامعه ي افغاني را در پيوند با زنده گي احاطه كرد، آسوده گي نيز در لفافه هاي بسته كه محدود بودند، شانس آن افغانانی شد كه در شانس استفاده از   آسوده گي سياسي، عمر مي يافتند.
سي سال جنگ، نسلي را زاده است كه در تقلا براي زنده گاني، مفهوم آسوده گي را به درستي درك نمي كند. در قناعت براي دريافت آن چه آنان را براي ساليان ديگر قناعت مي دهد، مي پندارند كه این مساله، به معني همان آسوده گي اي ست كه در دورنماي جهان بيروني، بهتر و بهترين دارد.
در شرايطي كه كمترين دلخوشي ها، رسيدن به آرامش هاي پيشين است، مسووليت جوانان ما به نام گرداننده گان چرخ مصدوم سرزمين، در گستره ي معني، خيلي وسعت مي يابد.
ما در كشوري زنده گي مي كنيم كه قرباني ست؛ زيان مي بيند و كمترين سهل انگاري بر حقيقت افگارش، اغماض بر حفره هايی ست كه آهسته آهسته بزرگ می شوند.
فراخ خاطر، همان لحظه هاي نيست كه در كشوري همانند این جا، با آسوده گي، دنيا و مافيهاي آن را فراموش كرد و در خلسه ي استراحت، از هنجاري غافل شد كه در هر لحظه، ناهنجار مي شود.
ما نياز داريم در آسوده گي هايی كه منشه در ضياع زمان است، نيز در انديشه باشيم كه پس از آرامش های تصنعی، جست وجو در كدام راه، به نفع ماست؟
در افغانستان ما، وقت فراخ خاطر، به معنی راحتی های فرار از دشواری های روزگار است. در چهل سال اخیر، صبوری برای حذر از آسیب های جنگ، مردم را در حاشیه ی مسوولیت هایی قرار می دهد که به زور از وی گرفته اند.
بی تفاوت، نظاره گر بازیگرانی شدیم که در چهل سال آزمون، همیشه ناکام بوده اند. آنان با انحصار امتیاز قدرت، مردم را با ایجاد فاصله از مسوولیت های آنان در نظام، به توده هایی بی مسوولیت مبدل کرده اند که با فرار از رعشه ی اجتماع در حال تغییر و نوسان، آرامش ها را در کنار کشیدن و صبوری بر مصایب بدانند.
ما سال هاست که وقت فراخ خاطر نداریم. خاطر پریشان مردم آُسیب دیده که مهمترین خاطرات آنان تاریخ جنگ، فنای هستی و دفن نزدیکان است، آرامش را در صبوری به ستمی یافته است که با هر گام نادرست مجریان حاکم، راه و مسیر زنده گی او، بسته      می شود.
عمر ما می گذرد، اما «تیر» نیست! هرجا که مجلس، بندار و دیره می کنیم، ادبیات ما پس از تبادل شکران صحت و سلامت، ناگزیری تحمل و صبوری بیشتر، بالاخره با محفل خورد و خوراک و نماز جماعت به پایان می رسد.
روزی با دوست عزیز و همصنفی گرامی زمان پوهنتون (حمید نورزاد)، چت می کردم. او به مزاح نوشت: اوبچه! کجاستی؟ ساعتت می گذرد- تیر است؟
نوشتم: حمید عزیز! ساعتم می گذرد، اما تیر نیست.
لغت «تیر» در ادبیات معمولی دری زبانان کابلی، به معنی عبور و زمان مسرت است.
شرح تصاویر:
من و همصنفیان عزیر دوران آموزش در پوهنحی ژورنالیسم پوهنتون کابل. چهارده سال پس از فراغت، یک جا شدیم و در نوبت لطف ماهر شیرزوی در خانه اش در مسیر بند قرغه، تماشای کمی و زیادی، مو های ریخته و سفید، وزن های باخته و افزوده، قصه های کار و بی کاری و خلاصه معرفه ی نو از همدیگر که با عبارت «چه قدر تغییر کرده ایم» در این گسیل، معمول اند. من با عینک هایم در حال خوردن و چرت زدن، کاملاً شناخته     می شوم.