
مصلحت اندیشی، جزو فرهنگ همدیگر پذیری در جامعه ی ما شمرده می شود. ملاحظات، نزاکت ها و رعایت حریم اندیشه و فکر دیگران، تحت تاثیر باور های مختلف فرهنگی، مردم ما را در جامعه ی بسیار سنتی، اما در رسمیاتی به قبول می رسانند که عمومیت داشته باشند. ارزش های افغانی و باور های اسلامی، کلیت این رسمیات را می سازند و تنوع قومی به عنوان اجزای آن، بسیار محترم و پذیرفتنی است.
تنازع تاریخی ما پس از جهانی شدن ایدیالوژی ها، داخلی می شود و در بحران طولانی آن که هرگز به دور از تعدی خارجی نبوده است، ایده های مختلفی را معرفی می کنند که در مشخصات گروه ها، احزاب و افراد متشخص، بیشتر شناخته می شوند.
حقیقت این که شدت تنازع برای کسب قدرت سیاسی، وحدت سنتی و احترام دیروزی را درهم شکسته است، اگر شامل کُل مردم نشود، مقید به گروه ها، احزاب و افراد متشخصی می شود که به دامن زدن تبعیض و تضاد قومی، متهم می شوند.
حاکمیت های مقتدر معاصر، پس از فشار بیرونی، به ویژه پس از هفت ثور، اگر فقط در مقطعه ی تحریک اسلامی طالبان افغانستان، بیش از نود درصد کشور را باثبات کرده بودند، پس از آن از توجیه حضور خارجی با تعمیم اجندا های بیرونی، جامعه ای را که از آسیب های عظیم و ویرانی ها، جبراً دچار تشتت شده بود، به تفریقی می کشانند که آلوده گی اقشار به اصطلاح مدنی و تحصیل کرده ی آن، بیشتر از کسانی ست که در صفای طبیعت روستایی، هنوز هوای آلوده را استنشاق نمی کنند.
گفتمان سیاسی بر اثر درگیری های طولانی این پدیده (سیاست)، برداشت اهل تنازع را وارد تمام عرصه های زنده گی مدنی ما کرده است. بنابراین در تقابل معرفه های این صنف (مدنی)، از هر نوع و هر جنس، همواره می کوشند با توجیه کردار نادرست، به فرهنگی بپیوندند که اگر روزی طیف شاعر و اهل فرهنگ نیز گمراه شده بودند، عجیب نباشد.
در محفل نسبتاً خصوصی گرامی داشت از عبدالقهار عاصی، که تقریباً در فضای همفکران خر-آسانی، فارسی و آریایی برگزار شد، فحوای سخنرانی ها، مرا به تداعی خاطراتی کشانید که چه گونه حب جاه و انحصار قدرت، در فساد فکری کسانی نیز نقش دارند که با اشعار ناب دری، طبیعت و اصالت های این سرزمین و مردم اش را برای تلطیف روانی خواننده گان، تخلیق می کردند.
باز هم رییس پیشین ریاست امنیت ملی، در سخنرانی ای که من شاهد بیست دقیقه اش بودم (کلپی در فیس بوک)، هنرنمایی کرد و اما از تدقیق نگرش کسانی به دور ماند که ظاهراً تحت تاثیر ظواهر چنین محافلی، محجوب نام و مکان می شوند.
استفاده های عمدی از کلید واژه های «خاکفروش» و امثالهم، اگر در منظر عام، در اغفال عامی ستر می شوند، از دید کسانی پنهان نمی مانند که مرتکبان عمدی، برای تعمیم چه فرهنگ هایی تلاش می کنند.
«هویت فارسی» و خیالپردازی های از این قبیل که در کلیت جهالت «خر-آسانی»، دیگر به ریشخند و تفریح می مانند، مدعوین و سخنرانان محفل خصوصی شوونیستان و فاشیستان یک گروهک قومی را تحریک می کردند و مسوول پیشین ریاست امنیت، با تمویل مرچ و مصاله ی کج فکری های یک شاعر محروم و مرحوم، خیال می کرد افغانستان، چیز دیگری نیز دارد که به دور از گذشته ی ارتجاعی آبایی و اجدادی آنان، از قلم مانده است.
کنایه، توهین غیر مستقیم و اجحافاتی که در ادبیات، در قوالب و سبک ها، راحت تر از تحریک مخالفان در امان می مانند، سراپای محفلی را دربرگرفته بود که در قسم معمول پذیرش چنین محافل و محتوایش، مصلحت و رعایت، احتیاط مضر را معرفی می کنند.
از رهگذر تحولات بسیار ناهنجار، نابسمانی های اجتماعی ما در قبول خراب به جای خوب، مردم را در آزرده گی عام، از واقعیت هایی زیان می رسانند که چه گونه مجریان بدبختی و ذلت، به جای تقبیح، تحسین می شوند.
گرمای احساسات اشتراک کننده گان، مرا به فکر واداشت در این زمینه نیز به اصلی متوسل شوم که همواره کمک کرده است در پرتو روشنگری های آن، میزان تقدس، از حدی فزون نشود که در چهل سال اخیر، بسیاری از قدیسان سیاسی، فرهنگی و ادبی افغانستان، بیرون از دایره ی خیانت ها و جنایت هایی قرار می گیرند که اگر از تماشای افسران کورسکی حاکمیت رفقا، خشمگین می شویم که با مدال های زمان بازار آزاد، نه همان قاتلان و خاینانی بودند که با مردمان سرزمین های یخ، گرمای زنده گی مردم شان را سرد کردند، پذیرفتن خاینان سلاح به دوش که شان و حیثیت جهاد را زیر صفر می برند، همانند بی خاصیتانی ست که در دولت های تجارت و پول، افغانستان را مبدل به بازار مکاره کرده اند.
با ناراحتی، وارد فضای کوچک کتاب هایم شدم. ذهنم به آدرس های می رسید که بلی، چیز هایی را می دانم که در فضای سنگین احترام و سنت، بار ها کوشیده ایم تفهیم شود، اگر چیزی نمی گویم، سلامت اجتماعی و عزت نفس، مجوز نمی دهند در بحر دشواری های کنونی، این کشتی شکسته، شکسته تر شود.
تحمیلات 16 سال اخیر، ما را به خود سانسوری هایی مجبور کرده بودند که هرچه تعهد دادیم، اما به خیری نرسید که فکر می کردیم، اگر احترام بگذاریم، محترم می شویم. این، یک اصل پذیرفته شده ی اجتماعی و اخلاقی است، اما اگر فساد اجتماعی و فکری به حد بیماری می رسد، احترام، گونه ای از ضعف نیز تلقی می شود.
کتاب «از جزیره ی خون» را یافتم. تورق این مجموعه ی کوچک شعر، یا به قول شاعرش «مرثیه ها»، «روسیاهی» ای بود که برای مصحلت اجتماعی، در هزاران نمونه، از اپدیت آن ها به عنوان اسناد غیر قابل انکار مردمانی نیز پرده برداشته می شود که اگر در تقابل غیر اخلاقی مجبور می کنند معامله ی به مثل کنیم، نشان می دهند حتی خوب آنان، خوب نبود.
در دایره ی زشتی هایی که در توزیع قدرت، در حد انحصار، امتیازات در ضیاع دارایی های ملی تضمین کرده اند، اگر میلیون ها افغانی، خرج می شوند تا در تزویر سیاسی، اجتماع را به قبول خاینان تشویق کنند، فصل مصحلت هایی نیز به پایان می رسد که بسیار کوشیدیم در ندانم کاری هایی که عاطفه را به جای عقل، فرصت می دهد، خود را موجود حصاری کنیم تا از رفتار ما برای احترام، سوء استفاده کنند.
حاکمیت نحس تنظیمی با آن قواره ی سیاه جهال، چهار سالی را مشهور کرد که اگر اصرار بزرگان ما برای تبیین ارتجاعات را می بینم، حالا به یقین رسیده ام که آنان خیلی بیشتر از این تازه به دوران رسیده ها، می دانند تصویر دایم زشتی های کسانی که در مظلوم نمایی و توجیه جنایات، آرمان دارند تار و پود شوند، جزو همان اصولی ست که این مملکت را در فراغت از بیگانه، از شر بیگانه پرور، به آسایش و ثبات می رسانند.
نقش و پرداز جنایت کارانی که در عکس قضیه، همه نام های غیر اصلی یافته اند، سالانه در محافل برپایی عقده مندان قومی و سیاسی، به حدی می رسند که با هر نوبت، بار فرهنگی آن ها در ستیز با واقعیت های ماضی، هرگز دوست ندارد رخ حقیقت، پرده از چهره ی مردمانی بردارد که در روسیاهی، به سیاهی گرویدند و اما ندانستند که تکدر این شب، راه آنان را نیز گم می کند.
نه فقط شاهدی از میان هزاران شاهد دوران ننگین حاکمیت تنظیمی استم، بل یادواره ی تاریخی آن، آثار فراوانی دارد که خوشبختانه با کیفیت فلم و تصویر، مجال بیشتر نمی دهند با فرار از خوب ترین کار قلم، به بهانه ی جعل، از گذشته ی ننگین فرار کنند.
در کتاب «12 گرام مغز»، استاد شهرت ننگیال، به ماجرایی پرداخته است که در هنگام تباهی ارتجاع دوم، گروهی از پیروان جهل، در روز روشن در برابر «د افغانستان بانک»، اعلامیه می دادند که خطاب آن به جامعه ی هزاره ی ما بود. در این اعلامیه ی روز روشن، به صراحت به جنگ قومی تشویق می کردند و بهانه اش، تداعی غلیظ تاریخی بود که گویا در زمان امیر آهنین پنجه، آن قدر بد بوده است که خیلی زود در فاجعه ی چنداول و افشار، دیگران نیز خوب فهمیدند، گروهک فرصت طلب، خودخواه تر از آن است که فراموش کنند «تحریک خود جوش» را چه کسانی باب کردند.
دستگاه تبلیغاتی و فاسد مرتجعان نوبت دوم، با کمک تمام دار و دسته ای که قلم به دستان اش فقط تا چند سال پیش (قبل از سقوط کمونیستان) مظلومانه شعر می سرودند و نثر می نوشتند، چنان بنیان های فکری فاسدی دارد که اگر شاعری روزی در هاریت فرهنگی، «دل نیست، ماه نیست، دل ماست پارسی» سروده بود، هرگز به این حقیقت ملموس نرسیده اند که اگر از مطالعه ی جعلیات کتابی محروم می بودند، در کجای این ممکلت، نقش رسای تاریخی دارند تا آن روستابچه ی ملیمه، در کنار عطر شفتل، خیالات خام نکند؟
انحصار قدرت با سنجش های نادرست، گذشته ای دارد که هر وقت به حکومت مسعود- ربانی می رسیم، شدت خشم باعث می شود «نفرین»، ماحصل اندیشه ی ما از آن دوران باشد.
نگه داری حکومتی که بر اثر بدترین خیانت ها، فقط در چهار سال ممکلت را ویرانه کرد، اگر به شدت عمل جهال سقوی و تنظیمی ارتباط دارد، درگستره ی پخش افکار باطل و توهین آمیز، توده هایی را نیز منحرف می کند که از آن زمان تا کنون، نمی پذیرند تجربه ی سیاسی آنان در افغانستان، بدتر از تمام جنایتکاران تاریخی این ممکلت است.
تورق مجموعه ی «از جزیره ی خون»، مرا وارد حیاط مردمانی کرد که حالا می کوشند با فرشته نمایی آنان، از مجرمانی نگوییم که از قهرمان به اصطلاح ملی تا بابای به اصطلاح صلح و شهدای راه ویرانی ممکلت، نمی خواهند قافیه ای را ببازند که حتی در خوب شان خراب بود.
روی سیاه این شاعر، به سهم او در حمایت از حکومتی نیز به ثبت رسیده است که اگر دشمنان این مملکت، آلزایمر می گیرند، نمی دانند که در چند دهه ی اخیر، گذشته های ننگین، حداقل در جایی در آرشیفی ثبت اند.
گزیده ای از اشعار ننگین، زشت و پلید این فرشته نما را در بحث روی سیاه، همرسانی می کنم. در زیر، ردیفی از تخلیقاتی به چشم می خورند که عقده مندان تاریخی، اگر روزگار بیابند، برای حفظ انحصار، با چنگ و دندان، فرهنگ توهین، خیانت و با فرار از اخلاق، بی شباهت به آن دون هایی نیستند که در فرهنگ دهن گنده گی، اگر یارای تقابل نیابند، به مصداق «با پارس کردن سگ، دریا مردار نمی شود»، می بینند که تعفن فرهنگ های سخیف، اصلیت هیچ صفایی را خدشه نمی زند.
استفاده ی عمدی از واژه گان، اصلاحات و عبارات، توحید فکری و نظری دشمنان ما را مشخص می کند. به یقین استفاده ی همسان، از آدرس های معلوم الحال یا آن ماهران سیاسی که تلویح می کنند، به یک منظور است.
در مجموعه ی «از جزیره ی خون»، استعمال ادبیات غیر اخلاقی، ضد ملی و ضد قومی، اگر در این مثال ها، روی سیاه این شاعر را نشان می دهد، این میراث در زمانی که در محافل عقده و حقارت اپدیت می شوند، بدون شک به همان منظوری کاربرد دارند که در کُل نقد دشمنان، فقط به آدرس قوم، مملکت، تاریخ و فرهنگ ما برخورده اند.
خیانت ملی سبوتاژ طرح صلح سازمان ملل متحد، تمامی اجزای باند فاسد ارتجاع دوم را تشویق کرده است در یادگار های تاریخی اش فراموشکارانی باشند که اگر به شاعر رو سیاه روستایی مراجعه می کنند، در محفل شوونیسم گروهکی، این شانس را مدیون حکومتی نیستند که اگر به لطف تحریک اسلامی، واژگون نمی شد، فاتحه ی افغانستان را پس از چهار سال خوانده بودند.
گروهک انحصار گر، پس از طرح خیانت ملی، حتی به جهانیان خط و نشان کشیده است که در چند سال به اصطلاح جهاد ضد کفر، کسی منکر دالر و استنگرش شده نمی تواند.
سطور پایانی نثر سبک شاعر رو سیاه، با دهن کجی به جامعه ی جهانی، از سقوطی سند است که تا حالا در مرده ریگ آنان، به محافل یاد و بود می رسد.
گزیده ای از اواخر مقدمه ی شاعر رو سیاه در کتاب «از جزیره ی خون»:
«من این کتاب را به آواره گان و مهاجرین برباد گشتهء شهر مظلوم کابل اهداء می کنم که هنگام برباد شدن، نه حقوق بشری سراغ شان از ملل متحدی آمد و نه صلیب سرخی و نه دیگر سازمان های جاسوسی از این دست ساخته و پرداختهء دالر آمریکایی.
من این سرود ها را به اتباع ساکن در سرزمینم تقدیم می دارم، نه آنانی که تبعهء اروپا و آمریکا و آسترالیا شده اند و در روز امتیاز طلبی، هریکی غلام حلقه به گوش سازمان های جاسوسی فرنگ و آنسوتر ها می باشند.»
در فلم مستندی که از شاعر رو سیاه به یادگار مانده است، او همان کسی نیست که در بالا ریا می کند. کنایه ی او از مهاجران اروپایی و غربی، حقیقتی بود که پس از پایان امارت اسلامی، در سایه ی اعتبار و حیثیت همان هموطنان خارجی، رهروان کنونی شان فراموش می کنند در دسته های سیاه و حمام ندیده، در چهار دیواری کابل، آن قدر به دیگران قواره کردند که با هیچ سفیده ی روی دنیا، با هیچ ترفند و شگردی تحویل گرفته نشدند.
اگر اهل قلم آنان، این قدر رو سیاه بوده اند، توقع سفیدی از کدام انیس توپ و تفنگ منطقی است که دوست دارند دیگران را لابراتوار کنند، اما مجریان ویرانی و حامیان ارتجاع، گل و گلزار باشند.
در شعر «قلمنامه» ی شاعر رو سیاه، می خوانیم:
شئونیست سفاک سربرکشید
سر از خون ملت سبکسر کشید
رگ و ریشهء خشم فاشیزم کور
بجنبید تا کاک گیرد به زور
فروریخت بر فرق شهری فقیر
بلای هزاران سر مرگ و میر
...
گلوله ریخت فاشیستوار
بشد زخمی و کشته بی شمار
...
به یمن فرادست تاریخ داد
بکوبیدش خورشید و برباد داد
بدست دلیران عالی نصب
برافتاد تندسیهء دیو شب
ظلم شئونیزم درهم شکست
صفوف ستمگر پی هم شکست
چو اصلش خطا بود و بد بود و شوم
نیامد ازش جز صفات ظلوم
...
کنون که نمانده بجا یک ستون
ز نام تمدن بدین شهر خو
خداوند را شکر که وارهاند
به چنگال فاشیست ما را نماند
تماشای فلم های مستندی که از سوی نهاد های فرهنگی تنظیمی تهیه می شوند، دردسر جست و جو هایی را کم کرده اند که برای تلخیص روزگار سیاه، کسی حوصله ندارد از تماس با پلشتی، آزرده شود.
سهم همتباران و همفکران شاعر سیاه در فاجعه ی سالیان توحش، تنها در صد ها ساعت فلم و مستندی که خود تهیه کرده اند، آن قدر زیاد است که خواننده ی اشعار سخیف بالا را فقط متوجه می کنند، استفاده از اصلاحات و کلید واژه های فاشیست و شوونیست، چه گونه درون و بیرون گروهکی را تبارز می دهند که حالا وارد مرحله ی لقای علنی می شوند و حتماً منظور شاعر از «دلیران عالی نصب»، بازیگران سقاوی دوم است.
برادران شباب، شعر «خبردار» مجموعه ی «از جزیره ی خون» را به ادامه ی شعر هار «دل نیست، ماه نیست...»، به منظور خاص آهنگ ساخته اند.
در شعر خبردار:
چو بیگانگان یک سرو یک سر اند
تمامش ز یک جنس و یک جوهر اند
همش فتنه انداز و حیله گر اند
همش لاشخواران این کشور اند
بهوش آی کرگس نه پروانه است
خبردار بیگانه بیگانه است!
و اما اوج دنائت، خباثت و رو سیاهی، در شعری در اشعار شاعر رو سیاه، ظاهر می شود که به آدرس محترم ترین و شریف ترین مرد این سرزمین، «آشنای محبوب مردم» می شناسیم. در مجموعه ی شعری «از جزیره ی خون»، در شعری با عنوان «خطبه یی بر یک جنازهء متحرک بنام ظاهر شاه»، قواره ی کریه مردمی به مشاهده می رسد که از اثر مصلحت ها، ما را در خموشی احترام به دیگران، ناگزیر می کردند به خیال ثوابی باشیم که هرگز از احترام به عقده مندان، حاصل نکردیم.
لمپن هایی ارتجاع دوم، یادگار های زیادی از توهین به بزرگان این مملکت دارند. در واقع سطح بلند توهین در قلم و آفریده های غیر اخلاقی آنان، تنها شبیه نمونه ی زیر نیست که شاعر رو سیاه، در دستگاه ارتجاعی سقوی دوم، می کوشید در اشعار سخیف، مستهجن و زشت، کسانی را کمک کند که در همان سال ها در پی خنثی کردن تلاش های جامعه ی بین المللی، نه فقط مرتکب خیانت ملی شدند، بل دیده نداشتن به پیرامونی بنگرند که در زمینه ی احترام، همان شاهی به احترام به کشور برگشت که ده سال قبل، می توانست مردم را برای خیر و رفاه در شانسی که حامیان ارتجاع گرفتند، زودتر کمک کند.
بیت هایی از شعر «خطبه یی بر یک جنازهء متحرک بنام ظاهر شاه»:
آی نسل قیام و نسل تفنگ / رهنمای شما تفنگ شماست
کیست «ظاهر»؟ معامله گر قرن / که فرستاده یی برای شماست
نیست «ظاهر» مگر که در این قرن / سرطان وجود افغانیست
چیست «ظاهر»؟ مخالف قرآن / کیست «ظاهر»؟ یهود افغانیست
بغض و عناد سفارشی و یا ذاتی شاعر رو سیاه در برابر «آشنای محبوب مردم» را می دانید، اما در بیت دوم، در مصراع دوم، «یهود»- مترادف «افغان» آورده شده است. شاعر رو سیاه به عمد به این ترادف، رو می آورد. حالا که از او به عنوان فرشته ی مظلوم یادآوری می شود، خوب است بدانیم خوب و خراب این گروه، پلیدی های مشبه و مشبه به اند که با اصلاحات خاص، وارد گفتمان و ادبیات کاربردی سیاسی می شوند.
شاعر رو سیاه در شعر توهین آمیز به شاه مرحوم، ضمن شمردن معایبی که ویژه ی خودشان است، آن قدر از جامعه ی جهانی، امریکا و سازمان ملل متنفر است، که اگر یاس آنان در حفظ کابل را به یادآوریم، مجموعه ی جیره خوار آن فرهنگ، هنوز هم اصرار می کنند، این خودشان بوده اند که با شکست طالبان، فقط تا چهار آسیب رفتند.
آی! امروزه سازمان ملل / بخش جاسوسیی ز آمریکاست
و نمایندگان ابلیسش / بدتر از روس خصم جان شماست
این همان سازمان مزدور است / که بچرخد بنام ظالم ها
که برقصد به طبل جباران / که بپیچد بکام ظالم ها
آی افغانستانیان شریف! / سازمان ملل عدوی شماست
در وجود کثیف ظاهر شاه / طرح پامال آبروی شماست
در شعر کثیف بالا، اصطلاح «افغانستانیان» به وضاحت به مشاهده می رسد. این اصلاح در این شعر که در مجموعه ی «از جزیره ی خون» در سال 1371 شمسی در کابل منتشر شده است، نشان می دهد، افغان ستیزی ها در نوبتی که علنی می شوند، تجربه ی 16 سال اخیر نیستند. در نوشته ای خوانده بودم که این اصطلاح (افغانستانی) از زمان ببرک کارمل، وارد ادبیات سیاسی افغانستان شده است؛ اما یافت آن در جریان گروه مخالف، کمتر از همان تاریخی نیست که با پرچمیان، اما در خلوت های اخوانی و ستمی، رد و بدل می کردند.
چون پدر های شان همه خائین / همه دستور دار بیگانه
همه حرامی و همه فاسق / همه فرمانبردار بیگانه
شاعر رو سیاه از کلمه ی «حرامی» نیز استفاده می کند. وقتی این ابیات زشت و کثیف را می خواندم، تقابل جریان های ملی گرای کنونی با هتاکان کنونی به یادم می آید که خودم در نوبتی، افتخار ادب کسی را یافتم که فکر می کرد بابای توهین کردن است. بد ذات و کم ظرف، یک ماه تمام در شبکه های اجتماعی زاری می کرد که توهین شده است. در حالی که من در برابر بیست سال تجربه ی او، فقط یک نوشته ی کوتاه آفریده بودم.
مبحث روان شناسی این برخورد (زشت گویی و دهن گنده گی)، اگر تلخیص شود، بدون شک به خالیگاه تاریخی ای برمی گردد که مدعیان خراسانی، آریایی و پارسی، در هزار سال، هرگز در محسوسیت ها و ملموسیت های تاریخی ثابت نمی شوند. عقده های شدید، شاهنامه ها را آفریدند و فرهنگ توهین، نمای هاریت است که به مصداق «خداوند، گدا را روز ندهد.»
در محفل خصوصی شوونیست های هویت فارسی، شعر «بگو به خاک فروش» نیز مزه مزه شد. ظاهراً آن را به رهبر حزب اسلامی حواله کردند، اما ماهیت این شعر سخیف، به تعابیری اشاره دارد که همیشه در هاریت ستیز و عاریت ذاتی، فراموش می کنند در نقد، کنار گذاشتن کلیت های قومی، یک اصل اخلاقی و انسانی است.
متاسفانه آن چه در چند سال اخیر، شدت تبعیض و تعصب را بیشتر می کند، پرداخته هایی ست که به عمد، به آدرس کلیت های قومی حواله می شوند و از این رهگذر، مثال توهین به یک پشتون، یک تاجیک یا یک هزاره، هزاران را تن را که در کلیت قومی، نام خاص دارند، به تنازعی می کشاند که ماهیتاً ربطی به آنان ندارد.
استفاده ی عمدی از شعر زشت «به خاک فروش بگو»، در محفل گرامی داشت از شاعر رو سیاه، عمداً متوجه کُل بود؛ نه آن چه بر ضد امیر حزب اسلامی، ظاهراً تعبیر کردند.
گزیده ای از شعر «بگو به خاکفروش»:
زمان
به وزن و حجم دگر در گذار ازین خاک است
زمان موعظه های فرنگیانه شده
زبان تازه بیاور پیام تازه بده
در شعر بالا، توجه شاعر به فراگیری ایده های نو، اما استفاده کننده گان محفل را متوجه نکرده است که اگر این شعر، وسیله ای برای اصدار هشدار باشد، در عین معنی، متوجه کسانی می شود که با میلان به ارتجاع، گرایش به هتاکی و تعصب، موجودی آنان در حساب سیاسی و اجتماعی افغانستان را ناچیزتر از آن نمایان می کند که خودشان را مقام مردمان مطهر، خیال کنند.
وزن و حیثیت مردمانی که صورت عناد و دشمنی را اختیار می کنند، در افغان ستیزی های مشهود کنونی، بیشتر از شاعر رو سیاه نیست. اصطلاحات سقوی و شر و فساد، از سال هاست که در فرهنگ سیاسی و ثقافتی افغانستان، کاملاً مخصوص و محفوظ اند.
در این کوشش در این شکستن تابو، باز هم با اعتقاد به خیر و صلاح، دورتر از منظر سوگ که مانع نمی شود جواب زشتی را به زشتی ندهیم، به صراحت می گوییم دوسیه های جناحی، خیانت، هتاکی و رفتار غیر اخلاقی مدعیان و منتقدان آدرس و هویت ملی (افغانستان و افغان) آن قدر سنگین اند که اگر باب آن ها در فصل دست آویز برای کوبیدن و زیان برسد، در عمومیت، تمام فرشته گانی روسیاه می شوند که در آن محفل، تصنعی- رنگ سفید هویت، شناخته شده «بود».
در کوشش های روشنگر شریک شویم. فرط مصحلت، ملاحظه و هراس از گفتن، در فردایی که دیر خواهد بود، در کراهت نمایی کسانی در برابر ما ظاهر می شوند که به هر بهانه و هر نام، هتک حرمت می کنند.