رییس جمهور محمد اشرف غنی احمدزی در جریان مراسم یادبود از وفات مرحوم استاد احمد علی کهزاد، با بیان این که پرداخته های او تدقیق شوند، غیر مستقیم از مشکلاتی سخن گفت که در تاریخ نویسی باستانی افغانستان، وجود دارند. رییس جمهور با برشمردن این که تحولات زیادی در آرکاییسم (باستان شناسی) رونما شده اند، هرچند بر اثر فضای مراسم، نقد نکرد، اما واضح بود که در فحوای گفتار او، تلویحی از انتقاد وجود داشت.
مرحوم استاد احمد علی کهزاد، از بزرگان تاریخ نگاری ماست. او از نخستین کسانی به شمار می رود که برای افغانستان، تاریخ باستانی نوشته اند. بر اثر فضای حاکم در آن زمان، او با پشتیبانی افرادی چون شهید سردار محمد نعیم خان، دست به نگارش تاریخی زد که امروزه تاریخ باستانی افغانستان، خوانده می شود.
رقابت های فرهنگی ایران و افغانستان، سیاست های فرهنگی این دو کشور را در بیش از صد سال اخیر، به گونه ای تبیین می کنند که با هزار سوال نقد، چیز مکتوم ندارند. حفر عمق تاریخی به منظور خاص، تاریخ ایران را با اغماض بر ارزش های غیر فارسی یا پارسی به حدود 2500 سال شاهنشاهی می کشاند که با مبدای توحش تاریخ هخامنشی، انکار صریح از تواریخی ست که مثلاً با گنجینه ی های مارلیک و یانیق تپه یا حوزه های تمدنی اهواز و ایلامیان، هویت و فرهنگ مردمانی تحریف می شوند که با خصلت غیر پارسی، اصیل ترین مردم ایران اند.
دولت افغانستان نیز با مشی عمق تاریخی، شروع به حفر حفره هایی می کند که بالاخره با عبور از تاریخ کوشانیان، عملاً به اسطوره، قصه و افسانه می رسد.
روزی جمعی از فرهنگیان افغان در یک میزگرد تلویزیونی، به تاریخ 5000 هزار ساله اعتراض کردند و از این میان، محمد اعظم رهنورد زریاب، پیش از کوشانیان را اسطوره خواند. چنین صراحتی از آدرس چنین افرادی که به افغانستان قبل از پشتون ها، ترجیح می دهند، اعتراف به نارسایی هایی ست که در واقع هر «چیزفهم» اهل مساله را مشکوک می کنند.
خوانش متن کتیبه ها، مهم ترین اصل رمزگشایی تواریخ پیشین شناخته می شود، اما در بحث شناخت و خوب خراب، بسیاری نمی دانند که حتی روایت ها و ترجمه هایی که از قول ده ها مستشرق چنین و چنان نشر می شوند، خود دچار صد ها مشکل اند؛ یعنی در کنار سلیقه و تعبیر خاص، ارایه ی نسخه هایی که می دانیم در حوزه ی علم باستان شناسی، پا به پای استعمار اروپایی رشد کرده اند، تعبیر از تاریخ، به همان خیانتی منجر شده است که از چند دهه در ایران، مجامع روشنفکری آنان را هشدار می دهد، بر اثر غلط خوانی های جعل تاریخی، ساخت کتیبه و استخراج معانی دلخواه از آن ها، آن چه به نام تاریخ ارایه کرده اند، بیشتر اجندای فرهنگی ای ست که با بسط ذهنی، کوشیده اند گرایش های غیر اسلامی و سنتی، به نفع برداشت های خارجی و امیتاز بیگانه، شکاف های اجتماعی و تنازع قومی را در التهاب دایم کشور ها و ملت های دست و گریبان با مشکلات، همچنان عقب نگه داشته نگه کنند. برای درک بیشتر این موضوع، در زیر توضیحی از یک محقق جوان ایران را می آورم که با تبیین در بحث زبان شناسی، به صراحت افاده می کند، به راحتی به ترجمه ی سنگ نوشته ها و کتیبه هایی تکیه نکنیم که به نام علم زبان شناسی، وارد تاریخ کرده اند. این تحقیق جالب را در مجموعه ی «زمانی که مفاخر ناچیز می شوند»، گنجانیده و در کابل نشر کرده ام.
محمد اوجال «اولوترک»:
خواندن و فهم معنای متون کتیبه های کهن، غیر ممکن است
در تعریفی بسیار کلی، «زبان» عبارت است از مجموعه ای از «صورت های لفظیِ تصورات ذهنی.» این که کدام «صورت لفظی»، دال بر کدام «تصور» است، امری است کاملاٌ «قراردادی»، چنان که «صورت لفظی» معین شده برای تصوری که مثلاٌ از میوه ی «سیب» در ذهن وجود دارد، در میان جمعی از انسان ها، صورت لفظی «سیب» است؛ در میان جمعی، صورت لفظی «تفاح»، در بین برخی، صورت لفظی «اَپِل» و در میان گروهی، صورت لفظی «آلما» و... از طرف دیگر، «خط» (خط الفبایی و نه تصویری) عبارت است از صورت کتبی و نوشتاری» همان «صورت های لفظی» با این اوصاف، برای خواندن و درک معنای متون زبانی که امروز سال هاست متکلمی ندارد، یعنی همان متون کتیبه های کهن، می بایست ابتدا معلوم کرد:
1 - این «صورت های کتبی» موجود در کتیبه ها، دال بر کدام «صور لفظی» هستند؟
2 - و در مرحله ی دوم مشخص نمود که آن «صور لفظی»، دلالت بر کدام «تصورات ذهنی» (= معانی) دارند؟
حال، اگر حتی گذر از مرحله ی اول (یافتن رابطه ی دلالتی بین صور کتبی و صور لفظی= خواندن کتیبه ها) به هرصورت امکان پذیر شود، از آن جا که گفتیم، تعیین «صورت لفظی» برای «تصور» معین، امری کاملاٌ «قراردادی و توافقی بین انسان ها»است، لذا، پی بردن به این موضوع که کدام صورت لفظی، دال بر کدام تصور ذهنی (= مشخص کردن معنای کلمات) در یک کتیبه است، تنها و فقط زمانی میسر است که به انسان های متکلم به زبان آن متون «دسترسی» داشته باشیم، و چون این امر به هیچ وجه امکان پذیر نیست، لذا «دریافت معانی» چنان متونی نیز به هیچ صورتی ممکن نخواهد بود.
حال و با این اوصاف، در نزد «اولوالالباب» و «صاحبان خرد و اندیشه ی کپک نازده»، تکلیف کتیبه هایی همچون «بیستون»، «اورخون» و یا هر کتیبه ی دیگری در هر کجای دنیا که با «خط الفبائی» و نه تصویری نوشته شده اند، معلوم و آشکار است.
***
اگر مطلق بودن برداشت در تحقیق بالا را نیز رد کنیم، منطق- یقین می دهد نحوه ی ارایه ی معنی از کتیبه ها، در اشکالی که نشراتی کرده اند، اگر صددرصد غلط نباشد، انباشته از غلطی است.
حوزه های تاریخی یا یافته های تاریخی در جغرافیای افغانستان، قدامتی به هزاران سال دارند. در مغاره های هزار سُم در سمنگان، شمارش تاریخ به 50000 هزار سال می رسد. در کتاب «تاریخ تمدن و زنده گی مردم جهان»، گزارشی از هیاتی باستان شناسی امریکایی وجود دارد که در دهه ی 1950 میلادی در جنوب افغانستان به رقم 20000 هزار سال تاریخ دست یافته اند. این رقم در جغرافیای تاریخی پشتون ها (افغانستان و پشتونستان) به آثار مختلف تمدن های بسیار قدیمی رسیده است. ارقام این تواریخ، خیلی راحت تر می توانند تشنه گانی را سیراب کنند که به رقم 5000 سال چسپیده اند.
مهم این است که روایت یا نگارش از تاریخ، چه گونه به صراحت می رسد. در حالی که تواریخ قبل از هخامنشیان در ایران، به تمدن های درخشان غیر پارسی می رسند، تاریخ ما پس از کوشانیان، به ابهامی برمی خورد که اگر فارغ از موضوع حوزه های زنده گی و خلط بشری خوانده شود، به یقین هیچ نامی ندارد که در بحث افغان ستیزی کنونی، به جای افغانستان، استعمال کنند.
تمدن یونان و باختر، از امتزاج فرهنگی یونانیان به عناصر بومی اشاره می کند و حاکمیت سلوکید ها، در ملوک الطویفی گسترده و مزج، به هیچ نام واحدی نمی رسد.
نگارش تواریخ آریایی، که در افغانستان در صد سال اخیر، در نخست از تعیم جعلیات استعمارگران انگلیس در هند، شناخته شده است، با ابهام مطلق، پیش از این که واضح باشد، باعث تخریش اجتماعات تاریخی پیش از این تاریخ می شود.
تحقیقات و بررسی های زیاد، مجال دیگری به جعلیات آریایی نمی دهند. بنابراین تحلیل آن به نام عمق تاریخی افغانستان، زیانبار است. متاسفانه در جو رقابت با ایرانیان، تعیین 2500 سال تاریخ فزون، برای ساخت تاریخ جعلی که امروزه در برابر افغانستان، اصالت قدیم تر محاسبه می کنند، دولت های وقت را بدون این که متوجه پیامد ها کند، تشویق می کند با حمایت مورخان «سرکاری»، تواریخ «سرکاری» بنویسند.
در ابهام2500 سال که پُر از انبوه افسانه و سروده های شاهنامه یی، در «هیچ نداری» تاریخی که به پرسش های اساسی آرکیالوژیک پاسخ نمی دهد، دچار رسوب اندیشه هایی شده ایم که در واقع تهدید بالقوه در برابر واقعیت های افغانی اند.
در جریان برنامه ای که برای معرفی یک کتابم دعوت شده بودم، یک محقق محترم اکادمی علوم افغانستان، بسیار با تبحر، عمق تاریخی کلمه ی افغان را وسعت داد و خاطر نشان کرد که تا 2500 سال، مشخصه دارد. من از این روشنگری بسیار خرسند شدم، اما همین که این حقیقت را در پدیده ی جعلی آریایی استحاله کرد، با اعتراض من مواجه شد. من ضمن پرسش های مختلف، از او در مورد تحولات صرفی پرسیدم، زیرا بسیاری از دست اندرکاران تاریخ ما، با قرار دادن و جا به جایی کلمات، خود باعث مغالطه می شوند؛ مثلاً تلفظ کندز (ولایت اکثراً پشتون نشین در شمال)، هیچ ربطی به ترکیب «کهن دژ» ندارد؛ اما بر اثر رواج افکار فاسد و برداشت های نادرست، با چنین پیشینه، کوشیده اند واقعیت های غیر فارسی یا پارسی را به نام فارسیسم، مصادره کنند.
سوالات من از محقق محترم اکادمی در مورد جزییات، مشخصات و مانده های تاریخی تمدن به اصطلاح آریایی، باعث شد تا همکار دیگر او با برگردان حرف به سوی دیگر، واضح سازد که زیر تاثیر تلقینات، هیچ کسی نکوشیده است بپرسد، وقتی از آدرس های مشخص حرف می زنیم، ساخت و ساز آن ها چه گونه بوده است؟ بیان گفتار پیرامون تاریخ معاصر، به هزار سند و مدرک می رسد، اما توصیف چنین وضاحتی برای گذشته های خیلی دور که وابسته به تمام خصوصیات تمدنی باشند، از قبیل خط، علایم، هنر، کاخ، خانه، امرار حیات و خلاصه تمام آن چیز هایی که در علم باستان شناسی بر اثر ملموسیت به وجود می آیند، تاریخ آریانا یا ایران یا امثال آن ها را زیر سوال می برند. نامگذاری به مفهوم اصلاحات تاریخی یا مشخصات حوزه یی، شاید یگانه نام های کاربردی اند که بدون تاثیرگذاری علمی، رد و بدل می شوند.
مرحوم کهزاد در جو رقابت هایی منفی، کلمه ی آریانا را وضع کرده است. او کتابی نیز در این مورد دارد که در اختیار دارم، اما پس از مطالعه ی چند صفحه، بر اثر صد ها ابهام، اوهام و تناقض، مرا مجبور کرد مطالعه ی آن را ترک کنم. از اکثر بزرگان فرهنگی ما و از میان مخالفان، از واصف باختری نیز نقل کرده اند که مرحوم احمد علی کهزاد، از این که نام آریانا را به سفارش شهید سردار نعیم خان، جعل کرده بود، در اواخر عمرش رنج می برد. استناد او به این جعل، شبیه سازی از کلمات است که در توهمات زبان شناسی، به انواع می رسد. او با مراجعه به جغرافیای استرابو (جغرافی دان عتیقه) که حالا خود به مجعوله می ماند، کلمه ی آریانا را می سازد.
این که اصلیت و ابطال این پدیده و کلمه چیست، در این جا نه تاکید می کنم و نه حرف من است. من نیز تحت تاثیر تلقینات دروس مکتب و پوهنتون و آن چه در این باب می بافند، هنوز مجنونیتی دارم، اما این، هرگز باعث نشده است از یافت پاسخ به پرسش هایی خودداری کنم که کمک می کنند با راه حل، فضای مختنق ناشی از ناراستی ها به نفع سلامت فکری بشکنند؛ زیرا در بود خالیگاه ها و ضعف های آشکار چنین تواریخ، هرگز به وحدت فکری و اومانیسمی نمی رسیم که از ایده ی مساوات، به باور عدالت اجتماعی منجر می شوند. در تواریخ و فرهنگ های مفخره، نژاد و حماسه، چنین محتوا (عاطفه ی انسانی)، بسیار وجود ندارد.
در کنار ناگفته ها و نقایص بسیار، حدس من به این که کسانی از سیاست های نادرست دولت های افغانستان، سوء استفاده کرده اند، بیشتر می شود. تفاسیر صاحب نظر مرادی (اکنون بر اثر فساد مالی، زندانی است) از نام آشنایان ستمی را خوانده ام. او با کار روی آثار طاهر بدخشی، محتوایی را آشکارایی داده است که چه گونه گروهک افغان ستیز با دست آویز جعلیات باستانی، وارد زمینه ی رقابت حزبی می شوند و با جعلیات باستانی، اساس تفکری می ریزند که اگر امروز در رقابت داشتن و نداشتن تاریخی، مردم را دچار تشتت فکری کرده اند، در ساخت ایسم خویش از موادی استفاده می کنند که امثال کهزاد ها ماهرانه، بدیل افغانستان ساخته بودند.
در تحقیق بسیار جالب «آیا کشوری به نام آریانا یا خراسان، وجود داشته است؟» (این تحقیق را در کتاب «زمانی که مفاخر ناچیز می شوند» در کابل منتشر کرده ام)، اقتباساتی از مرحوم کهزاد آورده اند که شک را بیشتر می کنند. مرحوم کهزاد نوشته است:
«نياكان افغاني و ايراني يا آريايي هاي شرقي و غربي كه در دو گوشة فلات آريان [= ايران] مسكن داشتند و دارند، هميشه در دوره هاي مختلف تاريخ، حفظ سوابق مشترك رزمي خود ها را از واجبات اوليه شمرده و در هر دوره كه بنابر تسلط بيگانه گان و پارة عوامل ديگر خمود و جمود طاري شده است، روح حماسي باستاني را صيقل زده و تجديد قوا كرده اند. آريايي هاي شرقي، خاك و فرهنگ و آيين خود را در مقابل دنياي توراني و دراويدي حفظ كردند و آريايي هاي غربي (مادي و پارسوا) با آشوري ها مقابله كردند و در اثر همين تربية روحي بود كه بالآخره قبيلة پاسارگاد، پرچم عظمت هخامنشي را بلند كرد و اولين امپراتوري تاريخي آريايي را تشكيل نمود و با ايشان، فر آريايي از بحيرة اژه و كنار هاي نيل تا حوزة سردريا و اندوس انبساط پيدا كرد.»
«بنده، اوستا و عصر اوستايي را در تمام مسائل مشترك علمي، ادبي، فرهنگي، حماسي، فلكلوري و اخلاقي كه خوشبختانه ميان افغاني و ايراني موجود بوده و هست، مبدأ مي دانم؛ مبدئي بزرگ، مبدئي كه سرچشمة معنويات و فرهنگ و ادب هر دو ملت بوده و از سه هزار سال به اين طرف، طوري افغاني و ايراني را در قالب واحدي درآورده كه بايد گفت ايشان يك روح اند در دو بدن.»
مرحوم کهزاد که وظیفه داشت خطوط واضح تاریخ ما با بیگانه گان را تعریف کند، در پاراگراف بالا، اصالت های ما را در تاریخ دیگران استحاله می کند. بی خود نیست که اگر امروزه گروهک ستمی، افغانستان را توته و پارچه ی کشور های دیگر می داند، به چه گذشته ای نظر دارد.
من فکر می کنم با آن چه خواندید، تواریخ جعلی باستانی در افغانستان، ماهرانه در پی تحریف عمق تاریخی افغانستان بوده اند و مورخان با ساخت آدرس های مشخص که به مفهوم واحد سیاسی تلقی شوند، افغانستان را طبقه ی سوم، به مفهوم پدیده ی نو، از اصلیت باستانی کنار گذاشته اند. در این طرح، معلوم است که افغانستان، رقیب جعلیات پیش از خودش شده نمی تواند. در واقع تا زمان بسط این حقیقت که تواریخ آریانا و خراسان، نام های غیر واضح حوزه یی اند، کسی افغانستان را تحویل نخواهد گرفت.
تمام تواریخی که در چند سال اخیر در تقابل پشتون و غیر پشتون نوشته اند، خراسان و آریانا را مبداء یافته اند. جالب این جاست که تاریخ و ادبیات قدیمی گفتاری و نوشتاری پشتو و دری که با الفبای زبان عربی، زاده می شوند، هیچ نمونه و اثری از آن چه ندارند که مثلاً به نام آریایی، شناخته می شود.
صرف نظر از بحث های تاریخی و اکادمیک، ذهنیت عامه نیز با رشد در چند طبقه ی تاریخ، از اصالت های تاریخی می داند. پیش از تعمیم مفاهیم غلط تاریخی در صد سالی که گذشت، همان گونه که مفاهیم تاریخ هخامنشی در ایران، کاملاً بیگانه بوده اند، مفاهیم آریانا و خراسان، به مفهوم کشور و دولت در افغانستان ما ناشناخته تر بوده اند. رجوع به توده های سراسر جغرافیای افغانستان، نشان می دهد در حالی که پدیده ی آریایی کاملاً نامفهوم است، مساله ی خراسانی نیز زیر سوال می رود.
مخالفان افغانستان، بخش های از شمال، مرکز و غرب افغانستان را جغرافیای خراسانی می دانند، در حالی که شهرت این مناطق به نام های کنونی متداخل در واحد سیاسی افغانستان، از قرن ها به این سو شناخته تر اند. هزاره جات، ترکستان افغانی، قطغن زمین یا نمونه ها دیگر که همه در افغانستان کنونی شناخته می شوند، گونه ای از برداشت عامه را نیز نشان می دهد که نه فقط اکنون، بل تا زمان نصاب درسی در مکاتب و پوهنتون ها، هیچ کسی از هیاهویی نمی دانست که امروزه در برابر واقعیت های تاریخی افغانستان، ردیف می کنند.
زنده یاد استاد ناصر پورپیرار که کارشناس جعلیات تاریخی است، پس از سال ها تدقیق و تحقیق در موضوع خلای تاریخی ایران در فصول اشکانیان و ساسانیان، بیان جالبی دارد که به مصداق آن در خلای تاریخ باستانی در افغانستان، خوب است پایان این عرض مرام شود:
استاد ناصر پورپیرار:
«تا زمان اسلام، قریب به 80 سلطان و امپراتور، در قوراه ی ستیز مداوم با روم و یونان، در ثروت، قدرت، فرهنگ، آگاهی و عنوان در ایران حکومت کرده اند، اما از این همه امپراطور بلندمرتبه، جز همین اسامی افسانه یی و قصه های شاهنامه یی، دیگر خردلی نشانی از تاریخی نمی یابیم. آن ها شهر، بازار، معبد، کاخ، کوچه، گهواره و گور ندارند و رد هیچ حکومتی از این همه قرن و این همه امپراطور که به جنگ رومیان می رفته اند، بر جای نیست.»
یادآوری:
برای فهم بیشتر از پدیده های جعلی آریانا و آریایی، از طریق لینک های زیر، دو تحقیق و توضیح مفید (ایران شناسی، آریایی گرایی و تاریخنگاری و بت های آریایی) را رایگان دانلود کنید. این معلومات از سوی دانشمندان بزرگ ایران، دکتور عبدالله شهبازی و دکتور علی رضا اردبیلی، تهیه شده اند.
http://www.afghanpedia.com/projects/libraries/pdfs/get_pdf.jsp?book_id=114tawbdy.pdf
http://www.afghanpedia.com/projects/libraries/pdfs/get_pdf.jsp?book_id=94swucje.pdf
برای آگاهی مزید، افغانان علاقه مند می توانند با خرید کتاب «آریاییسم» از کتاب فروشی دانش در سالنگ وات، پرونده ی مختومه ی آریانا و آریایی را دریابند. این کتاب را دو سال قبل در کابل منتشر کرده ام.
وروستي