در دهه ي شصت خورشيدي، فرهاد «دريا» در اوج شهرت قرار گرفت. او با سردون آهنگ هاي مختلف و بيشتر ميهني، تن و روان هر افغان آرزومند صلح و دوستدار سرزمين را نوازش داده، افتخار و سرور را براي آنان تحفه مي داد.
هنر آوازخواني، بیشتر از همه به معرفي و شهرت آواز خوان مي انجامد؛ در حالي كه ضمایم گوناگوني وجود دارند كه اين هنر را به اوج مي رسانند. شعر، مهمترين ستوني ست كه باعث استواري و استحكام آهنگ مي شود. آهنگ ها و آواز دريا را بسيار شنيده ايم و خواهيم شنود، ولي با ستون هاي آهنگ هاي زيباي او، آشنايي اندك داريم.
ستوني با تركيبي از فرهنگ، محبت، آرزو و اصالت در گذري از زمان، آهنگ هاي دريا را تكيه گاهي بودند كه در شكل قامت، بسيار نماند؛ اما در كليت معنوي، جزو جدا ناپذير فرهنگ اين سرزمين است. اين ستون، چناني كه نيرومند بود، عصياني بر روزگاری ست كه نابساماني هاي آن، به اوج می رسند.
قهار «عاصي» از كجكن (پنجشير) است. در فصلي از تاريخ معاصر كشور كه دره ي زيباي كجكن، فرزندان اش را براي پاسداري از حيثيت و عزت كشور، راهي ميدان هاي سياست، نبرد و جهاد کرده بود، براي خالي نماندن حدود فرهنگی اش، عاصي را تقديم مي کند و اين هديه، در يك زمان كوتاه، بر فرحت ادب می افزايد و با ابتکار، همانند يك الگوي جديد، می درخشد.
باوجود زيبايي کجکن وطبيعت پُر طراوت آن، اين دره، همانند مناطق روستايي، محيط مناسبی براي كسب دانش هاي نوين و آموزه هاي عصري نبود. عاصي با فاميل اش به كابل مي آيد و آموزش هايش را در پايتخت دنبال مي كند. فاكولته ي زراعت، محلي ست كه عاصي با سند آموزش عالي از آن فراغت مي يابد.
اين كه چرا جواني با انديشه هايی كه بيشتر از رنگ معنويت، آب مي خوردند، از فاكولته ي زراعت سر درآورده، شگفت است، اما با طبیعت افغانستان همخواني دارد.
طبيعت و سرزمين، دو عنصر مهم شعر عاصي اند كه او را، متعهدانه وامي دارند پُر شورترين آفريده هايش را براي آن ها داشته باشد.
عاصي در اوج توانايي هايش در اجتماعي قرار مي گيرد كه هر لحظه اي براي تغييرات و بحران ها، آماده است، ولي نتوانسته است آرامشش را حفظ نمايد.
با تحول هشتم ثور سال 1371 خورشيدي، اميدواري مردم براي پايان مصيبت هايی كه با كودتاي وطنفروشان و خداستيزان، آغاز يافته بود، به ياس مبدل شدند و ملت افغان، بار ديگر درگير سياست ها، كردار ها و حركات ناجوانمردانه اي مي شوند كه از غرب شروع و تا دست اندازي همسايه گان فرومايه و مغرض، رنج ها و مصایب مان را به جبر، طولاني مي سازند.
عاصي كه با اشعارش، عصياني در برابر جفا هاي گذشته نیز بود، با عصياني روبه رو مي شود كه با چشم پوشي جامعه ي جهاني و دست درازي همسايه گان نابكار، ستمي بزرگ در برابر ملت مان بود. هجرت، بخشي از زنده گاني عاصي را ساخته است و او با اندوه بسيار، راهي ايران مي شود.
كشوري كه براي فرهنگيان و مردم ما، هرگز ناآشنا نبود، نمي تواند امانت افغان هاي سلحشور و با عزت را پذيراي خوب باشد. عاصي با ناراحتي و نارضايتي از ايران بازگشته و دوباره به افغانستان مي آيد.
با آن كه سال هاست به واسطه ي فرهنگيان ناموري چون ملك الشعرا بهار، ذبيخ الله «صفا»، معين، عميد، دهخدا، شجاع الدين «شفا» و همانند آنان توانسته ايم بر دانش زبان و آگاهي بر ادبيات جهان، احاطه ی بیشتر داشته باشيم، اما بستر اجتماعي ايران، نتوانسته است قناعت آن مهاجران انديشمند و فرهنگي افغان را نیز فراهم آورد كه اين سرزمين را مانند «آرمان شهر زبان دري» مي دانستند.
يك روايت قديمي حكايت مي كند كه مردم پارس، «خراسانيان!؟» را دوست ندارند و نيز تاريخ به قيد آورده است كه افغانان، داستان ها و حماسه هاي همسايه ي غربي خود را به هيچ شمرده و در برابر حرکات تجاوزكارانه ي آنان، كوشيده و حرمان تسلط آنان بر خاك هاي خود را با ترسيم كلمه ي «ياس» در تاريخ، فكر و شعور آنان، جا داده اند. اين مورد آخر، به اندازه اي شهرت دارد كه اگر يك ايراني بخواهد با ترس و هراس، مساله اي را بازگو نمايد، می گوید: «مگر به سفر قندهار مي روي؟»
عاصي در اوج نا آرامي ها، به كابل مي آيد و در يك روز شوم در حالي كه دارايي هاي مادي و معنوي مان بر باد مي رفتند، به فنا مي پيوندد. مردم ما، فاميل عاصي، دختر كوچك و همسرش در بدترين ايام زنده گاني و در دشوارترين سال هاي افغانستان، او را از دست دادند.
مرحوم عبدالقهار «عاصي» در زمره ي آن شاعران افغان به شمار رفته است كه نوآوري ها و آفرينش هاي بکر، برجسته گي كار هاي آنان را تشكيل مي دهند.
بر اثر تسلط ادب كهن دری، هيچ شاعر و نويسنده ي افغان، نتوانسته است به دور از تاثير آن، به آفرينش و ايجاد اثر، دست زده باشد. عاصي در چنين جوي با توجه بر ميراث هاي كهن، وارد ميدان ادب كشور شده بود.
اعتراض، پرخاش، اجتماع، توجه به گذشته ها و نو آوري در گونه ي شعر، شعر عاصي را مي سازند. عاصي پس از تجربه ي شعر كلاسيك به شعر نو رو مي آورد.
عبدالقهار «عاصي» در جلمه ي آن شاعراني قرار دارد كه با زنده گاني در يك زمان دشوار، مجبور مي شوند برخلاف گذشته گان، بيشترين كار هاي خود را سمتي دهند كه رنگ واژه هاي چون رنج، اندوه، پريشاني و معضل، در آن ها تيره تر اند. همين ويژه گي اشعار او باعث مي شوند مردم با مشاهده ي رنج ها و مصایب خويش در آثار او ، او را بستايند و به او رجوع نمايند.
عبدالقهار «عاصي» در عمر كوتاه اش، بسيار تلاش كرد و حاصل اين تلاش، آثار چندی ست که در كلياتي جمع آوري و منتشر شده اند (نشر خيام)؛ اما با تاسف كه پس از انتشار اين كليات، آشكار مي شود آن اشعار و سروده هايش كه مجريان حاكميت تلخ و چهارساله ي تنظيمي و جنايتكاران آن گذشته ي شوم را نقد و رسوا كرده بودند، از اين كليات، حذف شده اند و اين حركت ناثواب كه ناشي از شرايط موقتي كنوني ست و براي نهانكاري پرونده هاي جنايي كه متاثر از ذهنيت هاي قومي- منطقه يي بودند، خيانتي بر ادبيات مان تحميل مي كند؛ اما خوشبختانه در واكنش هایی تلاش هايی را نيز برانگيخته اند تا با نشر كليات جديدي از مرحوم عاصي كه شامل اشعار و سروده هاي حذف شده اش نيز اند، او را كه زماني براي آميختن با حاكميت شوم چهارساله، سقوط كرده بود، تبرئه كنند.
عاصي با تجربه ي گونه هاي مختلفي از زمانش، فرجام نوشته ها را در سوگ خوشبختي ها و در نفي دودلي ها، نفاق و رويارويي هاي بي بهاي داخل كشور، به پايان آورده است. وي با تلخي تجربه و مشاهده كرد كه چه گونه كشورش در موجي از بحران هاي تحميلي بيروني ويران مي شود و مردم اش در تالاب مصيبت گرفتار.
آن چه مي توان به عنوان پايان اين نبشته آورد، افسوس و حسرتي ست كه زمان با جفا و بي وفايي، عاصي را ربود و اين به آن مانند است كه گلي را قبل از شگفتن، شكسته باشند.
ابر نوروزی
از جلگه ی نور و علف از چشمه ساران آمدی
ای ابر نوروزیی من، لبریز باران آمدی
از عشق و ابریشم به من، سوغات محمل بسته ای
با کاروانی یک قلم سبز و بهاران آمدی
نام خدا، زین آمدن ای کوتلی، ای تهمتن
مثل نسیم رحمتی، بر کشتزاران آمدی
برگ و نوا جادوگری، حال و هوا جادوگری
واه! ای صنوبر قامتم آشوب دوران آمدی
در خواب های شکرین، فواره می دیدم تو را
گل داد تعبیری چنان، که آبشاران آمدی؟
اسد 1365 – کابل
منبع این شعر: کتاب «مقامه ی گل سوی»، مجموعه اشعار عبدالقهار عاصی، نشر انجمن نویسنده گان افغانستان، سال 1367، کابل.
یادآوری:
مرحوم محب بارش که مدتی استاد ادبیات دری ما در پوهنتون کابل بود، برایم نقل کرده است که مرحوم عاصی، اشعار زیبایی دارد که در آن ها حاکمیت مسعود- ربانی و بلایای ملوک الطوایفی را نقد و نکوهش کرده است. تا آن زمان (دو یا سه سال قبل) چنانی که استاد بارش یادآوری کرده بود، کلیات جدیدی از عاصی زیر کار و آماده ی چاپ می شد که کامل می نمود. حالا که این سطور را می نویسم، نمی دانم که آیا آن کلیات، چاپ شده است یانه؟ اما بعضی از همولایتی های مغرض و جمعیتی- شورای نظاری او کوشیده اند با چشم پوشی بر رُگ گویی ها و افشاگری های او، او را در حدی نگه دارند که سوگمندانه در هنگام سقوط در حکومت تنظیمی در دامان جمعیت و شورای نظار، حتی فلمی وجود دارد که در عقب یک ماشیندار، در سگ جنگی های داخلی سهم دارد و گاه با پکول و دستمال به تلویزیون دولتی می رفت و با چنین اشتراکی، وجاهت حاکمیتی را بلند می برد که در واقع قرار گرفتن در کنار آن، لکه های سیاه همه، به ویژه کسانی ست که «عاصی» شده بودند.
تماشای عاصی در قامت مداح تنظیمیان، هجوکننده ی بزرگان قبل از هفت ثور و گرایش هایی که گاه با هجو شخصیت های قبل از هفت ثور، ثابت می کنند این شاعر مبتکر، به چه میزانی در زشت گویی ها، قومگرایی، افتراء و کورخوانی نیز سهم داشته است، شاید به اصلی برگردد که متاسفانه از تجربه ی سیاسی بسیار نحس همتباران اش در افغانستان (دو سقوی) داریم.
منبع:
کتاب «افغاننامه»، نوشته ی مصطفی عمرزی، چاپ انجمن شاعران و نویسنده گان افغانستان، سال 1393، کابل. این کتاب، اکنون نایاب است.
وروستي