
ايران، كشوري با ساخت و ساز استعماري ست كه تاريخ واقعي كشور- دولت آن، از دوصد سال عقب نمي رود. اين كشور كه مرکز توجه صهيونيسم براي نفوذ در جامعه ي اسلامي و مبارزه با انديشه هاي آسماني و تمدن هاي پيش از عنصر به اصطلاح پارس است، پس از آن كه با اجندا هاي استعماري، نماي جغرافيايي يافت، جاي پاي محكم در جهت گامزدن در تمام حدود و مرز هايی شد كه از اصالت و قدامت برخوردار بودند.
در تمام دوران حاكميت پهلوي ها كه نشانه ي بارز مداخله ي استعمار بود و در تغيير عظيم،گروه اقليت قومي فارس يا پارس را كه باتوجه به اسناد تاريخي، حتي هويت قومي نيست و به پيروان دين زرتشت اطلاق مي شود، در كشوري و بر زمينه هايی استوار مي كنند كه با صراحت تاريخي، كشور واقعي تركان و دیگران بود و عظمت اسلام با حضور پرشكوه عرب، جامه ي انساني و تمدني بر قامت وي كرده است.
انقلاب اسلامي ايران كه در ماهيت اش آشكار نيست، در ظاهر با عصبيت ديني كه درواقع نمايانگر جامعه ي 99 درصدي مردم مسلمان ايران بود، بر آتش حرص، آز و هوس استعمار و رژيم پهلوي، آب دهن مي اندازد و خيلي زود، همان محور هایي بزرگ مي شوند كه از زمان پيدايش دين كبير اسلام، انسانيت و شرافت را رو به اوج مي بردند؛ اما چنان چه تجربیات تاريخي نشان داده اند، در جهاني كه انحراف، حتي اسلام را از مسند به زير كشانيد و با هزاران برگ جعلي، در رسم و عنعنه گير داده است و استعمار، سال هاست براي زنده گاني جهانيان نقشه مي كشد و با هيولاي توان ابرقدرت ها عملي مي كند، توده هاي بي آلايش در محاليتي كه براي آنان خط و نشان كشيده است، به زودي در حاشيه قرار گرفتند و خواسته هاي انساني آنان، قرباني سياست هایي مي شوند كه پس از ره يابي در قدرت، فقط تغيير شكل را نشان مي دهند و ماهيت، هماني كه بود، باقي مي ماند.
ايران اسلامي نيز به زودي در شعار «حب الوطن من الفارس»، سقوط مي كند و در زير اين شعار، اقليت قومي فارس، با ردا ها و دستار ها، ساده تر از زينت درباريان پيشين، ايران را به همان جانبي هدايت مي كنند كه فقط از رهگذر شكل و تعريف، پس و پيش شده بود و هيچ پاسخي براي پرسش دشواري ها نداشت.
پس از آن كه ملايان از حاكميت خويش مطمئن مي شوند، خيلي زود با نيروي سرسپرده تر از نيرو هاي فاسد رژيم شاهي، با شعار هاي الله و اكبر، دمار از روزگار ترك، عرب، بلوچ، كرد و صد هاي ديگر برآورده، جانبي را با چكش تشيع مي كوبند و جانب ديگر را كه ملاحظه ي مذهبي ندارد، با ابزار هاي جعلي باستانگرايي باقي مانده از ميراث شوم سلسله ي پهلوي، بر روي واقعيت هاي تاريخي و بر فراز شهر ها و دهكده هاي عقب مانده ي آنان، به دار مي آويزند.
وجود سلسله هاي استبدادي كه توام با استبداد ديني جمهوري اسلامي، خشن برخورد كرده است و با استفاده از دارايي هایي كه هرگز در جغرافياي قوم فارس نبود، از نفت زير پاي عرب و از ماديات ترك، در بحث اصالت، هزاران جعلنامه مي سازد تا در هنگام جعل سند قباله ي سرزمين، مشكل نداشته باشد و براي حاكميت، استحكام و تجهيزي مي خواهد كه از حاكميت پهلوي ها تاكنون، اگر توانسته است اكثريت غير فارس ايران (در حدود 70 میلیون) را سركوب كند، بي دستاويز نباشد.
استبداد پيش از انقلاب، هنگامه ي انقلاب، جنگ با عراق، دوران پس از جنگ و دهه ي هفتاد كه زعامت ايراني را با وجود مواجهه با جهان بيروني، از فلاكت سقوط عبور داده بود، او را قادر مي سازد بدون دغدغه از صداي خاموش نارضايتي جان بگيرد و در زير چتر اسلام و اشتراكات فرهنگي، نه فقط صدور تشيع را به عنوان ابزار نفوذ و تحكيم مساله ي غير شرعي ولايت فقيه وجاهت دهد، بل با استفاده از عناصر فرهنگي كه گاه در زبان به اصطلاح فارسي جمع مي شوند، خيال هاي خام عنصر ايراني را كه با اعتقاد بر پان فارسيسم، ادعاي پدرسالاري منطقه يي دارد را برآورد نمايد.
پدرسالاري فارسي كه براي عقده مندي اش- باستانگرايي جعلي ساخته است و در شگفتي اين كه از ابزار تشيع كه خود ميراثي از فرهنگ و دين عرب است، ولايت فقيه را شان مي دهد، با گونه اي از فاشيسم عقب مانده ي شرقي عمل مي كند كه از حوزه ي كشور هاي مديترانه تا آسياي ميانه، صد ها عامل نابسماني دارد.
زعامت ايراني، بركنار از تمام اصول اسلامي و انساني (به ويژه در سياست هاي خارجي) يكي از مهم ترين مقوله ها در جهت شناخت مشكلات است و كم ترين بي توجهي بر آن، معضلاتي را مي زايد كه از سوريه تا عراق و از افغانستان تا آسياي جنوب شرقي، هزاران سند دارند.
با اختراعات و به ميدان آمدن پديده هاي شگفت و عظيم كه تكنالوژي نت، اوج آن هاست، كشور ها و هويت هايی رونما شدند كه هرچند در خط كشي كره ي زمين رسمي نبودند، اما حقايقي از هزاران معضلات بشري شدند.
پديده ي نت كه به زودي به عنوان دشمن رژيم هاي استبدادي، واكنش مبارزه بر ضد خودش را شاهد مي شود، باوجود رجزخواهي حريف، سر از هزاران خلوتي درمي آورد كه از زمان رواج جهاني تاكنون هزاران حقيقت، راز، سند، خواسته ها و نياز هاي بشري را حتي از عمق محدوده هاي سربسته اي كه ايران كنوني، بهترين مثال اش است، تا دورترين نقاط عرض، بيرون كشد.
در جهان ما، چيزي براي نهان ماندن وجود ندارد و همين حقيقت، آگاهي هایي را براي ما منتقل می کند كه يكي هم درست برخلاف فرآورده هاي رسمي- دولت هايی بود كه با سرپوش هاي بزرگ، نخواسته بودند حقايق انساني كشور هاي شان نمايان شوند.
ايران پس از دهه ي هفتاد كه در پي گيري سياست هاي استعماري، همچنان از ميراث حاكميت پهلوي استفاده مي كند، با ابزار مذهب تشيع كه حاكميت شاهان مخلوع ايراني- پهلوی، آن ها را دور انداخته بودند، در جا هایي كه به اصطلاح اشتراكات زباني و زبان به اصطلاح فارسي ناكارآمدند، بستر حضور ولايت فقيه را فرآهم مي آورد و در حالي كه همچنان بر مداخلات تاكيد دارد، مانند ماري ست كه براي نيش زدن، بيرون می شود، اما نمي داند كه شايد لانه اش با تهديد سيل مواجه است.
پخش اكاذيب فرهنگي با صدور انبوه كالای كتاب، چنان شكلي از ايران ارايه مي کند كه تا پيش از ظهور پديده ي نت، شناخت ها از عمق دشواري هاي جامعه ي ايران، زياد سهل و آسان نبودند؛ اما پس از ظهور و قوام پديده ي نت، در حالی که تجربه ی مهاجر افغان در ایران، در بازگویی واقعیت های عمق جامعه، گفتنی های زیادی در قبول ما برای معضلات و ستم ملی در ایران آورد، با حقايقي آشنا شديم كه يكي از مهم ترين عناصر مشكلات در منطقه (ايران و سياست هاي ايراني) آن قدر «ستون پنجم» ضدخودش دارد كه در كوتاه مدت، حمله اي در كار است تا از هم بپاشد و در درازمدت، درگير چنان جنجال هاي تجزيه خواهانه و فدرالي می شود كه از همين اكنون با فرياد ترك آذربايجاني (آذربايجان جنوبي ايران نيست!)، نعره ي عرب (جمهوري عربي الاهواز)، فير بلوچ كه براي آزادي بلوچستان ايران مي رزمد، كردي كه در آروزي كردستان بزرگ است و صد هاي ديگر، امواج منطقه يي بزرگي را ايجاد كرده است تا همه بدانند كه نتيجه ي سياست هاي ضد انساني يكدست سازي، ناديده انگاشتن فرامين قرآني، پشت نمودن بر حقوق بشر و ده هاي ديگر، از همين اكنون، خط هاي برجسته ي سيماي تار ومار ايراني را كه چهار نعل به سوي تجزيه مي رود، در پيش روي همان مردمان و كشور هايی قرار داده است كه ايران و سياست های ايراني، آنان را براي نفع گروهك مذهبي تشيع و اقليت پارس، انگيزه مي دهد با خود بياويزند و در انتظار نمانند تا لاشه هاي آنان را در همهمه ي پارس سياست هاي ايراني، دشمنان واقعي آنان (ايرانيان) دفن كنند.
نمایش مسخره ی اهدای کارنامه ی «جهل» زبان شناسی به اصطلاح فارسی، که نثار خودشان باد، در حالی که به نماینده گی از ما، در جمع هیات افغانی، یک بی خاصیت جنس پارس (مجیب الرحمن رحیمی) تفسیر خودش از افغانستان را به ذوق ایرانیان زد تا حریص تر شوند که گویا امثال رحیمی ها در سنگ گل مرجان، محکم اند تا هویت افغانی ما خدشه دار شود، ضمن وضاحت این نمایش مسخره، مردم را می تواند در جوار استحکام هویت و موقعیت ما، بر مساله ی دیگری نیز به اعتماد به نفس برساند که اگر فارسیسم در قواره ی 55 هزار جهل ادبی، خواهان اشتراک در ادبیات کاربردی ماست تا نفوذ اش برای ساخت ایسم ضد افغانستان را کامل کند، درون کاوی متن جامعه ی ایرانی، پشت خالی این ادعای کاذب است که می بینیم فارس گریزی از مهم ترین عناصر تبارز هویت های ضد پارسی در تحمیل 100 سال ستم ملی نوع فارسیسم (عقب مانده ترین طرز فکر) جا خالی می کند تا جای پای یابد، اما از زیرش قی می کند که در مسیر این خط، خطوط ارض شکسته ی کشوری رونما شود که دیر یا زود، باید مهم ترین مساله ی خبری جهان در نوع بهار عرب، فاجعه ی سوریه و لیبیاست.
خلاصه، اگر توجه ما بر ایجاد سد در برابر فارسیسم از نام دری تا دفاع در منافع ملی ما، حساس و تحریک کننده است، پشت خالی فارسیسم متعفن و زشت، نشان می دهد کسانی که در خط پارس، از ایران در مسیر افغان زمین، خواهان وصل به اوفستان روسی (تاجیکستان) اند، این رهی که می روند، نه فقط به ترکستان نیست که زمهریر در سردی و در جهنم به دما می رسد.
مگر ما مُرده ایم که چند پارس پرست، پارس کنند و از تفسیر بی حیثیتان بی سواد (رحیمی ها) سرنوشت ملت ما در میکانیسم آینده ی افغانستان، در حالی رقم بخورد که رهروان سقاوی، پدیده های شوم تنظیمی و رهروان اندیشه ی فساد فکری (ستمی) در حالی که برای بربادی افغانستان، قرضدار اند، جواز صدور خاک های افغانستان را صادر کنند.
سوگند به پروردگار که اگر نقطه ای از کلمه ای افغان، پاک نمی شود، کسانی این مُهر هستی را بر فکر و اندیشه ی خویش جا داده اند که پدران و نیاکان آنان این جغرافیه را ساختند و ما، حفظ اش می کنیم.
ستم ملی پارسی، رخ دیگری از همان سیمایی ست که باید در برابر فارس زده گان پارسی- خراسانی در افغانستان، قرار دهیم تا به خوبی اگر خواهان حقایق نیستند، خوب بفهمند که ما می دانیم فارسیسم، دیوار مقوایی (کاک) فرسوده ای بیش نیست که دیگران ساخته اند. ما می دانیم کسانی که از شان غیر فارسی در ایران برخوردار اند، در کجای آینده ای که دور نیست، سهم خویش را در واقعیت هایی بخواهند که فارسیسم بی شعور، در افغانستان، با چشم پوشی از حضور ما، که نمی خواهیم و دوست نداریم بی خاصیت شویم (فرهنگ های بومی و اصیل افغانی خویش را فراموش کنیم) بر سر ما نازل شود و این آیت عذاب، فقط از عقوبتی خبر دهد که سال هاست مردمان درگیر در ایران ستم می کشند و ظلم می بینند- برای این که شکرگزار اند «فارس یا پارس» نیستند.
برای پروار نمودن عنصر بی خاصیت و میان تهی فارسی، معادلات زیادی ساخته اند که از چند دهه ای در افغانستان، گویا مفهوم شده است ایران- پارس بوده و نامی نو است. در حالی که منابع زیادی برای تبیین این دورغ، وجود دارند و تمام اسناد بیش از دو قرن ما با ایران، در رابطه به نام های افغانستان و ایران، تبادله ی رسمی شده اند، زور زدن برای تقلب فارس یا پارسی در عوض ایران، باز کردن جا برای عنصر پارسی به معنایی است که امروز چند تاجیکستانی و ستمی- سقاوی در افغانستان را به شوق بیاندازد تا از ترداف نام های هویتی خویش با فارسی، گاه چند دیوانه ی تاجیکستانی خیال می کند تاجیکیسم (نسخه بدل فارسیسم عقب مانده) سر به همان ظرفیت بشری ای می رساند که در فاجعه ی حاکمیت ملا چترالی در افغانستان (برهان الدین) زود فهمیدند یک غلطی محض است.
تعمیم اصطلاح پارس به جای نام ایران، اگر هیچ مفاد فزیکی نیاورد، به تعمیم آن فرهنگ سخیف، کمک می کند که مردم ما از تمام اقوامی که این جا، مایملک پدری آنان است، در جدایی به سوی قطب هایی ذهنیت یابند که با واقعیت های ستمی ملی در ایران، و تجربه ی تلخ زنده گی مهاجر افغان در به اصطلاح فارسستان، دیدیم در حالی که اکثریت مهاجران افغان در ایران، تاجیکان و هزاره گان اند، اما هرگز عنصر زبان و مذهب آنان (به اصطلاح فارسی و تشیع) در جذب آنان در ایرانی که 90 درصد غیر پارسی است، ممثر واقع نشد. صفت زشت «هزاره ی پاپتی» و افغانی کثیف، افغانان تاجیک و هزاره را به خوبی از عمق فاجعه ای آگاه کرده است که اگر ولایت فقیه، چند رحیمی و چند محقق استخدام می کند، در سوی دیگر، هزاران افغان پریشان که معنی اشتراکات حوزه ی فرهنگی را با ستم پارسی در ایران، مفهوم شده اند، به دسته ها و اصنافی می مانند که به مجرد بازگشت به افغان زمین مقدس، می دانند چه گونه بر دهن رحیمی ها و آخندک های مزدور ولایت فقیه بکوبند که: آن جا، نه آرمان شهر پارسی بود، بل یاد یار پارسی، گوش جان مان را در واقعیت های غیر انسانی فارسی، به نفع افغانستان، معطوف می کند.
بلی، در دنیای ما، چیزی برای نهان وجود ندارد!
نمونه ي درمانده گي در برابر فارسيسم منحط و متعصب. در اين مكتوب از كارشكني مقامات دولتي در برابر رشد زبان هاي غير فارسي، سخن رفته است.
فارسيسم حتي اجازه ي نامگذاري غير از زبان فارسي را نيز نمي دهد. در اين سند، روي دلايل واهي كوشيده شده از نامگذاري تركي جلوگيري شود.
فارسيسم بي شرم سفارش مي كند نام اماكن در منطقه ي تركتباران ايران (شمال ايران) فقط به زبان فارسي باشد. پديده ي فاسد فارسيسم با پشتوانه ي مالي ايران، اگر از يك سو بدترين گونه ي تعصب و تعبيض زباني و قومي را براي تضعيف مليت هاي ايران به نمايش مي گذارد، از سوي ديگر با تمام توان نيز كوشيده است به بهانه ي رواج، منافع اقليت پارس را در تمام منطقه، با ايجاد فاصله و گسست در كشور هاي همجوار ايران هم جلو ببرد.
نمونه اي از ستم ملي در ايران كه پس از رشد پديده ي فارسيسم – ايرانيسم، هويت مردمان اصيل ايران- چون تركان را خدشه دار مي سازد و با جانشينی كلمات فارسي و كردي، ده ها منطقه و ساحه ي تركتباران ايران را محوه كرده اند.
فارسيسم براي تحميل خويش بر ديگران از هيچ بي شرمي باك ندارد و در اين راستا، توهين را به مثابه ي حربه ي كشنده، به كار مي گيرد. نمونه اي از كارتون هاي توهين آميز به ملت ترك ايران كه در نشريه ي «ايران» به نشر رسيده بودند و ضمن آن كه كوشيده بودند با تمسخر، تركان را به سوسك (مادر کیکا) تشبيه كنند، سفارش هاي بهداشتي را در غيراخلاقي ترين شيوه، نمايش مي دهند. نشر اين كارتون ها، باعث جنجال هاي فراواني در ايران شدند.
پس از آن كه بريتانويان، كشوری به نام «ايران» (دولت) آفريدند و سكان آن را به دست اقليت«پارس» سپردند، در راستاي اهداف استعماري آنان، زدودن ميراث ها و داشته هاي افتخارآفرين تركان و عربان كه سر به هزاران سال مي زدند- به عنوان «بيگانه»، آغاز مي شود و آن چه به عنوان نمونه آمده است، گوشه اي از فرهنگ ستيزي قوم پارسي را نشان مي دهد كه در مجعول ترين چهره ی تاريخ، وقتي بر هستي ديگران دست يافت، فقط به فكر خودش است.
توهين به ديگران به معني محكم گرفتن قدرت. در تي شرت اين جوان پارسي، به وضاحت ديده مي شود كه دشنام به تركتباران ايران، جايگاه شامخي در دنياي مُد و فيشن پارسي نيز دارد.
در ایران، توهین به ترک ها، امر معمولی و حتی فرهنگ شده است.
دار و ندار مردم ایران که اکثریت آنان غیر فارسی اند را با انبوه فارسی، محکوم به فنا کرده اند. در همه جا نقش صدای سگ (پارس= فارس).
-
ملتی که تاریخ ندارد، افسانه دارد (شاهنامه)
-
ملتی که منطق ندارد، توهین دارد (فارسیسم)
-
ملتی که هنر ندارد، جوک دارد (پارسی= فارسی)
-
ملتی که در بند چنین ملتی است، آینده ندارد
سندی از بخشی از آرمان شهر پارسی یا بهشت موعود ستمی گری در افغانستان
یادآوری: تصاویر و اسناد این نوشتار، گرفته شده از دو کتاب چاپ شده و ناچاپ شده ی «بررسی تحلیلی پان فارسیسم» و «در جغرافیای جهان سوم» اند.
کتاب «بررسی تحلیلی پان فارسیسم یا «دادنامه ی آذربایجان» را شماری از ترکتباران ما توسط «اداره ی دارالنشر افغانستان» در پشاور چاپ کرده اند که تقریباً اکثر نسخه های چاپی آن در کتاب فروشی سبا، واقع دفتر مرکزی انتشارات میوند، به فروش رفته است و شدیداً ایجاب می کند دوباره چاپ شود. هرچند شماری از سایت های افغانی (تاند، افغان جرمن آنلاین، تول افغانستان) سعی کردند و نسخه ی سافت این کتاب را منتشر می کنند، اما سهولت های چاپی آن در افغانستان، بر کسی پوشیده نیست.
کتاب «در جغرافیای جهان سوم»، کتابی ست که تقریباً سه سال زحمات مرا دربرگرفته و با بیش از 400 صفحه، یکی از خوب ترین مدارک در جهت افشای ماهیت فارسیسم و این آرمان شهر دروغین ستمیان است. باوجود این که این کتاب کاملاً آماده ی چاپ می باشد، اما متاسفانه بر اثر رکود بازار فروش کتاب در کابل و نبود امکانات مالی که تقریباً از یک سال بدین سو به شدت دچار آن شده ایم، کتاب «در جغرافیای جهان سوم»، توفیق نشر نیافته است. در جویی که به شدت زیر فشار تبلیغات مزدوران ایرانی قرار داریم و سوگمندانه، به نماینده گی از افغانستان، رحیمی ها به ایران می روند، عدم چاپ کتاب های چون این کتاب (در جغرافیای جهان سوم) یک ضایعه ی بزرگ در تبیین واقعیت هاست.
نمایاندن رخ واقعی بهشتی که در افغانستان، ستمیان وعده می دهند، در تعمیم فرهنگ راست پنداری، افغانان را کمک می کند حداقل با «تومان و ریال» ایرانی، بازی نخورند؛ زیرا ارش ارز فارسی، معلوم است.