دښاغلي حکمتيار د عقايدو اونظرياتو په اړه د ښاغلي وهاج ساپی د مضمون په ځواب کې :

دا چې ښاغلي وهاج ساپي د انجنیر حکمتیار  د قران کریم  د تفسیر  دقران  په پلوشو کې  په کوم څّه سترګې لګیدلې او هغه یی په طبعه  برابر نه دې راغلې بیله خبره ده ، که څه هم د وهاج  په لیکنه کې  دا سې څه نه شته چې د نقد ګمان  پرې وشي  او شوني ده چې    ښاغلي حکمتیار به د وهاج دلیکنې په اړه  کې  ور  ورسیږي پخپله  څه ولیکي ، خو زه دحکمتیا ر دعقایدو په اړه دهغه داکتاب  یو څو برخې  انشاءالله په پرلپسې توګه  چې د « حقیقت توحید وشرک  » تر عنوان لاندې یی  لیکلې دې  او ډیر پخوا خپور شوې دې  نشر ته  سپارم ، هیله ده چې  وهاج صیب اونور دوستان به یی په غور  سره ولولي :
بخش اولتوحيدتوحيد چيست كه اين همه اهميت را در اسلام دارد، تا آنجا كه معترف به آن به بهشت مىرود و به فلاح و رستگارى دنيا و آخرت نائل مىشود و منكر آن به دوزخ مى رود و از سعادت و رستگارى دنيا و عقبى محروم مىشود؟! چه ارتباطى ميان "اعتقاد انسان به توحيد" و "عمل انسان" وجود دارد كه بدون آن هيچ عمل نيك انسان پذيرفته نشده و ارزشى به آن داده نمىشود؟! اگر به قرآن رجوع كنيم، مشاهده خواهيم كرد كه قرآن، دعوت همه پيامبران الهى را در اين دو كلمه خلاصه مىكند:
اعْبُدُوا اللَّهَ مَا لَكُم مِّنْ إِلَهٍ غَيرُهُ:
خدا را بپرستيد كه جز او الهى نداريد.
خلاصه دعوت همه پيام آوران به مخاطبين شان همين است: فقط خدا را بپرستيد كه جز او نه مبعودى وجود دارد و نه احدى شايسته عبادت و پرستش. در اين دعوت چه رمزى وجود داشت كه مايه انقلاب هاى بزرگ اجتماعى گرديده، از يك سو مستضعفين جامعه نجات خود را در آن ديده اند، و از سوى ديگر مستكبرين سرنگونى تخت و تاج خود و نظامهاى استبدادى شانرا در آن خوانده اند؟! چرا يكى به آن گرويده است و در پاى آن آماده قربانى جان و مال شده است و ديگرى به مخالفتش پرداخته و تمام توان خود را عليه آن بكار گرفته؟! چرا در هر مقطع تاريخ و در هر زمانى كه پيامبرى مبعوث شده، مستكبرين جامعه و نيروهاى شر و فساد، به مخالفت پيامبر برخاسته اند، در حاليكه خلاصه دعوت آنان اين بود: خدا را بپرستيد كه جز او معبودى نداريد!! مستكبرين از اين دعوت چه فهميده اند، اين شعار نجات را چگونه تعبير كرده اند كه مخالفت با آنرا ضرورى پنداشته اند؟! آنها اعتقاد به چه چيزى را ضرورى مىشمردند كه شعار يكتا پرستى "لااله الالله" با آن تصادم مىكرد؟ در عوض اين شعار برچه چيزى تأكيد داشتند كه آنرا ضامن بقاى خود در اقتدار و بقاى نظام دلخواه شان مىپنداشتند؟!
اگر قرآن را با كمى دقت مطالعه كنيم پاسخ تمامى اين پرسش ها را در آن مى يابيم. بيائيد چند لحظه اى در پاى رهنمود هاى قرآن بنشينيم و بنگريم كه قرآن در باره اين شعار توحيد و يكتاپرستى چه ارشاداتى دارد، معنى اين شعار از نظر قرآن چيست و چه تقاضاهايى دارد؟!
قرآن، قريش را مشرك مىشمارد، با آنكه به خدا باور داشتند، خدا را پروردگار زمين و آسمان و خالق همه چيز مىخواندند، به طواف كعبه مىپرداختند، و خود را پاسدار بيت الله مى شمردند، "بت هاى" شانرا خدا نه، بلكه وسيله تقرب به خدا مىخواندند و مىگفتند: ما اينها را نمى پرستيم بلكه ميان ما و خداى ما وسيله اند، اينها سمبول هاى شخصيت هاى مقرب بارگاه الهى اند، با توسل به آنان به خدا مىرسيم و شفاعت و سفارش آنان وسيله اجابت دعا ها و نيايش هاى ما مىشود!! قريش، تنديس ها و مجسمه هاى 360 تن از شخصيت هاى معروف تاريخ خود را كه به نظر آنان مقام بلند معنوى داشتند و مقرب بارگاه الهى بودند، در داخل بيت الله نصب كرده به اين باور بودند كه خدا را بايد در پاى اين اصنام پرستش كرد و دعا ها را از طريق آنها به حضور خدا تقديم نمود، فقط در اين صورت است كه پرستش و نيايش ما مورد اجابت قرار مىگيرد، آنان را "اهل خانه" خدا مىشمردند و هريكى را متصرف برخى از امور هستى!!
از نظر قرآن، باور هاى قريش "شرك آميز" است و هر اعتقاد شبيه به اعتقاد آنان، شرك محسوب مىشود، توأم با اين "شرك" نه ادعاى توحيد قابل قبول است و نه اعتقاد به خدا مدار اعتبار.
خدا يكى از چندين خدا نيست بلكه خداى يگانه است و معنى توحيد اين است كه جز خداى يگانه به هيچ معبود ديگرى اعتقاد و باور نداشته باشى، اگر به قرآن رجوع كنيد بوضوح متوجه مىشويد كه مبارزه پيامبران بيشتر با شرك بوده تا الحاد و انكار از خدا، مشكل اساسي پيامبران از ناحيه دينمدارانى بوده كه شرك در ايمان شان رخنه كرده و حاضر نبودند از معبودان جعلى شان دست بردارند، اعتراض مخالفين شان بر دعوت يكتا پرستى آنان همواره اين بوده كه مىگفتند: مگر اينها آمده اند تا ما از همه خدايان ديگر دست برداريم و خداى واحد را بپرستيم، خدايان آباء و اجداد خود را كنار بگذاريم و "اصنام" را كه وسيله تقرب ما به بارگاه الهى اند ترك بگوئيم!!
قرآن حالت آنانرا چه زيبا ترسيم مىكند:
أَ جَعَلَ الاَلهَِةَ إِلَهاً وَحِداً إِنَّ هَذَا لَشىْ‏ءٌ عجَابٌ‏ * وَ انطلَقَ الْمَلأُ مِنهُمْ أَنِ امْشوا وَ اصبرُوا عَلى ءَالِهَتِكمْ إِنَّ هَذَا لَشىْ‏ءٌ يُرَادُ* مَا سمِعْنَا بهَذَا فى الْمِلَّةِ الاَخِرَةِ إِنْ هَذَا إِلا اخْتِلَقٌ‏ *        
ص:5- 7
آيا معبودان متعدد را معبود واحد قرار داده، اين كه چيز حيرت آوريست!! سرداران و صناديد شان دررفتند و گفتند: برويد و بر معبودان تان صبر كنيد، بى گمان كه كار مطلوب همين است، اين را در كيش آخرى نشنيده ايم، اين ديگر افتراء و كذبى بيش نيست!!
مشاهده مىكنيد كه پيامبر بسوى معبود يكتا دعوت مىكند و همه معبودان ديگر را مردود مىشمارد، ولى "سرداران" جامعه شرك زده بر تعدد آلهه تأكيد دارند و به پيروان خود مىگويند: بر معبودان تان شكيبا باشيد! پيامبر بر توحيد و يكتا پرستى تأكيد دارد و صناديد قوم بر شرك و تعدد آلهه! اينها براى نجات مردم توحيد را سفارش مىدهند و آنها براى بقاى اقتدار خود شرك را.
"فرعون" كافر در پوشش دفاع از دين به مقابله موسى موحد مىرود!!
وَ قَالَ فِرْعَوْنُ ذَرُونى أَقْتُلْ مُوسى وَ لْيَدْعُ رَبَّهُ إِنى أَخَاف أَن يُبَدِّلَ دِينَكمْ أَوْ أَن يُظهِرَ فى الأَرْضِ الْفَسادَ *                   غافر: 26
و فرعون گفت: مرا بگذاريد تا موسى را قتل كنم و او پروردگارش را فراخواند، مىترسم كه دين تانرا عوض كند و فسادى در زمين برپا شود!!
قرآن، فرعون را كه سمبول اقتدار در جامعه شرك زده است، به عنوان كسى معرفى مىكند كه خود را "اله: معبود" خوانده و كسانى را كه به او باور دارند و از او اطاعت مىكنند چنان معرفى كرده كه فرعون را "اله" خود گرفته اند، فرعون را "طاغوت: زمامدار سركش" مىخواند و پيروان فرعون را "عبدالطاغوت: بندگان طاغوت"، از ديدگاه قرآن، تا زمانى كه انسان طاغوت را نفى نكند و از اطاعت آن عصيان نورزد، ايمانش بر خدا و ادعاى اعتقادش به توحيد قابل قبول نيست، چنانچه مىفرمايد:
لا إِكْرَاهَ فى الدِّينِ قَد تَّبَينَ الرُّشدُ مِنَ الغَىّ‏ِ فَمَن يَكْفُرْ بِالطغُوتِ وَ يُؤْمِن بِاللَّهِ فَقَدِ استَمْسك بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقَى لا انفِصامَ لَهَا وَ اللَّهُ سمِيعٌ عَلِيمٌ *                             البقره: 256  
در دين اجبارى نيست، "با دين" رشد از گمراهى نمايان شده، و هركى نسبت به "طاغوت" كافر شود و به خدا ايمان آرد، در آنصورت به دست آويزى متمسك شده كه قطع شدنى نيست، و خداوند شنواى داناست.
از نظر قرآن نفى "طاغوت" قدم نخستين بسوى توحيد است، تا طاغوت را نفى نكنى و از آن انكار ننمايى، شرط نخستين و اساسى توحيد را فراهم نكرده اى. نفى طاغوت و انكار از آن يعنى اينكه از او دادخواهى نكنى، براى تحاكم و حل و فصل منازعاتت به او رجوع ننمائى، معيارها و ملاك هايش را نپذيرى و بكار نگيرى و به ضوابط و مقرراتش تن ندهى. باوجود باور به "طاغوت" و دادخواهى از او، ادعاى ايمانت به خدا دروغين است و در معيارهاى الهى ارزشى ندارد. قرآن چه قضاوت قاطع و ترديد ناپذيرى در اين رابطه دارد:
أَ لَمْ تَرَ إِلى الَّذِينَ يَزْعُمُونَ أَنَّهُمْ ءَامَنُوا بِمَا أُنزِلَ إِلَيْك وَ مَا أُنزِلَ مِن قَبْلِك يُرِيدُونَ أَن يَتَحَاكَمُوا إِلى الطغُوتِ وَ قَدْ أُمِرُوا أَن يَكْفُرُوا بِهِ وَ يُرِيدُ الشيْطنُ أَن يُضِلَّهُمْ ضلَلا بَعِيدا ً *
النساء:60
آيا بسوى كسانى نديدى كه گمان مىكنند به آنچه بر تو نازل شده و بر آنچه پيش از تو نازل شده ايمان آورده اند، ولى مىخواهند غرض تحاكم نزد طاغوت بروند، در حاليكه مأمور شده اند تا به آن كافر باشند، و شيطان مىخواهد آنانرا به گمراهى عميقى گمراه كند!!
همچنان مى فرمايد:
فَلا وَ رَبِّك لا يُؤْمِنُونَ حَتى يُحَكِّمُوك فِيمَا شجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لا يجِدُوا فى أَنفُسِهِمْ حَرَجاً مِّمَّا قَضيْت وَ يُسلِّمُوا تَسلِيما ً *
النساء: 65
پس به پروردگارت سوگند كه تا آنگاه ايمان نياورند"ادعاى ايمان شان پذيرفته نشود" تا تو را در مشاجرات شان حكم نگيرند، سپس در دل شان حرجى از حكمت احساس نكنند و با انقياد كامل تسليم نشوند.
متأسفانه عده اى بنابر برداشت ناقص از توحيد، گمان مىكنند كه شرك فقط اين است كه كسى در برابر "صنم مرده" سر بندگى خم كند و در پاى "بت" بيفتد و از آن استمداد بجويد، ولى اشكالى در اين نمىبينند كه در پاى "صنم" زنده" مىافتد، و در برابر "طاغوت" سربندگى خم مىكند!! او طواف بر قبرها را شرك مىشمارد، ولى در طواف برقصر ها اشكالى نمىبيند و آنرا با توحيد و يكتاپرستى خود متصادم نمىشمارد!! او نمىداند كه "صنم زنده" را بايد قبل از "صنم مرده" نفى كرد، او نمىداند كه معبود يكتاى او براى آن كعبه را مطاف قرار داده كه تا تو را از طواف قصرها باز دارد، و مسجد را براى آن مرجع نيايش و عبادت قرار داده تا تو را از نيايش در هر درگاه ديگرى مانع شود.
خدا در قرآن چون ذاتى معرفى شده كه هم خالق و آفريدگار عالم و عالميان است و هم رب و پروردگار آنها، هستى ملك اوست و او فرمانروايش، در جاى جاى هستى حكم او نافذ است و جزء جزء كائنات در برابر سلطه اش خاضع، پيدايش هر چيزى به اراده او آغاز مىشود، تحت مراقبت او رشد مىكند، به كمال مىرسد، نتائج خاص و از قبل تعيين شده اى تحويل مىدهد، خلايى را پر مىكند و ضرورتى را مرفوع مىكند، به زوال محكوم مىشود و جاى خود را به پديده جوان، برومند و تازه اى ديگر مىگذارد، تمامى اين تحولات و دگرگونى ها به حكم او، با تصرف او، مطابق سنن و ضوابطى كه او وضع كرده، و طبق مقدرات و اندازه هائى كه او تعيين كرده، انجام مىيابد. او مالك رزق و روزيست، آفريدگار مرگ و زندگيست، دست يابى به عزت و محكوم شدن به ذلت به حكم او و مطابق سنن ثابت او صورت مىگيرد.
او پروردگار اين عالم و همان ذاتى است كه در اين هستى بحيث رب تصرف مىكند. ستوده حميد است كه در ذات و صفات و افعالش به تمامى صفات كمال متصف بوده، از هر عيب و نقص و قصور منـزه و برتر است. آنچه از خوبيها، زيبائيها، شايستگيها، حسن و جمال و كمال در اين هستى مشاهده مىكنيد از اوست، و او سبحانه و تعالى آنرا در اين هستى بوديعت گذاشته است. او ذاتيست واحد كه شريك و همتائى ندارد و هيچ چيز اين هستى مثل او نيست. ذاتيست كه ابتداء و انتهائى براى وى نيست. اول و آخر است كه فناء و نابودى نمىپذيرد. قبل از همه مخلوقات بود و بعد از همه خواهد بود. او هم ظاهر است چنانچه همه اجزاء اين هستى بوجود او گواهى مىدهند و هم باطن است كه در وهم و فهم انسان نمىگنجد و انسان از درك ذات او سبحانه و تعالى عاجز است. هيچ چيز اين هستى شبيه او نيست. زنده ايست جاودان كه مرگ بر او طارى نمىشود. همه چيز را او آفريده، او به همه زندگى وحيات بخشيده، او "خالق: آفريدگار" و "رب: پروردگار" اين هستى بوده، اداره اين كائنات وسيع و تدبير امورش در اختيار اوست، قيومى كه لحظه اى از اداره و تدبير امور اين هستى غافل نمىشود.
مرگ و زندگى به اراده او تحقق مىيابد، چنانچه زندگى مىبخشد، مىميراند و دوباره زنده مىكند. هيچ حادثه اى در اين هستى بدون اراده او رخ نميدهد. هر حادثه خرد و بزرگ به اذن و اراده او و طبق سنن و ضوابطى كه او وضع كرده و قضاء و قدرى كه مقرر فرموده است، رخ ميدهد.
در پيدايش اشياء و دگرگونيها و تحولاتيكه به اراده او سبحانه و تعالى، صورت مىگيرد، حكمت و مصلحتى مضمر ساخته، هيچ چيز بيهوده، عبث و بيهدفى را در مخلوق خداى حكيم نخواهيم يافت.
هر جزء از اجزاى بىانتهاى اين هستى را با بهترين وجهى آفريده است و هر يكى را براى تحقق هدف مشخصى بكار گمارده است. آفرينش اشياء با كيفيت و صورت خاصى كار اوست، چون او خالق و بارئ و مصور است، صفات كمال او ازلى و ابدى بوده نه چيزى از آن كاسته مىشود و نه چيزى بر آن افزوده مى شود.
او غنى بى نياز است، به هيچ چيزى محتاج نبوده، غناء صفت ذاتى اوست، همه چيز فقير و محتاج او اند، چه در وجودشان و چه در بقاء و دوام شان. قدير و توانا بوده هر كارى بر او آسان است. همه چيز را آفريد، سپس درستش كرد، اندازه و مقدارى براى آن تعيين نمود، شروع و انجامش را مقدر كرد و براى هر يكى مسيرى تعيين نمود و رهنمائى و هدايتش كرد.
نه چيزى قبل از پيدايشش بر او پنهان و مخفى بوده و نه بعد از خلقتش بر او پنهان مىماند. علمش بر همه هستى، بر پيدا و پنهان، شاهد و غائب، ماضى و مستقبل احتواى كامل داشته، هيچ چيز خرد و بزرگ، دور و نزديك، و روشن و تاريك از او پنهان نمىماند.
او نه تنها اين هستى را آفريده است بلكه بحيث رب و پروردگار به اداره و تربيه آن ميپردازد. همه چيز به تقدير ومشيت او صورت ميگيرد. همه چيز محكوم قضاء و قدر او بوده، اراده او در همه جا و در هر كارى نافذ بوده، هيچ چيزى نمىتواند مانع تحقق اراده او شود، كاريرا كه او نخواهد نمىشود، مشيت بندگانش محكوم مشيت او بوده، چيزى را كه براى شان بخواهد مىشود و چيزى را كه نخواهد نمىشود، و بندگانش نمىتوانند كارى انجام دهند مگر آنكه او بخواهد و توفيق دهد. توفيق انجام هر كارى از اوست. نه كسى مىتواند قضاء او را رد كند و نه احدى قادرست حكم او را به تأخير بيندازد و نه قدرتى وجود دارد كه بر امر او غالب آيد و از تحقق آن مانع شود. قضاء او نافذ و حكم او حاكم است و امر او غالب، هركاى در موعد ثابتش كه او، سبحانه و تعالى، مقرر و مقدر كرده است تحقق مىيابد.
چنان نيست كه پس از آفرينش هستى و وضع سنن و قضاء و قدر، هستى را بحال خود گذاشته، گويا اكنون حوادث خود بخود و طبق سنن و ضوابط حاكم بر هستى رخ مىدهند، بلكه در هر لحظه اى هر حادثه و هر كارى به اذن و توفيق او، و مطابق به قضاء و قدر ثابت و تغيير ناپذير او انجام مىيابد.

مقتضيات توحيد

توحيد خالص و منـزه از شرك مقتضيات مبرمى دارد كه بايد در شخصيت اعتقادى و عملى موحد تبارز كند، توحيد بدون اين مقتضيات يا توحيد نيست و يا توحيد ناقص و آلوده به شرك است.
قرآن اين مقتضيات را بطور مبسوط بيان نموده، كه ما آنرا در چند عنوان آتى خلاصه مىكنيم:
ستايش موحد بايد به اين باور باشد كه خدا در ذات، صفات و افعال خود متصف به صفات كمال بوده، از هر عيب و نقص منـزه است، او هستى را مظهر صفات و افعال پروردگار خود مىخواند، از اينرو معتقد است كه هيچ چيزى در اين عالم عبث و بيهوده آفريده نشده، نه خلايى در اين هستى وجود دارد و نه چيز اضافى غير ضرورى اى، او از ديدگاه توحيد به عالم مىنگرد و همه چيز را زيبا مىبيند. اگر عيبى به نظرش مىخورد، آنرا يا عيب كوتاه نگرى خود مىشمارد و يا عيب ناشى از تصرف زشت و نادرست خود. او همواره خدا را مى ستايد، در هرحالتى و در هر صورتى، هرچه از زيبايى و كمال در اين عالم پهناور مشاهده كند انگيزه ستايش او از آفريدگار اين زيبايى و كمال مىباشد، در وراء هر دگرگونى و هر تحولى، مصلحت و حكمتى را مضمر مىخواند، اگر با نعمتى سرافراز گرديد آنرا عطيه و عنايت پروردگار منعم خود مىشمارد و اگر با نقمتى مواجه گرديد آنرا پاداش عادلانه عملكرد هاى خود مىپندارد.
پرستشاو تنها خدا را مى پرستد، درهمه كائنات جز خدا احدى را سزاوار پرستش نمىخواند و در برابر احدى جز خدا سر اطاعت و بندگى خم نمىكند، و او نه تنها پرستش را واجب بنده در برابر خدا و حق خدا بر بنده مىخواند بلكه آنرا مايه ارتقاء معنوى، تسكين روحى و اطمينان قلبى و موجب آزادى و سربلندى خود مىشمارد، بندگى خدا درس آزادى از هر بندگى ديگرى را به او مىدهد.
قرآن اصطلاح "عبادت" را براى پرستش انتخاب كرده است، مسلمان مكلف شده است تا هر روز در نماز هاى پنجگانه اش بار ها و بطور مؤكد به اين صيغه تعهد كند كه "اياك نعبد: تنها تو را عبادت مىكنيم" عبادت از ريشه عبد گرفته شده، و عبد به كسى مىگويند كه داراى اين خصوصيات باشد:
  • مالك خويشتن خود نيست، جانش امانت آقاى اوست، مكلف است از توانمندى ها و استعداد هايش به حكم آقاى خود و مطابق دستور او استفاده كند.
  • مال و ثروت و وسايل و امكاناتى كه در اختيار او قرار دارد، همه امانت هاى آقاى اوست، از هيچ يكى نمىتواند مطابق ميل خود استفاده كند.
  • هيچ كارى را به ميل خود انجام نمىدهد، در هركارى از آقايش دستور مىگيرد.
  • دوستى و دشمنى او از تمايلات شخصى اش مايه نمىگيرد، برعكس تمايلات شخصى او در اين رابطه تابع رضاى آقايش بوده، دوست آقا دوستش و دشمن آقا دشمنش مىباشد.
  • هدف او در همه مساعى و تلاش هايش كسب رضاى آقاست. مطمح نظر او در هركارى كه انجام مىدهد دست يابى به اين هدف است، از اين به شدت خوددارى مىورزد كه به قيمت خشم آقا به ارضاى نقس خود بپردازد.
  • پرستش خداى يكتا تمامى اين مفاهيم را احتوا مىكند. كسيكه بر اين سخن تعهد مىكند كه تنها خداى يكتا را مىپرستد، او در واقع بر تمامى اين مفاهيم باخدا تعهد كرده است.
قرآن، "نيايش" و "پرستش" را دو ستون اساسى بناى توحيد مىخواند و تأكيد دارد كه جز خدا نه ديگرى شايسته پرستش است و نه سزاوار نيايش، همانگونه كه بايد تنها خدا را پرستش كرد بايد تنها از خدا استعانت جست. مگر نمىبينيد كه مسلمان در نماز هاى پنجگانه اش به تجديد عهد با خدا مكلف شده، بايد مكرراً بگويد كه تنها تو را مىپرستيم و تنها از تو استعانت مىجوئيم، "اياك نعبد واياك نستعين" در اين پيمان "عبادت و استعانت" چنان "حصر" و تأكيدى وجود دارد كه هرنوع شرك و استعانت از ماسوى الله را بطور كامل نفى نموده و آنرا مطلقاً در خداى يكتا حصر مىكند.
قرآن مىفرمايد:
وَ مَن يَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلَهاً ءَاخَرَ لا بُرْهَنَ لَهُ بِهِ فَإِنَّمَا حِسابُهُ عِندَ رَبِّهِ إِنَّهُ لا يُفْلِحُ الْكَفِرُونَ‏ *                              المؤمنون: 117
و هركى با خدا اله ديگرى را فراخواند، هيچ برهانى بر آن ندارد، حساب او فقط نزد پروردگارش بوده، بىگمان كه اين گروه كافر رستگار نشوند.
اميدوارم در برابر اين آيه كمى درنگ نموده، الفاظ آنرا با دقتى بيشتر مرور كنيد.
آيه مباركه توضيح مىدهد كه: هركى د ركنار خدا، بسوى ملجأ و مرجأ ديگرى دست نيازمندى دراز كند و از آن استمداد جويد، در واقع او را "اله" خود گرفته و شريكى براى خدا تراشيده، درحاليكه براى اثبات اين تصور خاطئ خود "كه گمان مىكند در كنار خدا، "اله" ديگرى وجود دارد كه شريك خدا در اجابت دعاها است" هيچ برهان و دليلى ندارد، او با گفتار خود در زمره كافران قرار گرفته و از رستگارى محروم گرديده.
قرآن، توحيد و شرك در نيايش را طى مثال هاى آموزنده و دقيق خود چه زيبا ترسيم مىكند، آنجا كه مىفرمايد:
فَإِذَا رَكبُوا فى الْفُلْكِ دَعَوُا اللَّهَ مخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ فَلَمَّا نجَّاهُمْ إِلى الْبرِّ إِذَا هُمْ يُشرِكُونَ‏ *                             العنكبوت: 6
و چون سوار كشتى شوند خدا را فرا مىخوانند در آن حاليكه دين را برايش پيراسته اند، پس هرگاه بسوى خشكه نجات شان دهيم ناگه مشرك مىشوند.
يعنى زمانيكه انسان سوار كشتى مىشود، و مشاهده مىكند كه رابطه اش با تمامى وسايل و امكانات نجات قطع شده، هيچ چيزى را در اطراف خود چنان نمىيابد كه به آن اتكاء كند و از آن استمداد جويد، اميدش از هر در ديگرى قطع شده و انتظارش از هركس ديگرى از ميان رفته، تنها به خدا رجوع مىكند و تنها از او استمداد مىجويد، مستقيماً و بلاواسطه به او پناه مىبرد، قرآن اين حالت را اخلاص در دين خوانده، يعنى انسان در صورتى مخلص در دين بوده و ايمانش را به خداى يكتا از شرك پيراسته است كه با چنين احساسى به بارگاه پروردگار خود دعاء كند، ولى زمانيكه كشتى از امواج دريا سالم گذشت و به ساحل رسيد، حالتى كه در ميان بحر و در محاصره امواج به او دست داده بود، از ميان مىرود، ديگر همان كسى نيست كه طمع و اميدش از هر درگاهى ديگر قطع شده بود، و تنها از خدا استمداد مىجست، اكنون حالت تعدد ملجأ و مرجأ به او دست داده، گاهى نجات خود را نتيجه عنايت اين ملجأ مىخواند و گاهى حل فلان مشكل را به سبب لطف و عنايت آن مرجأ، و به اين ترتيب مرتكب شرك مىشود.
همچنان در آيات 21و 22 سوره يونس مىفرمايد:
وَ إِذَا أَذَقْنَا النَّاس رَحْمَةً مِّن بَعْدِ ضرَّاءَ مَستهُمْ إِذَا لَهُم مَّكْرٌ فى ءَايَاتِنَا قُلِ اللَّهُ أَسرَعُ مَكْراً إِنَّ رُسلَنَا يَكْتُبُونَ مَا تَمْكُرُونَ‏ * هُوَ الَّذِى يُسيرُكمْ فى الْبرِّ وَ الْبَحْرِ حَتى إِذَا كُنتُمْ فى الْفُلْكِ وَ جَرَيْنَ بهِمْ بِرِيحٍ طيِّبَةٍ وَ فَرِحُوا بهَا جَاءَتهَا رِيحٌ عَاصِفٌ وَ جَاءَهُمُ الْمَوْجُ مِن كلّ‏ِ مَكانٍ وَ ظنُّوا أَنهُمْ أُحِيط بِهِمْ دَعَوُا اللَّهَ مخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ لَئنْ أَنجَيْتَنَا مِنْ هَذِهِ لَنَكُونَنَّ مِنَ الشكِرِينَ‏ * فَلَمَّا أَنجَاهُمْ إِذَا هُمْ يَبْغُونَ فى الأَرْضِ بِغَيرِ الْحَقّ‏ِ يَأَيهَا النَّاس إِنَّمَا بَغْيُكُمْ عَلى أَنفُسِكُم مَّتَعَ الْحَيَوةِ الدُّنْيَا ثُمَّ إِلَيْنَا مَرْجِعُكُمْ فَنُنَبِّئُكُم بِمَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ *
و چون "ذايقه" رحمتى را به مردم بچشانيم، پس از آنكه رنجى به ايشان رسيده، ناگه ايشان را در باره آيات ما "عزم" بد انديشى باشد. بگو: خدا سريعتر است در مكر، يقيناً كه فرستاد گان ما آنچه را كه حيله مىكنند مىنويسد، اوست همان ذاتى كه شما را در بر و بحر بحركت مىآورد تا آنكه در كشتى باشيد و كشتى با سرنشينان خود براه بيفتد، با نسيم خوش آيندى، در حاليكه با آن خشنود شدند، ناگاه باد تندى بسوى آن "بوزيدن" آيد و از هر سوى موج بطرف شان(بحركت) آيد و گمان كنند كه ايشان حتماً احاطه شده اند، در چنين حالتى خدا را به كمك مىطلبند، براى او مخلص در ديانت، كه اگر ما را از اين حالت نجات بخشى حتماً در زمره سپاسگذاران باشيم، اما چون نجات شان بخشيم، ناگاه در زمين (برخلاف تعهدات مؤكد شان) بناحق بغى مىورزند. اى مردم! جز اين نيست كه بغى و سركشى تان "برخلاف مصلحت" خويشتن تان است "استفاده تان در مهلتى كه به شما داده مىشود" متاع زندگى دنياست، بعد بسوى ما رجوع و بازگشت تان است، پس به آنچه مىكرديد مطلع تان سازم.
توحيد و ترس و طمعتوحيد خالص حكم مىكند كه ترس و طمع آدمى فقط از خدا باشد، نبايد از كسى ديگر چنان ترس و طمعى داشت كه فقط سزاوار خداست، انسان موحد مىداند كه فيصله سود و زيان از سوى خدا صادر مىشود، تا او نخواهد نه به كسى سودى مىرسد و نه زيانى، اگر همه مردم دنيا جمع شوند و بخواهند سود يا زيانى به تو برسانند نمىتوانند مگر به اذن خدا و به اندازه اى كه خدا مقدر كرده است. اگر خدا بخواهد سودى به تو برسد چه كسى مىتواند مانع شود و اگر فيصله زيان و ضررى از سوى او صادر شود چه كسى مىتواند آنرا تغيير دهد؟! قرآن چه خوب مىفرمايد:
قُلْ مَن ذَا الَّذِى يَعْصِمُكم مِّنَ اللَّهِ إِنْ أَرَادَ بِكُمْ سوءاً أَوْ أَرَادَ بِكمْ رَحْمَةً وَ لا يجِدُونَ لهَُم مِّن دُونِ اللَّهِ وَلِيًّا وَ لا نَصِيراً *
الاحزاب: 17
بگو: كيست آنكه شما را از خدا نگهدارد آنگاه كه ضررى براى تان اراده كند و يا رحمتى براى تان بخواهد. و جز خدا يار و ياورى براى خود نخواهند يافت.
همچنان مىفرمايد:
قُلْ أَ تَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ مَا لا يَمْلِك لَكمْ ضرًّا وَ لا نَفْعاً وَ اللَّهُ هُوَ السمِيعُ الْعَلِيمُ‏ *                                   المائده: 76
بگو: آيا جز خدا چيزى را مى پرستيد كه نه مالك زيانى براى تان است و نه سودى، در حاليكه خداوند شنواى داناست.
در پاى اين آيه بايد كمى درنگ كرد و در روشنائى آيات قبل از آن به بررسى مفاهيم عميق و ژرف آن رفت.
اين آيه تتمه بحثى است كه از آيه 72 همين سوره آغاز شده، اين بحث به كفر كسانى اشاره دارد كه مسيح ابن مريم را تا مقام الوهيت بالابردند و مرتكب شرك شدند، در حاليكه مسيح عليه السلام به بنىاسرائيل مىگفت: خدا را بپرستيد كه او پروردگار من و شماست، هركى نسبت به خدا مرتكب شرك شود، خدا بهشت را بر وى حرام نموده و جايگاهش دوزخ است، اين گروه ستمگر هيچ ياورى ندارند، سپس مىفرمايد: كسانيكه گفتند خدا يكى از سه خدا است، كافر شده اند، جز خدا اله و معبودى وجود ندارد، بعد مىفرمايد: مسيح پسر مريم فقط پيامبرى بود كه چون او پيامبران زيادى گذشته اند و مادرش زن درستكار و صادقى بود، و در پايان مبحث، اين آيه بشكل تتمه و نتيجه بحث آمده كه نشان مىدهد بنى اسرئيل در اعتقاد و باور به مسيح و مريم مرتكب شرك شده، آنها را عبادت مىكردند و در دفع زيان و جلب منفعت به آنان نيايش مىكردند، از اين رو قرآن در مورد آنان مىفرمايد: اينها با توقع دفع ضرر و جلب منفعت از مسيح و مريم، آنها را به پرستش گرفته اند، در حاليكه آنها نه مالك سود اند و نه مالك زيان، نه فريادهاى شانرا مىشنوند و نه از درد ها و رنج هاى شان آگاه اند، اين فقط خداست كه فرياد ها را مىشنود، دعا ها را اجابت مىكند و از درد ها و رنج هاى بنده اش آگاه است.
اگر تو به اين باورى كه خدا مالك رزق و روزيست، مفاتح خزانه هاى رزق و روزى در اختيار اوست، باران به اراده او مىبارد و دانه و ميوه به اراده او مىرويد، فيصله مرگ و زندگى، سود و زيان، عزت و ذلت، كاميابى و شكست، صحت و مرض از سوى او صادر مىشود، آيا حيرت آور نيست كه با وجود اين باور ها، محبتت با غير خدا و طمع و ترست از كس ديگرى جز خدا باشد؟!
محبتيكى ديگر از مقتضيات مهم توحيد و يكتا پرستى محبت شديد با خداست، محبتى كه هر محبت ديگر را زير شعاع خود مىگيرد. محبت ما با هيچ چيز و هيچ كسى نبايد با محبت خدا برابرى كند، در غير آن ما اين محبوب را ند و همتاى خدا گرفته ايم، چنانچه قرآن مىفرمايد:
وَ مِنَ النَّاسِ مَن يَتَّخِذُ مِن دُونِ اللَّهِ أَندَاداً يحِبُّونهُمْ كَحُب اللَّهِ وَ الَّذِينَ ءَامَنُوا أَشدُّ حُبًّا لِّلَّهِ وَ لَوْ يَرَى الَّذِينَ ظلَمُوا إِذْ يَرَوْنَ الْعَذَاب أَنَّ الْقُوَّةَ للَّهِ جَمِيعاً وَ أَنَّ اللَّهَ شدِيدُ الْعَذَابِ *
البقره : 165
و عده اى از مردم، غير خدا را چون ند و همتاى "خدا" مىگيرند كه با آنها چون محبت با خدا محبت مىورزند و مؤمنان شديد ترين محبت را با خدا دارند.
محبت انسان با چيزى و كسى يا از اين مايه مىگيرد كه زيبايى و كمال آن، حيرت او را بر انگيخته است و محبتش را در او باعث شده است و يا از نقشى كه در زندگى او داشته، و احسانى كه شامل حال او كرده و عنايتى كه به حال او روا داشته، مايه مىگيرد، هيچ چيزى و هيچ كسى در گستره اين هستى چنان نيست كه از اين يا آن لحاظ با خدا برابرى كند، از اينرو، محبت با خدا بايد بر هر محبت ديگرى غلبه كند و هر علاقه و دل بستگى ديگر را زير شعاع خود بگيرد.
"محبت" در اصل محك و معيار دقيقى است براى ارزيابى علايق انسان و سمت و سوى حركتش، اين محك دقيق نشان مىدهد كه معرفت آدمى از خدايش چگونه است و ايمان و باورش نسبت به او چگونه، اگر با ياد خدا دلش لرزيد، و قطرات اشك به كناره هاى پلك رسيد و آثار محبت شديد در سيمايش نمايان شد، اين نشان مىدهد كه خدايش را خوب شناخته، باور هايش موحدانه است، و توحيدش پيراسته از شرك، ولى اگر چنين حالتى با ذكر نام كسى ديگرى جز خدا به او دست داد در آنصورت براى خدا انباز و همتايى گرفته، شرك در باورهايش رخنه كرده و بنيادهاى توحيدش پوسيده.