فرهنگ نمایی های حوزه یی که گویا در برابر توحش پشتون ها شناخته می شوند، به حد مسخره گی نیز درآمده اند. درست است که یک بخش جامعه ی ما در افراطیت دینی گیر مانده، اما به دلیل سرمایه گذاری هایی که بود غرب به خاطر تضعیف اتحاد شوروی، انجام می داد. در آن کوره ی افغان سوزی، مردمان دیگری نیز پخته شدند که بعداً در قد و اندام هفت تنظیمی پاکستانی و یازده تنظیمی ایرانی، همه یک سره شعار های افراطیت دینی سر می دادند.
در حاکمیت سقوی دوم، انواع افراطیت دینی با وابسته گی های واضح به پاکستان، عربستان، ایران و چند کشور حوزه ی خلیج عربی حامی بنیادگرایی اسلامی، دیده می شدند. در همه جا تظاهرات اسلامی شایع بودند. حتی روی خرابه های زیربنا ها، فابریکه ها، خانه ها، شفاخانه، مکتب ها، پوهنتون ها و یتیم خانه های ما.
با باخت طالبان در عرصه ی سیاسی، نوع تلقی ای را تعمیم دادند که گویا این باخت پشتونی ست. در حاکمیت حامد کرزی، اعضای اصلی جبهه ی به اصطلاح مقاومت، علناً شعار می دادند که «طالبان، گروه قومی اند!» و به تبع آن سعی می کردند با وانمودن زنده گی کوچیان افغانستان، زنده گی روستایی مردم یا خشونت های مخالفان مسلح، این ایده را تعمیم دهند که آن چه در برابر آنان به نام فعالیت های رسانه یی، مدنی، فرهنگی و هنری شکل گرفته، در واقع از اصالت غیر پشتون ها منشه می گیرند. چنین خیانت ها اما نمی توانست روی افغانستانی سایه بیافگند که با تمام شکوه مدنی قبل از هفت ثور، ثابت می کرد تمام ساخت و ساز مهم، خیلی بهتر از امروز، در گذشته های قبل از هفت ثور وجود داشتند و حتی تا تاکنون اثرات و تبعات آن ها روی تحرکات و تحریکاتی اثر می گذارند که بعضی فعالان واقعی افغان می کوشند از تحجر دینی و غیر دینی، دوری جویند.
ما شاهد افراد و اشخاصی هم بودیم که با بی نهایت فضاحت، به اصطلاح عرصه ی کار مدنی افغانستان را آلوده می کردند. «دختر زره پوش» یا برهنه گی های قبیح که تصاویر آنان را به نام اعتراضات زنانه، پخش می کردند، حد فاصل با رسالت هایی بودند/ استند که افغان های قبل از هفت ثور، شرافتمندانه و با احترام به همه، انجام می دادند.
اصرار به نشان دادن بیش از حد به اصطلاح فرهنگی بودن غیر پشتون ها که با ادعای تاریخی نیز توام می شد، در حالی که نمی توانستند خدمات مدنی حکومت های قبل از هفت ثور را ستر کنند، در عمق جهالت هایی نیز گیر می ماندند که با هر بار رسانه یی شدن، آبروی همه را می بردند.
چند بار هنگام مراسم ساز و آواز دمبوره، صدا های ناخوش روحانیت های مرتجع اکثراً وابسته به ایران که آن را ناروا می شمردند، آبروی کسانی را بُردند که سعی می کردند مردم ما با فراموشی کارنامه های تنظیمی در کابل، آنان را بنیانگذاران تمدن عصری بشناسند.
با توافقی که میان دمبوره چیان وجود دارد، به هر نوعی کوشیدند صدا های روحانیت مرتجع ضد تمدنی مناطق مرکزی را خاموش کنند که عمق تاریخی دارد؛ اما در جای دیگر، نوع دیگر آن که گویا در مرکز رنسانس تیموریان هرات، واقع شده، ادبیات جهالت یک ملای اجنبی که از نوع دیگر روحانیت مرتجع است، در حالی مردم ما را در بر می گیرد که این هیولا، از نیکر/ زیرپوش تا لنگی/ دستار از محصولات چینایی یا کفری استفاده می کند و با پل های وارداتی، سنت هایش را می تراشد.
در کشوری که به دلیل اخوانیسم نیز سه میلیون معتاد، تجربه ی سقوی دوم، در حدود 70 درصد فقیر و وابسته گی شدید اقتصادی دارد و به اثر جهاد اسلامی، در بیست سال گذشته ویرانی ها دیده و هزاران نفر مقتول و مجروح شده اند و شاید یک میلیون فرصت عمرانی، اقتصادی و فرهنگی از دست رفته باشند، یک جاهل به اصطلاح اسلام گرا، بدون کمترین درک مردم و اجتماع، از حفظ نوامیس، گذاشتن ریش و برپایی جماعت، صحبت می کند. اگر همین خبیث بداند که زنان و دختران زیادی با مصئونیت حجاب، ناگزیر و تجارتی تن فروشی می کنند و ریش، پدیده ی انحصاری نیست و سیکهـ های خیلی بهتر از مسلمانان ریش می گذارند و دستار، رسم قدیمی مردم منطقه ی ما یعنی کافران پیش از اسلام نیز است، زودتر به عقل می آمد تا در ادعای رنسانس هراتی، آبروی کسانی نرود که از ارزش های باستانی، صحبت می کنند.
من در تحقیق «رسانس خیالی بقایای تیمور لنگ»، آورده ام که در واقع آن مقطعه با گرایش واضح به افراطیت دینی، چیزی بیش از یک مجموعه ی داعشی نبود. این که حالا یک ملای جاهل در آن جا رجز می خواند، می تواند بهترین معرف به اصطلاح رنسانی باشد که خیال می کنند.
در واقع نماینده گان تمدن های غیر پشتونی در افغانستان، بیش از آن چه نیستند که با دمبوره ستیزی و دخترستیزی، شناخته ایم. این حقیقت در جغرافیای افغانستان با زنده گی مردمی نیز گره خورده که دهگان، دهقان یا دهاتی نامیده می شوند. نوع زنده گی آنان که دچار فقر اقتصادی ست، فقر فرهنگی را نیز آشکار می سازد. سنگینی تحجر دینی در افغانستان، بیشتر در مناطق دهاتی، حس می شود.
وروستي