تعابیر مجوسی افغانستان

با تحول انقلاب به اصطلاح اسلامی در ایران، هرچند کشور ما درگیر یک رژیم الحادی می شود، اما تلقی عامه ی افغان ها از آن رویداد، این بود که حتماً از شدت گرایش های قومی- فارس محور، کاسته می شود. متاسفانه 42 سال رژیم به اصطلاح اسلامی ایران، نه فقط با اوج افراطیت فرقه ی اهل تشیع توام شد، بل با استقراض مشی فرهنگی رژیم پهلوی، شبیه تیغ دو سره ای عمل می کند که افزون بر حوزه ی به اصطلاح اشتراکات فرهنگی،      حوزه ی اشتراکات مذهبی نیز در آن توجیه می شود. 
 
قبل از انقلاب به اصطلاح اسلامی ایران، رژیم نوپای قومی در تاریخ ایران که بیش از نیم قرن به نام اقلیت بی نام و نشان فارس، تقلب شده بود، با امکانات مالی فروش نفت، کمی بیش از چند کشور جهان سوم، جلو می افتد. با وفرت پول، امکان برآورد پروژه هایی را هم میسر می کنند که فرهنگی عنوان می شوند. از مدرک صدور آن پروژه ها، مسئله ی فارسیسم(داعیه ی سیطره ی فارس ها) در حوزه ی به اصطلاح اشتراکات، هرچند ظاهری، اما به راحتی توجیه می شد. با این وجود، وجود حاکمیت های قانونمند و مرکزی قبل از هفت ثور و امنیتی که افغان ها در آن به سر می بردند، جلو ذهنیت هایی را می گرفتند که با ایدیالوژی ها، سهم ایران به نام فارسیسم در آن افزوده شده بود. 
 
با کودتای منحوس 7 ثور، تحول غیر طبیعی سیاسی، منوط به افغانستان نمی ماند. چند ماه بعد از آن، رژیم فارس محور شاهی پهلوی، تغییر می کند، اما برعکس افغانستان که با رژیم کودتایی، دچالش تنش دولت و اجتماع شده بود، تحول سیاسی ایران، مخالف باور های مردم اکثراً مسلمان ایران نبود.
 
تلقی انقلاب ایران، اما شیعه ی اسلامی، مکتوم نماند که این مسئله، چنانی که یک درز تاریخی در کشور های اسلامی ست، روی توجیه آن، می تواند یک درز فرهنگی نیز باشد. اگر تبارگرایی روحانیت مرتجع ایران(سادات شیعه) حد فاصل از فارس زده گی نباشد، این کشور با اکثریت شیعه، همچنان یک جزیره ی فرهنگی باقی می ماند. ایجاد آن بر محور فارس زده گی، اما طبقه ای که به اصطلاح فارسی زبان نامیده می شود و از این رهگذر، به روح ایرانیسم می دمد، باعث تغییری نمی شود که تلقی از تغییر رژیم سیاسی در آن کشور بود. بنا بر این، با گرایش های شدید مذهبی اعضای ولایت فقیه، صدور فارسیسم که دیگر محجبه شده، پوتانسیل آن را دو چند می سازد. 
 
در حالی که ایران، به یک سوژه ی مهم ستم ملی در منطقه تبدیل شده، اما سیاست های خارجی آن با کالای فارسیسم، بی لحاظ نارضایتی اکثریت این کشور که بیش از 90 درصد ترک، عرب، کرد، بلوچ و ده ها قوم خورد و کوچک دیگر می شوند، با ایجاد دو محور تشیع و فارس، روی یک سان سازی قومی تاکید می کند؛ هرچند اگر این توجه، نتواند باعث گرایش جغرافیایی به جغرافیایی توهم ایران بزرگ شود که به نام مسئله ی سرزمینی، اما کاملاً سیاسی ست. بنابر این، هرگونه استدلال پیرامون آن، به نفع ایران تمام می شود.
 
در جوی که داخل ایران با درز های ستم ملی، از درون، فرسوده می شود، اما سیاست های صدور فارسیسم به منطقه، به خصوص افغانستان و تاجکستان، آز بی شرمانه ای ست که با مودل ستم ملی ایران، فقط به تشنج کشور هایی که دچار مداخله شده اند، دامن زده است. بعضی احزاب مربوط چند اقلیت مطرح قومی که با بازی با کارت کشور های به اصطلاح همتبار و همزبان، ابراز وجود می کنند، از بارزترین نشانه های صدور سیاست های ایدیالوژیک به افغانستان اند. 
 
اما در افغانستان، ظرفیت های بشری پایین اقلیت های اهل تشیع و تاجک، ماهیت فارسیسم ایرانی را خلاف متن آن تعدیل می کنند. آخوند های ولایت فقیه، با گره زدن چند اقلیت مطرح به نام فارسی زبان که نقش شیعه در آن حساسیت ایجاد نکند، از اشتباهاتی فاصله گرفته اند که در جنگ های داخلی، نقش مسعود- ربانی را کم گرفته بودند. در آن زمان، شکواهیه ی اساسی مسعود- ربانی از ایران این بود که مسایل قومی و زبانی آنان را رعایت نمی کنند. با این حال، پنهان نبود که کشور های ثروتمندی عرب سنی که از قبل(زمان جهاد) مسعود- ربانی را از خیرات های عظیم اسلام سیاسی، محروم نکرده بودند، با محوریت مرکز جهان اسلامی(مکه) می توانستند مسایل قومی و زبانی مسعود- ربانی را که تشنه ی روابط گسترده ی بین المللی بودند، به گونه ای اشباع کنند که اگر دارای پرستیژ بین المللی افغانستان، شبیه قبل از هفت ثور می شدند، می توانستند با امتیاز آن، ظرفیت ناچیز بشری خویش را به یک مسئله ی جهانی مبدل سازند و به تبع آن، حاکمیت غیر طبیعی یک اقلیت قومی افغانستان ستیز، توجیه می شد که چون منزوی نیست، می تواند ممثل باشد. 
 
ایران با مشی غرب ستیز، هرچند بار ها سعی کرده آن را تعدیل کند- چنانی که سید حسن روحانی را با خوی نرم در برابر غرب، دست آویز ساختند- اما ماهیت ایدیالوژیک رژیم آن که با شعار مرگ بر امریکا، شکل یافته و بقا دارد، طرف خوبی نه برای افغانستان است و نه برای تاجکستان. به این دلیل نیز سیاست های صدور فارسیسم ایران که می توانستند محدودیت دیپلوماتیک به وجود آورند، در میان تنوع قومی اکثراً ضد فارسی افغانستان و فضای کمونیستی تاجکستان که روی اصالت تاجکان، استدلال می کند و در آن، مسئله ی فارس، اکثراً بیگانه عنوان می شود، ابزار تداخل سیاسی ایران را کند می سازد. با این وجود، تاثیر دایم تماس از افراد و گروه هایی که به شدت هار استند(ستمی ها در افغانستان) روی اصل صدور فارسیسم ایران در افغانستان، زیاد تاثیر می گذارند تا در توهم آن، کشور  اکثر افغان ها، جایی خوانده شود که در درز های فارسی آن، می توانند علایق فارس      زده گی ایجاد کنند و حتی به گونه ای استدلال کنند که اگر نسخه ی فارسی آن را در جلو آخوند های ولایت فقیه قرار دهیم، نباید تعجب کنند. چنانی که در زیر می خوانید، دست آویز شان می تواند نسخه ی بدل مستعمل شود.
 
«تهدید ایران علیه افغانستان با «تبرزین نادرشاهی!»
کارشناسان سپاه پاسداران توصیه می کنند که باید وزارت اطلاعات «رفتار های مجازی مهاجرین» افغان در ایران را رصد کنند!
نویسنده: محمد مهدی بندرچی، کارشناس ارشد مطالعات منطقه یی
دیپلماسی ایرانی: آیا تحرکات اخیر افغانستان در حد یک واکنش سیاسی و کنسولی علیه ایران است؟ افغانستان، مشغول تست زدن معادلات برای تعریف ایران به عنوان یک دشمن ملی برای افغانی هاست. این، خاصیت کشور هایی است که قادر به تعریف ملت یک پارچه نیستند. در ادبیات امروز روابط بین الملل، حکومت های ضعیف را حکومت های ضعیف افغان، مانند weak Afghan – like states می نامند. روند نظم جهانی هم به سمت اضمحلال این حکومت ها حرکت می کند. دلیل این که افغانستان، مثال این ضعف شده، فقدان هویت یکپارچه برای پهنهء متکثّر آن است. حاکمانی که به دنبال ناسیونالیسم ملی یا هویتی هستند، چارهء بی چارگی خود را در تعریف دشمن خارجی می دانند. حاکمیّت افغانستان در پی تعریف ایران به عنوان دشمن افغانی هاست. آن ها قبل از توسعهء این فراگرد باید از خود بپرسند آیا ایران دشمن خوبی برای افغانی هاست؟»
 
نیاز به توضیح زیادی نیست که اگر مودل حکومتداری در ایران را بر اساس مقولات واحد سیاسی تعریف و به تبع آن، ملیت ایرانی تولید کنیم، شاید خیلی عقب مانده تر از مسئله ی هویت ملی افغان ها شود. 
 
با تعویض حکومت قاجار ها در ایران، مصادره ی هویت ها به نام فارسی زبان، مسئله ی ستم ملی ایرانی- فارسی را زاد. در حالی که در میانه ی قرن 18، وحدت مردم ما علیه انگلیس ها، پیش زمینه های هویت ملی افغان ها را به وجود آورده بود، با قانونمندی و تعریف هویت ملی در قرن بیست، مردم ما هرگز دچار خلای باور هویت ملی نشدند. به این دلیل نیز آماج فارسیسم علیه افغان ها، هویت ملی آنان را نشانه می گیرد. 
 
نویسنده ی مغرض ایرانی، با دور زدن مصایب تحمیلی سیاسی در قرن بیست که از ارتجاع نه ماهه یک بی سواد آغاز می شوند و رژیم کودتایی هفت ثور به آن می افزاید و با ثقلت تجاوز شوروی و اثرات افغان ستیز آن، حداقل در محور احزابی که اکثراً وابسته بودند، تبلور می کند، سعی می کند مسئله ی وحدت افغان ها را که در رسانه های بیست سال اخیر، تجارتی و متنازع ساخته می شوند، مثال بزند. 
 
در این که ایران، دشمن تاریخی افغان ها بوده است، جای هیچ شکی نیست. به خصوص با تسجیل مرز های بین المللی، تجاوز پی در پی قاجار ها در قرن نوزده که هیچ فرصتی را هنگام تنازع داخلی افغانستان، از دست نمی دادند، مسئله ی ایرانی مغرض را در اندیشه ی تاریخی و کنونی افغان ها شکل داده است؛ اما نه به این معنی که تداوم یافته باشد. با ورود افغانستان و ایران به قرن بیست، به خصوص در سلطنت های شاه امان الله و رضا شاه پهلوی/ اول، تصادمات قبلی که اثرات خارجی نیز داشتند، این تلقی را جا می اندازند تا دو کشور با سیاست های واضح عدم مداخله، اجازه ندهند آله ی دست شوند. بنا بر این، اگر      مسئله ی دشمنی با ایران، سمت و سوی عداوت فرهنگی یافته، اما هرگز به معنی دشمنی سرتاسری نبوده است. افغان ها مجبور یا به رضا، در توده هایی که به بیش از یک میلیون  رسیدند، به ایران نیز هجرت کرده اند؛ هرچند این هجرت، رفاه و آسوده گی های         زنده گی را در پی نداشت، اما برعکس توده های کثیر آنان را که در حوزه ی اشتراکات فارسیسم- تشیع ایرانی تعریف می شوند، علیه کشور و منافع خودشان تحریک کرده است. می بینیم که محتوای مداخله ی ایرانی، بی این که بسیار در خط تنازع با ما باشد، مشکل آفریده تا عداوت علیه ایرانی، به گونه ای قلمداد شود که آن را دولتی تعریف می کنند. 
 
«با توصیف فوق، نیازی به تحلیل رخداد های اخیر افغانستان نیست. واضح است که حکومتداری ضعیف می کوشد ایران را دشمن ملت معرفی کند. سیری در فضای مجازی نشان می دهد که چطور افغانی ها ایران را دشمن می خوانند. البته نیاز است که نهاد های اطلاعاتی ایران هوشیار باشند تا رفتار های مجازی مهاجرین را به دقت رصد کنند. ممکن است تعدادی در داخل ایران، این دشمن سازی را ترویج و نهادینه کنند.»
 
ما در تمام اقشار ایرانی های دست اندرکار امور افغانستان، افراد زیادی را می شناسیم که سعی می کنند با جذبات فرهنگی، روی سیاست هایی سایه بیافگنند که اصل اغراض ایرانی ها را برجسته می سازند. 
 
مشکل فارسیسم ایران در افغانستان، تنها مربوط آن چه نیست که گویا حکومت های ضعیف افغان، از ایران تعریف می کنند. تجربه ی زنده گی فلاکت بار و تحقیر آمیز افغان ها، به خصوص از اقلیت هایی که با تمایل قومی، زبانی و مذهبی به آن جا می روند، ذهنیت برجسته ی ضد ایرانی در افغانستان است. 99 درصد افغان هایی که زنده گی در ایران را تجربه کرده اند، می توانند روی کُل سیاست های مخرب این کشور در افغانستان، تاثیر وارد کنند. 
 
چنانی که متذکر شده بودم، اگر مسئله ی بازی با کارت ایرانی نباشد و احزاب وابسته به ایران، با پول ایرانی تبارز نکنند، مسئله ی ایرانی سیاست در افغانستان تحت تاثیر ستم ملی ایران، آن قدر زشت می شود تا هیچ نیازی نباشد آن را برجسته کنیم.
 
هتک حرمت، اولین مرحله ی ذهنیت ضد ایرانی در افغانستان است. ایرانی ها هیچ وقت نتوانستند میان آن چه در میزان مردم ما انجام می دهند، تعادل برقرار کنند. پله ی توهین و تحقیر افغان ها در ایران، سنگین تر از آن است که بتوان با پله ی ضعیف آن که عبارت از احزاب و افراد وابسته به ایران می شوند، فارسیسم را به گونه ای توجیه کرد تا در جامعه ی افغانی، جا بیافتد.
 
«اقدام جدی در این صورت بسیار ضروری است. هتاکی جوانان افغانی به ایرانی ها در فضای مجازی نشان می دهد که چطور هویت خود را فارسی دری و مثلاً زبان ایرانی ها را عرب زده می خوانند. این، حاکی از تعریف مختصات هویتی برای افغانی ها و نقشهء راه برای تاختن بر هویّت ایرانی است. تا جایی که اگر ایران به ضعف شاه سلطان حسین برگردد، ممکن است نیازمند تبرزین نادرشاهی دیگر باشیم.»
 
«تبرزین نادر شاهی»، در واقع اشاره به موتیف تاریخی نادر افشار است. همان بی سواد جسور که تا آخر عمرش، مدیون افغان ها ماند و تا زمانی که زیر ساطور فارس های شیعه تکه تکه شد، به ایرانی ها سفارش می کرد از برخورد با افغان ها اجتناب کنند. 
 
بی شک که سطح عداوت ایرانی ها از همین عبارت(تبرزین نادرشاهی) را هم می توان به راحتی درک کرد. در واقعه ی تاریخی ظهور نادر افشار، پراگنده گی افغان ها، باعث سرکوب آن ها در سوی کسی شد که بعداً با احترام به افغان ها، نفس می کشید؛ اما آن چه نویسنده ی فارس زده ی ایرانی نمی داند، اگر کارکرد آن وسیله که «سنی» بود، در قرن بیست و یک آسان نیست، با کثرت اقلیت هایی افغانی که در ایران زنده گی می کنند، می تواند از همین عبارت تا تیغ برنده ی آن، باز هم به ایرانیسم، آسیب برساند. 
 
عامه ی افغان هایی که در ایران مهاجر استند، از اقلیت های قومی تاجک و هزاره اند؛ دو جنبه ی فارسی و شیعه که از عوامل ابزاری حوزه های اشراکات فرهنگی و مذهبی ایران در منطقه ی ما به شمار می روند. 
 
«جهت گیری های دیپلماتیک کابل در قبال تهران هم خالی از سوء نیت نیست. تشکیل هیأت نمایندگی از افراد پشتون می تواند بازتاب تعمّد دولت کابل در مسأله سازی باشد. به هیچ وجه سفیر کابل نمی تواند مشکلات مهاجرین را حل کند. خود مهاجرین بهتر از نمایندگی های سیاسی، قادر به تعامل با ایرانیان هستند. تزریق زور سیاسی، تأثیر که نداشته هیچ، اوضاع را بدتر می کند.»
 
با گزینش استاد عبدالغفور لیوال در سمت سفارت افغانستان در ایران، برای اولین بار طی چهل سال پسین در ایران، نخستین کوشش موجه دیپلوماتیک ما صورت گرفت؛ زیرا گرایش های شدید سیاست های ایرانی به عوامل به اصطلاح حوزه های فرهنگی و مذهبی، این کشور را افزون بر ستم بر مهاجرین افغان، دچار تنش دایمی با افغانستان می کنند؛ هرچند من اعتقاد دارم که ایرانی ها در خلوت های خود استدلال می کنند که در افغانستان، حرف اول و آخر از پشتون هاست؛ اما با سیاست تضعیف، اجازه نمی دهند کشور ما در موضع یک کشور با ثبات، نه فقط وضع داخلی خویش را سامان ببخشد، بل با مدیریت و سهولت های ترانزیت منطقه یی، وزنه ایجاد کند و روی معادلات منطقه یی و به تبع آن جهانی اثر بگذارد که در قدم نخست، از نقش ژاندارم خیالی ایران نیز می کاهد. آنان چنانی که ما را درگیر تحریک جهالت مذهبی پاکستان کرده اند، درگیر «تعابیر مجوسی افغانستان» نیز می کنند. 
 
در آخرین دیداری که با استاد لیوال در کابل داشتم، ابراز آرزومندی کردم که خدا کند حضور یک سفیر غیر وابسته و نماینده ی اکثریت مردم افغانستان، روی سیاست های خارجی ایران در قبال افغانستان، تاثیر مثبت بگذارد. از استاد لیوال خواسته بودم که طهارت سفارت افغانی در ایران، یک اصل است؛ هرچند توضیح استاد نیز بر جا بود که سال ها نیاز است تا نماینده گی سیاسی افغانستان در ایران، اصلاح شود. بنا بر این، باید حقیقتی را در برابر ایرانی ها قرار دهیم که با اقلیت محوری های مستمر، باعث خواهند شد حوزه های به اصطلاح فرهنگی- و مذهبی شان، شبیه جزایری شوند که در تنوع و امواج خواسته های اقوام و فرهنگ های افغانی، فقط ممثل مردمی خواهند شد که به نام فارسی زبان نیز بزرگ نمایی شده بودند. 
 
«مشکلات افغانستانی های ایران به ساختار شخصیتی خود آن ها بر می گردد. در منطقه ای که اصالت این نگارنده به چند صد سال در آن می رسد، اصلاً کودک کار ایرانی نداریم. تمام کودکان کار این جا افغانی است. پدرانی هستند که اعتیاد را از افغانستان آورده و کمپ ترک در ایران، کمی بهبودشان بخشیده است.(!) کودکان متعدد در یک خانواده به اجبار وارد کار های پست می شوند. زایمان به هیچ وجه محدود شدنی نیست. به دخترک معصوم و باهوش افغان می گویم بعد کرونا به مدرسه می روی؟ می گوید نه. می پرسم عروسی داشتید؟ می گوید پسر عمویم بود و با یک نفر از تاکستان ازدواج کرد. در حالی که من می دانم ازدواج خواهر بزرگترش بود که تازه پنجم ابتدائی را تمام کرده است. این ها مربوط به ساختار ایران نیست. منکر نیستم که بهتر از این هم می شود آدمسازی کرد، ولی وقتی پدر جوان افغانی هنوز این چنین وابسته به ساختارهای سرزمین پدری است. ایران چه می تواند بکند؟»
 
تعبیر زشتر از این نمی شود! نویسنده ی مغرض، گویا فراموش کرده که توده های ناگزیر افغان در ایران، فراریان جنگ و مصایبی استند که دست ولایت فقیه نیز در آن ها دراز است. 
 
در نمونه ی عقب مانده گی های اهل تشیع افغانستان که بعداً از سوی همه و بیشتر از سوی مسعود و ربانی دچار توحش سیاسی شدند، مداخله ی ایران، آنان را جزیره ساخته بود تا در عقب مانی های تحمیلی، مزدورانی شوند که در ستم ملی ایران، اگر نمی توانند شغل آبرومند داشته باشند، به سطح ایرانی هایی سقوط می کنند که دختران شان با زیرسن، تجربه ی ازدواج را شروع می کنند و در لایه های اعتقادی، تا می میرند، ده ها بار صیغه می شوند. 
 
نویسنده ی مغرض، یادش نرود که تفاوت های ما بیشتر با کاهش و افزایش پول رونما شدند. احصائیه هایی بین المللی حاکی اند که ایران قبل از انقلاب، بیش از 65 درصد سوء تغذی داشت. اگر اکثر نهاد های تحصیلی این کشور که باز هم نظر به تحقیقات بین المللی از مقام 300 تا 700 را دارند، در حوزه ی عقب مانده گی های جهان سوم، دلچسپ نباشند، الهیات و ادبیات فارسی با انبوه محتویات خرافی نیز هیچ کمکی به جریان تکنالوژی نمی کنند. 
 
هنوز سیستان و بلوچستان، کردستان و احواز ایرانی، چهره های مکدر هستند که بی نیاز از نمایش چهره ی پست افغان ها در ایران، آشکار می کنند که سیاست های داخلی ایران، خیلی نیازمند بشری سازی اند. توحش تحمیلی در مناطق یاد شده، حرف زیاد باقی نمی گذارد تا یک مجوس منحوس، دشوار های افغان ها را صبغه ی افغانی بدهد. گذشته ی مدنی افغانستان قبل از هفت ثور، بازتاب جهانی یافته بود.  
 
«دردناک ترین قسمت این فرآیند، دشمن سازی و عداوت بازی، کار ایرانی نمایان خائنی است که در شبکه های وابسته، آتش تهیّه می ریزند. این دیگر دشمنی با نظام یا حتی اسلام نیست. خیانت به انسانیت است. خیانتی که فراتر از فروختن میهن است. اگر آتش بیشتری افروخته شود، همین مهاجرین که حاضر نیستند به کشورشان برگردند، در صورت بازگشت، قادر به کسب همین شرایط ایران هم نیستند. بانویی که این جا کم کم کار کرد و با کمک های مردم، بچه هایش را سامان داد، می گفت اگر به افغانستان برگردم، قادر به یافتن همین کار در خانه ها یا زمین های کشاورزی و محصول پاک کنی هم نیستم.»
 
خوب بود در آغاز مقال خویش اعتراف می کردند که ناسیونالیسم کور فارسی، فقط روی مصادره استوار است. با چند سال تلاش، اما تصادم آن که ناشی از روحیه ی ایرانی ست، حتی در تاجکستان، جای پای کمتر یافت. رییس جمهور رحمانوف، هیچ فرصتی را برای ترویج اصطلاح «دری تاجکی» از دست نمی دهد. 
 
بلی، افغان ها در چهل سال پسین، زیرساخت های زیادی را از دست داده اند که احیای آن ها ارزش چهل سال حکومت آخرین شاه افغانستان را محرز می سازد. اگر منصفانه رفتار کنند و به حوزه ی به اصطلاح اشتراکات، واقعاً احترام بگذارند، مردم افغانستان، روزی خویش را از زمین، خود حاصل می کنند. 
 
کاش تلقی از حوزه های اشترکات را انسانی می ساختند. در چنین صورت، حمایت های کشور هایی چون ایران که 80 درصد به فروش نفت وابسته هستند، به جای ایجاد تنش، می توانستند خیلی زودتر به افغان ها کمک کنند تا با احیای سیستم زراعت و انکشاف خویش، زمینه ی برگشت میلیون ها افغانی را فراهم آورند که در کشور های به اصطلاح همزبان و همسایه، بیشتر عذاب می کشند.  
 
«خائنین سعودی اینترنشنال انگار برای نوع انسان هم ارزش قائل نیستند، ولی می کوشند برای ایرانیان آزادی و رهایی به ارمغان آورند. حمله به مهاجران ایرانی در جوار افغانی های عازم اروپا، نقطهء اتصال این خیانت های رسانه یی با تحریک پذیری زخم خوردگان سال ها بی حکومتی افغانستان است. اگر حاکمیت افغانستان هم به دنبال شبکه های خارجی و روزنامه های فارسی عربستانی، می خواهد ائتلاف استراتژیک خود را با اعراب مستحکم کند، باید بداند دشمن خوبی را انتخاب نکرده است، ولو انتخابی فرد، توصیه کرده باشد. از دست رفتن اتحاد با ایران، درد های عراق را کاهش نخواهد داد. حال همسایهء خراسان را چطور متحد و شکوفا خواهد کرد؟!»
 
اما فضای باز رسانه ها و آزادی بیان در افغانستان، فرصت هایی را نیز ایجاد کردند تا تنقید ایرانی از سوی ایرانی را هم تجربه کنیم. نویسنده ی مغرض ایرانی، به رسانه ی «ایران انترنشنل» که در کابل دفتر دارد، اشاره می کند. ظاهراً این نسخه که در نخست با ظاهر فارسی آن دلخور بودیم، جزو مجموعه ی فارسیسم ایرانی نیست.
 
در حالی که سرمایه گذاری های ایران در عرصه ی رسانه های افغانستان، پنهان نیستند و کراهت مناظر ضد افغانی آن ها نمایان، اما کمترین مخالفت را برنمی تابند. کاش دولت ما با توجه بر این حساسیت، دستان مجوسان را کوتاه تر بسازد. 
 
اما ما تا جایی با نویسنده ی مغرض ایرانی همنوا استیم که عدم تمثیل خوب حکومتی در افغانستان- البته پس از طالبان- اجازه داد تریبون های ولایت فقیه در داخل کشور ما به افغان ستیزی دامن بزنند.
 
«ایران دشمن خوبی نیست، بل که دوستی با ایران به نفع همگی خواهد بود. از دست رفتن قلاب های استراتژیک در زمانی که حکومت های ضعیف، دچار تکانه شوند، عامل هلاکت خواهد بود. کمک های شهید سلیمانی به کردها در لحظات مرگ آفرینی خلیفهء داعشی، درس بسیار معتبری است. شاید هم وعده های سعودی باعث شده است تا حاکمان افغانستان، آیندهء نزدیک را سرشار از قوت ببینند. در حالی که آمریکا با ضعف مفرط مواجه شده، آیا این رؤیا، تعبیر شدنی است؟»
 
دشمنی عمیق در هر حالتی موجه نیست. به خصوص وقتی در خط عداوت کشور ها عمل می کند. با چنین صورت، منابع زیادی ضیاع می شوند. دو کشور عقب مانده و جهان سومی ایران و عراق با تجربه ی جنگ، دچار فلاکت هایی شدند که تقریباً جبران ناپذیر شده اند. خط جدایی ناشی از آن، به هیچ کدام که مدرک فروش نفت دارند، اجازه نداده از اضطراب تقابلات آینده، از ضیاع سرمایه هایی جلوگیری کنند که هزینه های آرایش جنگی ست؛ اما حرف منطقی این است که اگر عامل سلیمانی ها خود باعث تنش اند، نوعیت و ماهیت آن ها هم به ایجاد محور هایی می انجامند که در برابر آن ها نوعیت و ماهیت متضاد تعریف می شوند. 
 
قاسم سلیمان رافضی، در واقع داعیه ی داعش را توجیه کرده است. او با شهرت به نظام عقب مانده ی ولایت فقیه، درز های قومی- مذهبی عراق را وسیع تر ساخت. حمایت های ایران، نه اسلامی هستند و نه انسانی. اگر عوامل ایرانیسم و فارسیسم، خود مسبب تنش، بحران و مشکلات اند، مجوسان هراسان ایران بدانند که با تعابیر مجوسی نمی توانند معافیت حاصل کنند. 
 
با وضعیتی که افغانستان دارد، یقیناً که نمی تواند با آرایش نظامی شبیه ایران و پاکستان، به جنگ برود، اما داخل افغانستان، زمینه ی هراس آور جنگ فرسایشی ست. یک مثل استعماری قرن نوزده، تصریح می کرد که گرفتن افغانستان آسان، اما نگه کردن آن مشکل است. 
 
دشمنی ایران، چه خوب چه بد، برای ما زیاد قابل نگرانی نیست. خروج روسان از این جا، 15 کشور را از پیکره اش جدا کرد. یقیناً که جغرافیای ایرانی را نیز منقسم می سازد. منتها حرف ما این است که با مصایب وارده در جغرافیای جهان سوم، نه فقط نیاز داریم درونگرا نباشیم، بل ادبیات دیپلوماسی ما نیز عتیقه نماند. 
 
ادبیات آقای بندرچی، بازتاب روش های عتیقه ی فارسی ست که در آن ها جای دیو و پری را علی خامنه یی و حواریونش گرفته اند.