سه کتاب مرحوم استاد محمد احمد پناهی سمنانی در افغانستان، بسیار مشهور هستند. کتاب های «حسن صباح؛ چهره ی شگفت انگیز تاریخ»، «تیمور لنگ؛ چهره ی هراس انگیز تاریخ» و «چنگیز خان؛ چهره ی خون ریز تاریخ». این سه عنوان کتاب، نخستین بار در حاکمیت فجیع ملا برهان الدین ربانی در کتاب فروشی های شهر کابل، به فروش گذاشته شده بودند. از این میان، دو تایی را که مربوط دو جنایتکار معروف می شدند(لنگ و خون ریز) خریده و خوانده بودم. به عبارت دیگر، ارتباط عجیبی میان آن تواریخ و تاریخی که در میانش قرار گرفته بودیم، دیده می شد؛ هرچند من گمان می کنم که وابسته گان حاکمیت سقوی، پُشت جبهه ی جنگ فزیکی، در یک جنگ فرهنگی، تمایل داشتند پان فارسیسم را تقویت کنند. چه آن چه را در این مقاله، معرفی کرده ام، جزو نشریاتی نیز است که پیرامون پان های غیر فارسیسم، پرداخته می شوند. ملا ربانی تا زمانی که در برابر طالبان، به سختی شکست خورد و با قهرمان به اصطلاح ملی، فرار کرد، در تمام زمینه ی های جنگی و فرهنگی، سعی کرده بود اتحاد قومی ایجاد کند.
صرف نظر از بزرگ نمایی ها و جعلیاتی که چنگیز خان و تیمور لنگ را بیش از حد نمایش داده اند، وحشی گری های آنان آن قدر مشهور هستند که مردمان مکتب ندیده، بی سواد و دور از کتاب هم چنگیز و تیمور را می شناسند. در واقع، چنگیز خان بانی جنایات و ویرانی هایی ست که تیمور لنگ، با تفاوت این که یک مسلمان آگاه نیز بود، آن ها را ادامه می دهد.
ویران گری هایی تاریخی چنگیز و تیمور، هرگز جبران نشدند. قصه بافی ها پیرامون رنسانس هرات که گویا بازمانده گان تیمور، ایجاد کرده اند، ناچیزتر از آن هستند که قابل تعریف باشند. در این مورد، در فرصت های دیگر، بیشتر خواهم پرداخت.
در ویرانه های تاریخی باقی مانده از هجوم وحشتناک چنگیز، بقایای آنان که صاحبان آن جا ها شده بودند، در حالی که با فقر فرهنگی شدید، هیچ کار موثر نتوانستند، آهسته آهسته با ورود در میان مردمی که به آنان آسیب زده بودند، جزیرای را تشکیل می دهند که بعداً با گرایش به مذهب تشیع، گونه ای از تبعیضی را به وجود می آورند که هم مورد قبول دیگران نبودند و هم با دیگران، سر سازگاری نداشتند. مواجهه ی مردم با آنان، تداعی تاریخی بود که حتی قرائت کتاب های آن، خیلی تاثرآور است:
«در آن سال، طایفه ای معلون از نژاد اهریمن، یعنی سپاه تاتار، مثل سکنه ی بدکار دوزخ، ملخ وار روی زمین را فراگرفتند و دامنه ی خرابکاری خود را به نواحی شرق اروپا کشاندند و آن را به صورت بیابان درآورده، مردم آن را در خون و آتش فرو کردند. بعد از آن که بر بلاد مسلمین دست یافتند، شهر ها را از بُن برکندند، جنگل ها را از ریشه برانداختند، قلعه ها را منهدم کردند، درخت ها را از بیخ بُریدند، باغ ها را با خاک یک سان کردند و شهری و دهقانی را از دم تیغ گذراندند.» (چنگیز خان؛ چهره ی خون ریز تاریخ، تالیف محمد احمد پناهی سمنانی، نقل از ماتیو پاریس، قرن 13م.)
معرفی کتاب «چنگیز خان؛ چهره ی خون ریز تاریخ» را به این دلیل، روی دست گرفتم که به لحاظ عمق تاریخی افغانستان، مهم است. تحلیل تاریخی ما آشکارا توضیح می دهد که آن چه به نام مداین فاضله ی قبل از تاریخ معاصر می شمارند، نه فقط چیز زیادی ندارند، بل به لحاظ خلای حاکمیت هایی که شبیه سیستم های معاصر، روی مولفه های حقوقی، آزادی های بشر و شاخصه های مدنی، تشکیل می شوند، محدوده هایی هستند که مرز های مشخص هم ندارند.
مرحوم استاد سمنانی با یک رویکرد متفاوت، به گونه ای عمل کرده که در کتاب او، تلخیص تمام فجایع هجوم چنگیز خان مغول، خوانده می شود. لقب خون ریز، شامل اکثر سپاهیان چنگیز نیز بود که به هر جا دست می افتند، زنده گی را ساقط می کردند. ظهور این یاجوج و ماجوج تاریخی با توحشی که بروز دادند، در تواردی که استاد سمنانی می آورد، به یک معنی دیگر هم می باشد که اصولاً تفاوت های نژادی و عدم آشنایی با تنوع فرهنگی مردمانی که بعداً بر آنان چیره شدند، مغولان را در برابر دیگران، بی نهایت خشن ساخته بودند.
در تراژیدی «چنگیز خان»، بدتر از همه فرومایه گی کسانی ست که به نام روحانی، همواره مایل اند برای مردم، نقش شاهان را بازی کنند. در صحنه های اشغال شهر های معروف، چون بخارا و سمرقند، ملایانی را می بینیم که پیش قدم می شوند تا خانمان مردم را در اختیار کفار، قرار دهند.
نیاز به بازخوانی تاریخ مغول، به چند لحاظ، اهمیت دارد. مغولان با توحشی که ریشه در فقر فرهنگی شان داشت، عمل می کردند. دوماً عقبه ی مدنی جغرافیای منطقه ی ما را صرف نظر از بزرگ نمایی آن، اکثراً با خاک یک سان کردند. سوماً تداخل ویران گری آنان، شبیه کوروش هخامنشی که با کشتار در بین النهرین، 12 قرن روند تمدن را متوقف کرده بود، در تمام جا هایی که راه یافته بودند، تا تاریخ معاصر، جبران نشد. نقاطی که پس از توحش نمونه های دیگر، مقاطع به اصطلاح رنسانس نامیده می شوند، در محدوده های بسیار کوچک، هیچ وقت نمی توانستند ویرانگری هایی را جبران کنند که صد برابر آن ها صورت گرفته بودند. مثلاً جغرافیای رنسانس تیموریان هرات، شاید بیش از پنج درصد جغرافیای هرات کنونی نباشد. حالا آن را در برابر توحشی که تیمور لنگ از چین تا ترکیه و از آسیای میانه تا هند انجام داده بود، قرار دهید؟ معلوم است که شبیه یک قطره ی رنگ می شود.
«و اگر کسی بگوید که از بدو خلقت آدم تاکنون عالم به نظیر چنین حادثه ای گرفتار نیامده، راه خلاف نرفته است. چه تاریخ، حادثه ای را که شبیه یا نزدیک به این واقعه باشد، به خاطر ندارد.
یکی از عظیم ترین وقایع تاریخی که ذکر آن ورد زبان هاست، رفتار بخت النصر است با بنی اسرائیل و کشتار او از ایشان و ویران کردن بیت المقدس، ولی بیت المقدس در مقابل شهر هایی که این گروه ملعون خراب کرده و هر کدام چندین برابر بیت المقدس بوده، چه عظمتی دارد؟ و بنی اسرائیل در جنب کسانی که در این واقعه به قتل رسیده اند، چه اهمیتی دارند؟ زیرا که عدد کشته گان یک شهر، تنها بر بنی اسرائیل فزونی داشته. شاید مردم دیگر مثل این حادثه را تا انقراض عالم نبینند. یاجوج و ماجوج و دجال لااقل بر اتباع خود ابقا می کنند و مخالفین را از میان برمی دارند، ولی این جماعت، بر هیچ کسی رحم نیاوردند. زنان و مردان و کودکان را کشتند و شکم های حامله گان را دریدند و اطفال جنین را نیز به قتل آوردند. انالله و اناالیه راجعون و لاحول ولاقوه الابالله العلی و العظیم.» (همان اثر، اقتباس صفحه ی اول از کتاب کامل التواریخ، تالیف عزالدین بن الاثیر، مورخ مسلمان معاصر مغول.)
وروستي