در وصف کابل

 
 
 
در دلم پنهان، عشق کابلستان بوده است
در سرم سودای باغ و گلشن آن بوده است
 
باغ بابر نیز دارد شهرت بی حد و حصر
در جهان ار چند نامی، طاق پغمان بوده است
 
 آسه مایی را نگر با قامت افراشته اش
در کمینش همچو دامن ده افغانان بوده است
 
عاشقان و عارفانش در دل کابل زمین
مرجع آمال عام و خاص خاصان بوده است
 
 چشمه ی خضرش روان است در شهدا دیده یی
آب پاک و صاف و سردش، آب حیوان بوده است
 
 از طراوت های باغ شهرآرایش شنو
 هر کجا با خط روشن، شعر و دستان بوده است
 
کاکه های کابلستان هرکدام مردان جود
در میانه، کاکه طیغون، مرد میدان بوده است
 
از گذر هایش گذر کن شهرکابل را نگر
کوچه و پس کوچه هایش شأن دوران بوده است
 
 شاعرانش را نگر چون ماه تابان در جهان
هرکدامین نکته دان و گنج شایان بوده است
 نام نامی خرابات با هزاران مطربش
 زیب تاریخ است و شأن کابلستان بوده است
 
با گذشت روزگاران نام کابل هرکجا
از اوستا تا به این دم، زیب دوران بوده است
 
وصف کابل نیست حاجت بخشیا چون نام او
 همچو مه در شام تاریک، خود نمایان بوده است
 
بیش از این دیگر چه گویم زان که گفتم بخشیا
 در دلم پنهان، عشق کابلستان بوده است