شبنم صبحم، ز برگ روزگار افتاده ام
قطره ی موجم، ز بحر بی کنار افتاده ام
اختر این کهکشانم، لیک از اقبال بد
در میان اختران از اعتبار افتاده ام
شاخه ی پُر برگ و بارم، لیک در پاییز دهر
زرد و زار گردیده ام از برگ و بار افتاده ام
باز اقبال شهانم، لیک از ادبار بخت
صید دام دهر دونم، زرد و زار افتاده ام
ماه تابانم و لیکن در خسوف زنده گی
نقش خاسف گشته ام از نور و نار افتاده ام
نغمه ی پُرسوز عشقم، حالیا از بخت شور
گرد ادبار زمانم در کنار افتاده ام
لاله ی آزاده بودم، لیک از چنگال باد
در زمین بایر و در شوره زار افتاده ام
از فلاکت های دوران، حالیا بین بخشیا
نیمه جان گردیده ام، من اشکبار افتاده ام
وروستي