بود و هستم هست و بودم میهن است
نی زیانم هرچه سودم میهن است
دایمأ در فکر و ذکرم بوده است
در رکوعم در سجودم میهن است
گر غزل گویم سرودی هم بدان
در غزل ها در سرودم میهن است
دست و پا و عقل و هوشم هرچه هست
رگ رگ جان، تار و پودم میهن است
زآنچه گفتم یا بگویم بهتر است
چون که جانم هم وجودم میهن است
کی بگنجد در مثال توصیف آن
گر بگویم شاخ عودم میهن است
گر رگم را قطع سازند بخشیا
در رگ تار وجودم میهن است
وروستي