غزل

اشک چشمم ریخت جیحون شد پدید
لاله درصحرا پُر خون شد پدید

شور عشقی بود اندر لامکان
گاه فرهاد گاه مجنون شد پدید

استقامت بود در دنياي عشق
پای درگل بید مجنون شد پدید

فکر کافر بود دور از اعتقاد
نسل انسان بود میمون شد پدید

رمز خلقت بود آدم شد صفی
راز عالم بود اکنون شد پدید

خلق عالم نیست بی اعجاز حق
رمز و رازی بود گردون شد پدید

تا شود تمثیل از میدان حشر
کوه و دریا بود هامون شد پدید

دیده باشی خوب در دیوان عشق
شعر بخشی بود مضمون شد پدید