چرا نامهربانی می کند دل
جفا با یار جانی می کند دل
هزاران آرزو دارد و لیکن
چرا از ما نهانی می کند دل
نمی گوید چرا راز نهانش
بدین سان ناجوانی می کند دل
توانش را نمی دانم کی برده
که سستی- ناتوانی می کند دل
برای خوبرویان تا توانش
به جانش هرچه دانی می کند دل
پی عشقی که انجامش جنون است
تلاش و جانفشانی می کند دل
مهارش کن تو ای بخشی از آن رو
که با تو زندگانی می کند دل
وروستي