چرا نهادها و نسلِ دوم جهادی غربی سازی می شوند؟

آنهایی که سنگ مدرن شدن را به سینه می کوبند فکر می کنند که با این طرز رفتار همه چیز یک سره خوب خواهد شد، در حالی که آنها دروغ می گویند؛ زیرا با تجربة چندین کشور و حتا ملت ها متوجه می شویم که انجامِ غربی سازی، هسته ای اصلی مردم و گوهری اساسی آنها را نابود ساخته و از نظر سیاسی، اقتصادی و نظامی کشورها را همواره وابسته به غرب می سازد.

ترکیه، مصر، پاکستان و در کل کشورهای خاورمیانه و شمال افریقا از جمله کشورها و مردمانی اند که غربی سازی در آنها سابقه ای زیادی دارد. در این میان اگر به روند غربی سازی ترکیه-ای جوان بویژه پس از سقود خلافت عثمانی- پرداخته شود دیده می شود که این کشور هرچند از نگاه تاریخی قرن ها امپراتوران اروپایی به آن غرامت پرداخت می کردند، اما در حال حاضر حتا در برابر ارزش پولی خویش ایستادگی نمی تواند، چه رسد به دفاع از سایر ارزش ها!

همچنان مصر کشوری که جایگاه بلندی تاریخی را در دل خود جا داده است. گذرگاه استراتیژیک سوئز از جمله کانال های است که بیشتر از 60 درصد کالاهای تجارتی جهان از آن عبور و مرور می نماید. باوجود این از نگاه برخی هزینه های نظامی تاکنون وابسته به کمک های امریکا می باشد. پاکستان نیز از جمله هشت کشورِ دارندة سلاح هسته ای در جهان محسوب می شود، با وجود آن این کشور از لحاظ نظامی تاکنون وابسته به کمک های ایالات متحده است.

علاوه بر این کشورها سایر کشورهای عربی خاورمیانه؛ مانند: عربستان سعودی، قطر، امارات و... از لحاظ امنیتی به حمایتِ بدون چون و چرای غرب و در رأس ایالات متحده امریکا وابسته اند، با این تفاوت که برخی از این ها به دلیل داشتن منابع سرشارِ نفت، امریکا با در نظر داشت منافع از آنها در برابر تهدیدات تخیلی محافظت می نماید. چنانچه گاهی ایران-شیعه را تهدیدِ بزرگ علیه این کشورها جلوه داده به ارزش میلیاردها دالر پول بدست می آورد، و گاهی هم تروریزم را تهدید منطقه ای و جهانی معرفی نموده با راه اندازی جنگ ها، بسیاری از اسلحه های دستِ دوم خویش را به فروش می رساند. اما برخی از کشورهای دیگر مانند ترکیه، مصر و پاکستان بنابر نفوذی داخلی و یا منطقه ای که دارند، ایالات متحده امریکا همواره از این کشورها زیرا عنوان همکاری نظامی بهره می جوید؛ آنچه که در پاکستان چنین سیاستی سابقه طولانی دارد.

پرسش اساسی اینست که غرب چگونه و با چه معمایی نفوذ خود را همواره در این کشورها نگه داشته است؟ اساس آن را می توان در واحد بودن دیدگاه ایدیولوژیک غرب دریافت، آنچه که برخی ها آن را پیش پا افتاده و تکراری می پندارند.

از مستندات تاریخی بخوبی پیداست که در گذشته غرب چنین دیدگاه ایدیولوژیک را در رویارویی نظامی تحمیل می نمود. چنانکه پس از جنگ جهانی اول زمانی که خلافت عثمانی با دست اندازی انگلیس ها از هم می پاشد، یکی از نمایندگاه انگلیس در مجلس عمومی بر "کرزون" وزیر خارجه آن انتقاد نموده می گوید که چرا وی به نمایندگی از دولت، استقلال ترکیه ای جوان را به رسمیت شناخت؟ اما کرزون در پاسخ به آن می گوید: «قضیه از این قرار است که ترکیه دیگر نابود شده و هرگز بپا نخواهد ایستاد، زیرا نیروی معنوی را که خلافت عثمانی بود یک سره نابودش کردیم!»

ترکیه در حال حاضر باوجودی که از نگاه اقتصادی و نظامی از بسیاری کشورهای اسلامی کرده در جایگاه بهتری قرار دارد، اما در برابر تهدیدات قدرت های بزرگ و حتا دولت یهود هیچ گونه جرأت و توان را در خود نمی بیند که علیه آنها ایستادگی نماید. چنانچه در سال 2015م تنها در برابر تهدیدات لفظی روسیه ایستادگی کرده نتوانست و سرانجام به شرایط آن تن داد؛ بسانِ درمانده ای که بارها جنگ را باخته باشد. همچنین می توان از تعرفه های گمرکی امریکا که درین اواخر بر صادرات فولاد و المونیم آن کشور وضع نموده است، ضعف و ناتوانی آن را بیش از هر زمانی دیگر مشاهده کرد. در بُعد نظامی حتا بارها وعده سپرده که از مردم مظلوم فلسطین در برابر اشغال و کشتارِ یهود و نیز مسلمانان برما دفاع می نماید، ولی در عمل هیچ کاری نکرده است.

با این همه توانِ اقتصادی و نظامی، ترکیه و حتا سایر کشورهای اسلامی را می توان به جوانِ خوش لباس تشبیه نمود که با سلاح دست داشته اش نه فکری برای دفاع از خود دارد و نه هم جرأت بکار انداختن آن را، زیرا به قول وزیر خارجه انگلیس «قضیه از این قرار است که ترکیه[خلافت عثمانی] دیگر نابود شده و هرگز بپا نخواهد ایستاد...» این دیدگاه می تواند بر سایر کشورها همچون، سعودی، مصر، پاکستان و... صادق باشد.
اما در حال حاضر غرب به رهبری امریکا بگونه ای دیگری دیدگاه ایدیولوژیکش را به پیش می برد، راه کاری که با غربی سازی نهادها و افکارِ نسل های که در برابر ارزش های بیگانه دفاع می نمودند گره خورده است. این راه کار طوری در پیش گرفته شده که گویا غرب اصلاً دشمن مسلمانان نیست، بلکه افکار غربی رأسِ ابتکار، همکاری و معیار همه خوبی هاست.

غرب به سادگی می داند که نهادها مرکز قدرت هستند، و اگر افرادی که این نهادها را رهبری می نمایند با افکار غربی سازگار نباشند تداوم نفوذش بی پایه خواهد بود. از این رو از طریق همکاری های اقتصادی بویژه همکاری نظامی برای نفوذ در نهادها و نسل جوان، ارزش های غربی را نهادینه می نماید.
 
افغانستان از جمله آخرین کشوریست که غرب استعمار فکری، فرهنگی، سیاسی و نظامی اش را در آن ریشه دوانیده است، آنچه که بویژه پس از روی کار آمدن اشرف غنی در چارچوب تمرکز بر نهادسازی قدرت و نیز دور ساختن رهبران و شخصت های با نفوذ به خوبی آشکار می باشد. معنایش این است که در آیندة نه چندان دور افراد و گروه هایی که در گذشته نقش اساسی و تأثیرگذار داشتند دیگر نخواهند توانست خارج از چارچوب تعیین شده ای نهادها تأثیر داشته باشند؛ مگر افرادی که با افکار غربی آموزش دیده و با آن سازگاری دارند.
 
از این رو غرب در افغانستان بگونه ای هدفمند به غربی سازی نهادها و نسل دوم جهادی می پردازد؛ آنهایی که چند دهه قبل در توافقی تنظیم های جهادی در پاکستان، هم اشتراک در پارلمان و هم انتخابات دموکراتیک را حرام قطعی می دانستند، اما در حال حاضر نه تنها این که پارلمان و انتخاباتِ دموکراتیک را حرام نمی دانند بلکه رسیدن به آن از آرزوهای اساسی شان به شمار می رود. اما نسل دوم آنها از این که در معتبرترین دانشگاه های غرب آموزش دیده اند، تا جایی که برخی از آنها خارج از دایره سیاست -بدون نیازمندی به پول و سرمایه- به دختران مدل مبدل شده اند که روزنامه های معتبر غربی بارها این مسئله را دست آوردِ حضور نیروهای نظامی و فکری شان معرفی کرده اند.