بچه سقاو؛ خیکی از تاریکیها

نمیخواهم قلم برای نوشتن چیزی به دست بگیرم که آتش تفرقه افگنی بین اقوام مختلف افغان را شعله ورتر سازد و یا کمک به فاشیزمی شود که در کشور مختلف الاقوام چون افغانستان میتواند به معنای از بین رفتن وحدت بین الاقوامی و بالآخره تکه و پارچه شدن کشور عزیز ما شود.
هدفم این بود که اگر شود به پنهان نگهداشتن و خاموش ماندن بر بعضی از حقایق وحدت مردم برپا شود پس عیبی نیست، ولی به حقیقتی پی بردم که اگر بر این حقایق خاموش بمانیم غبار بر روی آینه این حادثات تاریخی میتواند شکل اش را دیگرگون سازد و موجب فریب توده های مردم شود که عملا چنین شده است.
قصه های راستین تاریخ را باید به گونه سبق اموزگاران دانش و یا اوراد جادوگران تکرار کرد تا بشود در اذهان مردم طوری بنشیند که داستان های دروغین و ساختگی توسط عاملان جنگ فکری نتواند به آن صدمه ای را وارد کند.
هنگامی که دیدم تابوت هایی که میگفتند استخوانهای پوسیده چند مرد بدنام تاریخ را دارا هستند جوانانی بی خبر از علم و حقایق تاریخی آنرا حمل میکنند و میخواهند آنرا بر فراز تپه ای در شهر مادر حادثات به خاک بسپارند بهتر دیدم خاموش بمانم اما این اشتباهی بود که پسانها متوجه اش شدم و پی بردم که حقایق تاریخی باید تکرار شود چون امروز بار دیگر جوانانی که خود ادعای روشنفکری میکردند جریده ای به نام این بدنام تاریخ به چاپ رسانده بودند.
منظورم شخصی است که به این نامها شهرت یافته است: مردمان بی خبر از حقیقت آنرا به نام امیر حبیب الله خادم دین رسول الله مینامند و مردمان آگاه از حقیقت، شخصیت، اهلیت، علمیت و کارنامه های ننگین اش از وی به نامهای بچه سقاو، بچه سقا، بچه سقو یاد میکنند.
کوشش میکنم در نوشته ام بی طرف بمانم ولی شاید نتوانم حب الدین و الوطن خویش را فراموش کنم.
تاریخ دقیق تولد اش تخمینی و بر اساس حدس اشخاص نزدیک به وی میباشد که میگویند در حدود سالهای 1268و 1269به دنیا آمده است. پدرش عبدالرحمن بود از اهالی ولسوالی کلکان مربوطه کابل حالی بخشی از منطقه کوهدامن. شغل عبدالرحمن آبرسانی به خانه های مردم یا سقایی بود، همچنان میگویند پدرش در زابل عسکر بود و وظیفه آب بردن به غند عسکری را داشت.  حبیب الله در هنگام جوانی اش در سالهای 1916م- 1919 درباغ مستوفی الممالک پدر خلیل الله خلیلی بود. بعدا باغبانی را رها کرده داخل خدمت عسکری گردید، چند سال بعد از اردو فرار کرده و به رهزنی مشغول گردید.
میر محمد صدیق فرهنگ در کتاب (افغانستان در پنج قرن اخیر) شرح حال بچه سقاو را زیر عنوان ( امیر حبیب الله کلکانی- از رهزنی تا پادشاهی) آورده است. میگویند وی ابتدا دو رهزن مشهور را کشت و اسلحه آنها را به دولت تسلیم کرد اما دولت وی را به جرم فرار از خدمت نظامی بازداشت نمود.
وی بعدا از زندان فرار کرده و به اعمال ضد دولت و چور کردن کاروانها و اشخاص و قتل در بدل اجوره مشغول گردید. آقای فرهنگ می نویسد: ... وی باثر قراردادی با عبدالقیوم خان فرقه مشر پغمانی برادر مذکور را هنگامی که از قلعه اش برای ادای نماز بسوی مسجد روان بود با گلوله بقتل رساند.
حبیب الله بر اثر جنایاتی که انجام داده بود تحت تعقیب حکومت آنزمان بوده و به اثر آن به آنطرف خط دیورند که آنزمان زیر تسلط حکومت بریتانیای وقت بود فرار کرد. دولت افغانستان از حکومت وقت خواست تا وی را به افغانستان تحویل دهند اما حکومت بریتانیا از این کار خود داری نمود. آنوقت بچه سقاو در پشاور سماوار چای فروشی داشت.
بعدا حبیب الله در پاره چنار هنگام یک دزدی به دست حکومت افتاد و محکمه وی را به 11 ماه حبس محکوم کرد.
میر غلام محمد غبار در کتاب (افغانستان در مسیر تاریخ) نگاشته است که حبیب الله کلکانی به طور مرموز از زندان رها گردید و به افغانستان برگشت. وی همچنان به راهزنی و دزدی اش ادامه داد.
از روزگار جوانی حبیب الله اخلاق و شخصیت اش درک شده میتواند و همچنان دیده میشود که چقدر از دین میفهمید و به دین پابند بود که حتی شخصی روان به مسجد برای ادای نماز را هم به قتل رسانده در حالیکه باید آن هنگام اگر خود وی از دین آگاهی کوچکی هم میداشت به جای قتل نماز را برپا میکرد. استاد بزرگوار محمد عظم سیستانی در رابطه می نگارد که اولین ترور در افغانستان بچه سقاو انجام داده است.
همچنان از حالت و وضع زندگی خانوادگی وی دیده میشود که از تعلیم دین و عصر محروم و بدور بوده و کسی که به چور، دزدی و جرم میپردازد طبعا از جماعت مردم ناصالح میباشد.
این که وی چگونه به پادشاهی رسید موضوع جدا است اما در این باره یک نقطه قابل توجه است این که حکومت وقت بریتانیا از وی حمایت میکرد. آقای غبار وی را آنقدر بی لیاقت خوانده که حتی نمیتوانست یک قریه را هم اداره کند. وی زیر لقب خادم دین رسول الله به تخت پادشاهی نشست.
پس از این که یک دزد و رهزن مشهور اداره یک کشور را به دست بگیرد چه توقع از آن رفته میتواند؟ در بین مورخین ملا فیض محمد کاتب هزاره اعمال ننگین بچه سقو را تاریخوار نوشته و در کتابش به نام تذکر انقلاب گنجانیده است. این کتاب مدت طولانی در آرشیف ملی کابل نگهداری میشد و به دسترس عموم قرار نداشت تا که در سال 1981 نویسنده روسی الکساندر شکیراندو آنرا از آرشیف ملی کابل گرفته و به زبان روسی ترجمه کرده است که بعدا در سال 1999 به انگلیسی زیر نام کابل در محاصره چاپ گردیده است. این کتاب تازه به زبان فارسی هم چاپ شده.
آقای کاتب حوادث دردناک و هیبتناک هنگام 9 ماه حکومت سقوی در کابل را به تفصیل نوشته کرده است.
او در باره سقویان می گوید: به انها صرف لقب تباه کننده های مذهب، دولت و مسلمانان را داده میتوانیم. سقویان نام دین را تنها برای فریب دادن مردم استفاده میکنند... آنها لست دخترانی را پیدا کردند که به مکتب میرفتند و برای شان امر کردن که باید با یک دزد سقاوی از آنها ازدواج نمایند... چهار پارچه کردن انسانهای زنده، بر عزت زنان و بچه ها تجاوز کردن، به زندان انداختن، کشتن و جاری کردن خون مردم بیگناه کار همه روزه آنان بود... برادرش حمیدالله که القاب سردار اعلی، نایب السلطنه و معین السلطنه را گرفته بودند با زنان و بچه ها به عیش و نوش مصروف بود... حبیب الله در روزهای کوتاه حرم بزرگ زنان را ساخت... وی یک روز سرهای سه تن از هزاره ها را با آتش بریان کرده و بر چوب ها چسبانده بود... وی سران کوچیها را خواستند و برایشان گفت که اگر بر هزاره ها حمله کنند زمینهای آنها را برایشان میدهد... حمیدالله و سپاهش بر سرچشمه حمله کردند، او بین تاجک و هزاره فرق نکرد و خانه های آنها را چور کردند، دامهای ایشان را بردند و حتی دروازه های خانه های آنها را هم کشیدند. حمیدالله به ارزش یکونیم ملیونه روپه مالها را به غارت برد،34 مرد و 40 زن را به کابل بردند، مردان را زندانی ساخته و امر کرد که زنها را بفروشند.
حبیب الله بچه سقو چنان ظلم و ستم بر مردم بیگناه کابل انجام داد که تاریخ بسیار کم نظیر آنرا دارد، همه کارهای وی خلاف شریعت مبین اسلامی بوده و متکی بر قوانین دزدان صحرایی بود.
میر غلام محمد غبار میگوید: بچه سقاو، ملک محسن و عبدالغنی قلعه بیگی و غیره عصبی شدند و به مظالم آغاز نمودند. اینها قاضی عبدالرحمن خان را که مثل مولوی عبدالواسع خان از قضات متجدد بود در چوک کابل بند از بند بریدند و کله کشته شده گان جنگ را در بازار پل خشتی با میخ کوفتند و باینصورت وحشتی در شهر ایجاد نمودند.
صدیق فرهنگ در باره اداره حکومت وی چنین نوشته: دریک سو همکاران ایام رهزنی حبیب الله مانند سید حسین و ملک محسن و امثال ایشان قرار داشتند که مانند خود او بی سواد و از اوضاع بی خبر بودند....
هنگام پادشاهی بچه سقو مکتب ها و آموزشگاه ها که از طرف دولت قبلی غازی امان الله خان تاسیس شده بودند به کلی بسته شدند، به مردم هدایت داده شد که به جای داکتر پیش ملاها بروند و تعویذ بگیرند، همچنان به آنها گفته شد که مرغ جنگی و سگ جنگی کنند و قند و پلو بخورند!
دیده میشود که شخص مذکور به چه اندازه از دین و تمدن بیخبر بود و یک شخصیتی داشت که به هیچ وجه قابل افتخار نبوده بلکه یک لکه سیاه بر دامن سفید مردم غیور افغان بود. باید اعمال و کارنامه های چنین مردم به طور دنباله دار و تکرارا افشا شود تا شخصیت دروغین ممتاز که از سوی دشمنان برای اینها ساخته شده در ذهن مردم ما قرار نگیرد، گرچه شخصیت های به مثابه این رهزن نامدار هنگام حیات خویش به خاک و مردم ضرر رساندند نباید اجازه داده شود که بعد از مرگ هم آنها به مردم ما مضر تمام شود و اذهان آنها را با شخصیت ممتاز دروغین خویش بدزدند.
این بود نگاهی نهایت مختصر به اعمال این شخص شوم. اگر خواننده گان گرامی میخواهند درباره بچه سقو معلومات مزید داشته باشد به نوشته های و تحقیقات نویسنده چیره دست کشور اکادیمیسین محمد اعظم سیستانی و نوشته های تحقیقاتی پدر بزرگوارم عالم فرهیخته محمد انور اڅړ سری بزنند.
 
منابع:

  • فرهنگ، میر محمد صدیق. افغانستان در پنج قرن اخیر.
  • غبار، میر غلام محمد. افغانستان در مسیر تاریخ.
  • هزاره، فیض محمد کاتب. تذکر انقلاب.
  • بی بی سی. تاریخ شفاهی افغانستان.
  • مقاله ای از عبدالباری جهانی.