عجایب زندگی

در بحر نا پایان زمانه با تصادم امواج بحر همچو حباب نمودار شدم، چشمانم نا گهان در آئینهٔ کوچک خویش چهرهٔ جهان را بدید، بلندی و پستی و روشنی و تاریکی جهان پیشروی دیده گانم نمایان شد و جسم نا توان و کوچک خویش را در دامن هستی سترگ زمانه میدیدم.
 
خواستم تا قبل از اینکه چهرهٔ وحشتناک مرگ در آئینهٔ بصرم نمودار شود نغمه های حیات خویش بسرایم، من سرود و نغمه های حیات خویش سرودم اما بحر نا پایان زمانه نغمه هایم را در امواج طوفانی خویش محو نمود.
 
آری! همین است سر نوشت ابدی وجود نا توان انسان و عجایب زندگی او.
شبی زار نالید ابر بهار
که این زندگی گریهٔ پیـهم است
درخشد و برق سبک سیر گفت
خطا کردهٔ خندهٔ یک دم است