زنده گی؛ آخر سر آید

روز های خوش، سالیان آرام و معنی زنده گی در خاطرات مردم ما، در گذشته گره خورده اند. جاده های کابل، طبیعت روستایی و آزادی ها در احترام به مردم، در گذشته ای به یاد می آیند که آشنای ما، تصویر تاریخ است و مردمانی که در آن گذشته، شادمان بودند، قصه می کنند.
مرحوم احمدظاهر، هنرمندی ست که فراموش نمی شود. این خاطره در هنر ظاهر، رشته های فکری مردم را با گذشته ای وصل می کند که در شادمانی های زنده گی، در کشور خودشان، فارغ از دیکته ی دیگران، خوش بودند و در عرصه های آن، یادگاران زنده گی گذاشته اند.
صدای ظاهر، در آهنگ ها، اشعار و موسیقی، در غم، شادی و التهاب آزادی ها و کرامت انسانی، دورنمایی از سرگذشت به سر رسیده ای ست که در تب و تاب موسیقی، اگر   رشته ی ما از مفاهیم مدنی، گسسته نمی شود، مردم این سرزمین می دانند که در شور و هیجان گذشته، زنده گی در این مرز و بوم، دور از کج گردشی هایی بود که ترکیب های زشت سیاسی، به نماینده گی از بیگانه، به حریم انسانی و شرافت زنده گی ما، شبخون نزده بودند.
صدای ظاهر در زنجیره ای از آهنگ های به یادماندنی، اگر تلاطمی ست از هنر و فرهنگ، قصه ای است از زنده گی در شادمانی ها، غم ها و اندیشه ای که مردمی در دیار خویش، صاحب بودند و در خوشی های آرامش، شور می کردند تا آینده را روشن ببینند.
احمد ظاهر، خاطره ی خوش روزگاران خوش مردم ماست. آهنگ های دری و پشتو، اشعاری را مواج می کردند که در همنوایی با موسیقی، به بخشی از سرگذشت فرهنگی و هنری پُر ارزش ما مبدل می شوند.
زنده گی احمد ظاهر، در شور هنر، امواج موسیقی شد که سال ها پس از مرگ او، در این یادواره، خاطرات مردم در یادآوری روزگار خوش، مفاهیمی را ارج گذارند که در سالیان بحران در شدتی که فرج ندارد، بکوشند در تعمیم سعی انسانی در کرداری که در هنر، به خلاقیت می رسد و حاصل آن، آفرینش اندیشه در بیان عاطفه می شود، کمک کند طبیعت پیرامون ما در حفظ اصالت ها، بیش از همه نیازمند باور به تحفظی ست که در پدیداری، نوع خاص می شود.
احمد ظاهر در بازتاب فرهنگ در هنر موسیقی، مکتب انسانی ست که در سال های پس از مرگ، گنجینه ی هنرش، مردم را در غم ها و خوشی ها به اندیشه می برد تا در تامل ایست آن، در یاد روزهای خوش، از بحران سیاست، فاصله بگیرند و توان آنان در شعف هنر، اندیشه بسازد که احیای آرامش های زنده گی، توجه به خصوصیات طبیعت حیات است.
مرحوم احمد ظاهر در سهمی که در سرنوشت داشت، لحظاتی در روزگاران پیش از طوفان، به ایده هایی می پردازد که در عادت سیاسی روزگار او، تلاش برای بیان حقایق بود.
احمد ظاهر در چندگانه گی موضوع، به یاد وطن، افتخارات و اما اشتباهات نیز خوانده است. بیان تلخ آهنگ های او، پس از حسرت انسانی، در سوگ عزیران، به اقتدار می رود و در رونمایی میلان طرف ها که گاه در سلایق شخصی، طبیعت و واقعیت را فراموش   می کردند، یادگاری می شود که تاکنون می ارزد:
زنده گی آخر سر آید، بنده گی در کار نیست
 بنده گی گر شرط باشد، زنده گی در کار نیست
گر فشار دشمنان، آبت کند مسکین مشو
مرد باش ای خسته دل، شرمنده گی در کار نیست
با حقارت گر ببارد بر سرت باران دُر
آسمان را گو برو، بارنده گی در کارنیست
گر که با وابسته گی، داران این دنیا شوی
دورش افگن، این چنین دارنده گی در کار نیست
گر به شرط پای بوسی سر بماند در تن ات
جان ده و ردکن که سر افکنده گی در کار نیست
زنده گی آزادی انسان و استقلال اوست
بهر آزادی جدل کن، بنده گی در کار نیست
شعر ابوالقاسم لاهوتی (شاعر توده یی ایران)، اسطوره ی موسیقی افغانستان را در فضایی دخیل می کند که در کسوت امثال او، دور از حدود سیاسی می دانند. احمد ظاهر در یادگارانی که در آهنگ های غمین، پیام او به جبروت بود (دیکتاتور ها)، در روزگاران خوش مردم، خاطره ها دارد که نقش یک هنرمند، اگر اهل موسیقی باشد، در شگفتی های صدا، در گوش جان مردم، هرازگاهی که یاد می شود، خطاب می کند.
یاد احمد ظاهر در فرجام روزگاران خوش، در سرنوشت خودش، آهنگ هایی شد که در پسین، مردم در خوابگاه ابدی اش، اما بر راستی و درستی ای باور کنند که در گنجینه ی هنر اسطوره ی موسیقی، در بیان الم، هشدار می داد.
مرز های فکری میان بنده گی و مددگاری، در زنده گی پُر شور آوازخوان محبوب افغان، در میان فردیت و فردیت متمایل به اجتماع، هرچند در نوع اشعار، شاید در عاطفه ی پیوند های انسانی (مرد و زن) بیشتر می شود، اما ردی از تامل بر اجتماعی باز می کند که در شور و هیجان یک هنرمند، حس اضطراب، آشفته گی و هراس از ناخوشی های در پیش رو، به زمان می آویزد و در هراس از دست رفتنی ها، اعلام می کند.
یاد احمد ظاهر را در بیان عاطفی، اجتماعی و حتی سیاسی، در فضایی که در آشفته گی های سیاسی در غم های روزگار، دنبال ملجا و امن، به فصل دیگر الم می رسیم و در این آغاز، توده های هراسان به کاشانه ی روز های خوب، پشت می کنند، با این قید، احترام   بگذاریم که بازخوانی فرهنگ خوش، به حافظه ی تاریخی کمک می کند در دشواری ها، نا امید نشویم؛ که ریشه ی این واقعیت (افغان) در ژرفای این خاک، در رشته هایی انبوه شده است که به یاد و خاطر رفته گان عزیز آن، بهانه می یابیم و برای احترام به اصل انسانی، پذیرش- مهم تر می شود.
احمد ظاهر در هیجان آن چه در ماواری حس، دانسته بود، به داشته های متوسل شد که می دانست عدم در عدن، معنی رازی ست که در تنفس سالیان زنده گی، اما آخر خط   می شود.
انسان اندیشمند، اگر هنرمند باشد، اثر اندیشه ی او، به ویژه در رعب، به پیامی می ماند که در یادگار های اسطوره ی موسیقی افغانستان، سوز و گداز جدایی، می توانست در       زنده گی شخصی، گره از راز بگشاید و در زنده گی اجتماعی، طلایه ی حوادثی باشد که از خواسته های شخصی تا حد سیاسی، پیچ و خم آینده در فراز و فرود شد.   
خدا بود یارت، قرآن نگهدارت 
سخی مددگارت، سخی مددگارت 
الا یار جان، خطر دارد جدایی 
نهال بی ثمر دارد جدایی 
بیا که ما و تو تنها نشینیم 
که مرگ بی خبر دارد جدایی 
دل من زین همه غم ها فسرده 
توانم را غم عشق تو برده 
دریغا روزی آیی بر سر من 
چراغ عمر من بینی که مرده 
الا یارک شوخ و نازنینی 
چرا از من تو دوری می گزینی 
بیایی دیدنم ترسم که آن روز 
به غیر از سبزه ی خاکم نبینی 
خدا بود یارت، قرآن نگهدارت 
سخی مددگارت، سخی مددگارت