خانۀ زنها كدام است؟

نویسنده : هيله غضنفر
مترجم : وصال نوری
اګر دختررا قبل ازعروسى مال مردم ميګوييم، بعد ازعروسى برايش ميګوييم " خانۀ پدرت خو نيست" پس خانۀ زنها كدام است.
چندى پيش دريك مجلس گپ برسر دخترها آمد.
یک زن گفت : دختر ها خوب استند، احساس دارند، دعا گو استند، متوجه پدر ومادر خود میباشند.
زن دیگری در جوابش گفت: دختر خو ب است اما مال مردم است.
همان زنی که دختر را مال مردم میشمارید، خانم پسر (سنو) اش برایم ګفت: اگر در خانه یک گیلاس هم از دستم بافتدوبشكند رنگارنگ گپ میشنوم" خانۀ پدرت خو نیس". از خانۀ پدرت خو نه آوردیش" یا میگویند که" پدرات خو کمایی نه کده".
دختر را که قبل ازعروسی مال مردم میشماریم، بعد از عروسی برایش میگويیم که" خانی پدرات خو نیس"، پس خانه ای زنها کدام است؟ اینجا دو بحث مطرح است یکی از دیدگاه قانون و دیگر هم از دید عاطفى.
معمولاً در خانۀ که زن یا دختر افغان قبل از عروسی زندگی میکند مالک آنجا پدر ویاهم برادر میباشد و درجایکه بعد از عروسی زندگی میکند از شوهرش و یاهم ازمرد دیگر آن فامیل میباشد.
از نظرقانون مالک یک خانه کسی میباشد که قباله آن به نام وى باشد. معمولاً یک شخص از دو ‌طریق صاحب جایداد میگردد، یا میراث میبرد ویاهم خودش خریداری میکند.
در جوامع ما تعدادی کثیری از زنان بی سواد استند واجازه کار راهم ندارند. پس این ها پول شخصی ندارند که زمین و یا جایدادى بنام خود خریداری کنند. از طرف دیگر در كشور ما معمولاً به زنها میراث هم داده نمیشود. این رسم و رواج های ناپسند باعث میگردد که زن ها مالک جایداد شخصی نگردند.
معمولاً زنان افغان که قبل از عروسی در خانۀ پدری زندگی میکنند، مالک آنجا پدر ویاهم برادر شان میباشد وبعد از عروسی درخانه ای که زندگی میکنند از شوهر ویاهم از دیگر عضو مردانه ای آن فامیل میباشد.
تازمانیکه زنان و مردان ما از بحرعلم مستفید نشوند وقابلیت درک یکدیگر را پیدا نکنند، احساس بی خانه گی، ميلونها ديګر زن را نيز درد خواهد داد.
زن اگراگاه نشود که میراث حق مسلم وى است وا ز طرف دیگر برای خریداری خانه کار نکند و در آمد پولى نداشته باشد این وضعیت به همین گونه ادامه خواهد داشت.
ازنظرعاطفی: اگر شما از یک طفل بپرسید که خانۀ شما کدام است؟ عادى است که جايی را برایت نشان میدهد که در آنجا پدر ومادر ان طفل زندگی میکند. طفل نمیفهمد که قانون چه است و قباله چه را میگوید، اما از نگاه عاطفی خود را شریک خانه شمرده و احساس مالكيت میکند.
سوال اینجا است: که از لحاظ عاطفی کدام خانۀ را زن افغان خانۀ خود میداند ؟
درصنف دوازدهم بودم. ماه اخر درسهای ما بود. معلم ګفت : چه میخواهيد که در زندگی انجام بدهید؟ در باره اهداف تان چند جمله ای بنويسید و درصنف بخوانید. تعدادی زیادی ازهمصنفی های لایق ما این توان را نداشتند.
هدف این نبود که انان از زندگی هیچ چیزی نمیخواستند، هراس ازاین بود که آیا چیزی را که میخواهند بدست آورده میتوانند یا خیر؟
تعدادی زیادی گفتند: خدا میداند که چه خواهد شد؟ در چه قسم خانۀ عروسی خواهیم شد؟ اکثر دختران زیر سن 17 و 18 در این تشویش بودند که چه گونه خانواده نصیب آنان خواهد شد.
بحث اینجا است، اگر برای همصنفی هایم خانه اى پدری شان خانه اى خود شان معلوم میشد، پس آيابه این پیمانه فکر وتشویش به سر نميداشتند.
یک زن مسنی برایم گفت : دختر که جوان شود باز خانه ای پدر برایش بیگانه معلوم میشود. درآن خانه ای که یک شخص پیدا شده بزرگ میشود و درآنجا زندگی میکند، باید برایش بیگانه معلوم نشود، مگر اینکه اعضای فامیل برایش احساس بیگانه گی را ندهند. گفته های آن زن سر سفید و مسن درست بود.
معمولاً دخترها به این احساس بزرگ میشوند که خانه ای اصلی شان خانۀ شوهر شان است وزمانیکه خانۀ شوهر شان میروند در انجا همه چیز برایشان جدید و نا آشنا میباشد.
یک طفل با شنیدن این گونه جملات بزرگ میشود که " دختر مال خانۀ دیگر است" پس طبعی است در خانۀ که بزرگ شده آنجا برایش بیگانه معلوم میشود.
یک دوستم برایم قصه میکرد : " به پدرخود گفتم، میخواهم خارج از کشور تحصیل کنم.
جواب داد: " باشخصی عروسی کن که در خارج زندگی کند. هنگامیکه خانه ای خود رفتی باز هر جایکه دلت خواست که درس بخوانی، بخوان".
اکثر مادران برای دختران شان میگویند: "کارهای خانه را یاد بگیر، بعد از عروسی به درد تان میخوره".
یاد گرفتن کارهای خانه ضروری است، اما زمانیکه مادروپدر از درس وتعلیم شروع تا کارخانه، خلاصه همه این هارا وابسته به خانه ای دیگری میداند، پس برای او خانۀ پدر چگونه خانه خود معلوم شود؟
یک معلم ما در باره سال های اول عروسی اش میگفت: " من با پسر کاکایم عروسی کرده ام تازمانیکه طفل اول ما هم به دنیا امد از خانۀ پدرم چشم اشک پر به خانۀ شوهرم برميگشتم، شوهرم یک انسان بسيارنیک بود. همه اعضای فامیل خود را هم درست ميشناختم اما بازهم انجا خانۀ خود برایم معلوم نمیشد".
زمانیکه معلم ما عروسی کرد، پوهنتون را نیز خوانده بود . در زندگی شخصی خود هم خوش و خوشحال بود. اما چرا سال های اول عروسی برای وى این گونه دشورا بود؟
درجوامع ما تنها دختر مجبور است که بعد ازعروسی با اصول جدید خود را اشنا بسازد.
در هنگام پخت وپز از نمک دیگ گرفته، روغن، آداب خانوادگی و دیگر روش ورفتارها همه برایش بیگانه میباشد، پس به همین خاطر در سالهای اول عروسی اين احساس برايش پیدامیشود که یک موجود بی خانه است.
بعضی ها مثل معلم ما گریه میکند وبرای یک تعداد دیگر این بی انصافی نظام اجتماعی ما، مانند مرگ به نظرمیرسد.
نمونۀ، بیگانه بودن این درد ها در اداب مردم ما نیز دیده مى شود. ماننداین بیت که میگوید :
په مخ دې شړک څپېړه راکړه
له اوښکو ډکې سترګې چا ته واړومه.
اگر یک ظلم به رسم وراج مبدل میگردد، پس این همه به این معنی نیست که این ظلم خوب است.
تازمانیکه مرد وزن ما تعليم نکنند وحس همدیگر پذیری را در وجود شان تبارز ندهند، احساس بی خانگی دامن میلونها زن را گرفته وباعث درد براى آنان خواهد گردید.