
عبدالجلیل جمیلی ۳ حوت ۱۳۹۴ / ۲۲ فبروری ۲۰۱۶
هموطنان ارجمند! امروز که مصادف است با روز عروج همشریان کابل- روزمعروفی بنام روزالله اکبر؛ روزیکه مرد و زن کبیر و صغیر کابل تکبیر گویان بر پا خواسته بر ضد ببرک کارمل غلام زادهٔ روس و دار و دسته و حامیان روسی اش که تا دندان مسلح بودند - با دست خالی سینه هارا سپر کرده بر پا خواستند و در کوجه و بازار و بر بام خانه ها و عمارت ندای تکبیر را چنان بلند کردند که لرزه بر اندام عساکر بی خدای روس و روس پرستان انداختند. که اینک این خاطره شرم آور ببرک کارمل را که در واپسین ایام نگبت بارش و آن روز گاری که نه قابل قبول روس بوده نه شایستهٔ افغانیت -با یاد آوری این روز مبارک ملی و منحیث درس عبرتی به هم مانندان بی غیرت فرومایه اش که هنوزهم سنگ پوسیدهٔ مارکسیزم لیننیزم را به سینه کوبیده نان از افغانستان ویا بنام افغانیت میخورند ولی توَ توَ به کریملن نشینان میکنند و این را مطلب قبلاً در سال ۲۰۱۴ درسایت وزین افغان جرمن آنلاین به نشر رسانیده بودند– حال به توجه شما میرسانم
خاطراتی ازآخرين ديداربا ببرک کارمل/ نویسنده مصطفی دانش ایرانی / عتیق الله مولوی زاده
آخرين ديدارم با ببرک کارمل به سال ۱۹۹۵برمی گردد که آن را بخوبی بخاطر دارم .
در شهر کوچک حیرتان در شمال افغانستان بدیدار او رفته بودم. اکنون سه سال بود که مجاهدین در افغانستان حکومت می کردند و کشور را به ویرانه ای تبدیل کرده بودند. کشور در تب و تاب بود اما کارمل به فراموشی فرو رفته بود.
وقتی در برابر رئیس جمهور پیشین قرار گرفتم ابتدا اورا نشناختم پیر مردی فرسوده و درهم شکسته در برابرم ظاهر شد که بیماری سرطان برزندگی او چنگ انداخته بود.درسالهای پیش بیش از ده بار درکاخ ارگ پای صحبت او نشسته بودم. او در جنگ سرد بعنوان یکی از مهره های مهم بلوک شرق، اعتبار زیادی داشت. در آن دیدارها با شور و هیجان و اعتماد به نفس بی پایان از اهداف و نقشه های خود حرف می زد.
این مرتبه کارمل از دیدار من شگفت زده و چهره گرفته اش باز میشود و مثل یار گمشده در آغوشم می گیرد. فکر می کنم تنها روزنامه نگاری بودم که در آن روزهای تیره و تاربسراغش رفته بودم. همه ترکش کرده بودند . دیگر نه ازپزشکا ن مخصوص روس خبری بود و نه از صدها فرمانده و جنرالی که روزگاری احاطه اش کرده بودند. او همه چیزش را از دست داده و با خفت و خواری به این شهر دور افتاده تبعید شده بود
اتحاد جماهیر شوروی تا آنجا که توانست از او بهره برداری کرد، اما امروز که او مطرود شده، حتی از دادن ویزای سفر به او خودداری میکند. او اجازه ندارد برای معالجه ودیدارخانواده اش به روسیه سفر کند.
تا سال ۱۹۸۱ ویکتور پتروویچ پلیچکا سرمشاور شوروی را کنار او می دیدم. او در ظاهردر برابر کارمل سر خم میکرد، اما به واقع بر او فرمان میرا ند، و از طریق او بر سراسر کشور افغانستان حکومت میکرد دوران زمامداری کارمل به همان نحوی پایان یافت که آغاز گشته بود:با اراده و دخالت مستقیم شوروی. روزی در اواسط سال ۱۹۸۱ ویکتور پلیچکا به همراه دو عضو هیئت سیاسی "حزب دموکراتیک خلق افغانستان"به نزد کامل رفتند و از او خواستند که استعفای خود را امضا کند. کارمل می دانست که اگر مقاومت کند به سرنوشت حفیظ الله امین ، رئیس جمهور قبل دچار می شود که در سال ۱۸۷۸ به اشارهٔ روسها کشته شد بیاد دارم که حدود یک سال قبل ازسقوط دولت نجیب الله در کابل برای مصاحبه به دیدار کارمل رفته بودم. او تازه از تبعید در مسکو به افغانستان برگشته بود. شورویدر آخرین
مرحله پیش ازسقوطش بود.کارمل دیگرآن مرید وفادار برای اربابان سابق نبود. اواینک از سیاستهای " شیطانی" روسها به شدت انتقاد میکرد. از نیاز به آزادی و از ضرورت دفاع از استقلال میهنش سخن میگفت .برخی از آن افسران عالی رتبه ارتش افغانستان گرد او جمع شده بودند.که در سرنگونی دولتش، با نجیب الله در سال ۱۹۸۱ نقش داشتند .
برگردیم به حیرتان بسال ۱۹۹۵؛ کارمل از دست مجاهدین جان سالم بدر برده بود، اما از نظر سیاسی دیگرزنده نبود مرد درهم شکستهٔ که درحیرتان در برابرم نشسته بود، هیچ نقش واهمیت سیاسی نداشت. او فقط یک خاطره تلخ بود که مقدر بود دیر یا زود فراموش شود موقع خداحافظی با لحنی خسته و دردآلود، از تنها حاصل عمر خود چنین یاد کرد:
بزرگترین درسی که در زندگی گرفتم این بود که هیچ کشوری نمی تواند به اتکای نیروی خارجی به آزادی و استقلال و پیشرفت دست یابد. باید به اراده مردم احترام گذاشت و از استقلال کشور دفاع کرد. هر ملتی باید روی پای خود بایستد
آیا این درس برای کسی که از صحنه سیاسی رانده شده و مهر "مزدور و خا ئن" برپیشانیش خورده و حالا درآستانه مرگ قرارگرفته بود،میتوانست فایده داشته باشد؟
پس از سقوط اتحاد شوروی سرانجام کارمل موفق شد ویزا بگیرد و به مسکو برود. سال بعد همانجا در گذشت. جسد او را به افغانستان آوردند و در همان شهرک حیرتان به خاک سپردند. اما هنگامی که طالبان در سال ۱۹۸۸شهرک حیرتان را تصرف کردند، بسراغ مقبره بتونی او رفتند و آن را منفجر کردند. مجاهدین بقایای جسد او را از زیر خاک بیرون کشیدند و به تماشا گذاشته به ذباله دان ریختند. بدین ترتیب سیاست مدار نگون بختی که همیشه از آبادی و سعادت میهنش صحبت میکرد و خود باعث ویرانی او شده بود در دل گورهم آرام نیافت
ختم