نامۀ سرګشادۀ یک غمزه ای به رئیس جمهور نقره ای


>> جناب محترم رئیس جمهور افغانستان،  ضمن عرض سلام اُمید وارم خوب باشید
>> حقیر یک پیرمرد فقیر و مفلوک و فرتوت میباشم،  میخواهم درد دلم را با شما شریک کنم البته اطمنان میدهم که نترسید دردم ساری نمیباشد ، نامه ام با قلب تپنده و چشمان آغشته و انګشتان لرزیده در کام قلمِ رقصنده قرار داده شروع میکنم به ګدائی ثروتمندانه،  قبل از همه خود را معرفی حضور جنابعالی کنم،
>> اسم بنده " انسان " و اسم فامیلی ام " افغان " میباشد،  تاریخ تولدم دقیقاً
>> " تاریخ √ تاریخ "" میباشد،  اسم پدرم ابوالبشر آدم میباشد،  اسم مادرم حوا میباشد،  فکر میکنم شما هم این اسمای آشنا را شنیده باشید، با اینکه هنر و ثروت خاص ندارم ولی بجز ابلیس و هشت تا رفقایش ( که غرقِ در تکبر تکنولوژیک میباشد)  همۀ ساکنان ناحیۀ خلقت مرا و پدرم را می شناسند و برای ما حرمت قائلند، پنجهزار یا هشتاد ونه هزار یا یک میلون سال پیش یک قاضی بزرګ سند جواز سکونت درین منطقۀ ایکه امروز زندګی میکنم،  را عنایت فرمود،  نام این قاضی " واجب الوجود" و روی دفتر شاهانه اش درشت این عبارت منقوش است که من یعنی " لیس کمثله شئ " . من هم  جواز سکونت این قریه را از ایشان با کمال تواضع دریافت کردم، درین سند واضح نوشته بود که  در پهلوی حق سکونت مکلف به حفظ و مراقبت این قریه هم میباشم مضاف بر این یک فصل کوچک نوشته شدۀ دیګری هم به امضا رساندم که مادۀ اولش این بود " مالک اصلی این قریه فقط منِ قاضی میباشم و تو مؤقتاً درین قریه یک چند تاریخ می پائی و بر میګردی نزد محکمۀ من بعد از چند سؤال مختصر فرستاده میشوی به قریه ایکه دیروز آرزویش را داشتی " .
>> زمان ګذشت،  قریه هم با تغیرات اجتماعی و اقلیمی و فرهنګی و.... هویت و اشکال و مضمون مختلف بخود ګرفتد،  تا اینکه دو صد و چند سال پیش برادران بزرګ و ګرامی مان بنام میرویس و احمد این قریه را کمی مرمت و دیوارکشی  نمود یک دروازۀ  بزرګ نصب و روی دروازه نوشتند به قریۀ ما (ا ف غ ا ن س ت ا ن)  خوش آمدید،  وما باشندګان این قریه را در آغوش ګرفت و نوید زندګی آرام و مستقلانه را نثار ما نمود
>> چند روزی ګذشت تا اینکه تجار ابریشم ( این دزدان ابریشمی)  بنام تجارت ضمن عبور غیر ملموس و فزیکی به موجودیت ابریشم ګران بهای قریۀ ما پی بردند،  و برای تصاحب این قریه و یا حد اقل تصاحب ابریشم،  نقشه ها کشیدند،  که سریال این نقشه ها تا امروز هم ادامه دارد و همه شاهدش هم میباشیم.
>> جناب رئس جمهور!  من خوب یادم هست حاکم قریۀ ما را ( حاکمیکه میخواست پروسۀ نازنین میرویس و احمد را با کمی تغیرات صوری و ماهوی ، تکمیل کند)  که ناګهان با یک موج دیګری بُهت کننده و ګیچ کننده روبرو شدیم بعد از چند ماه این موج خوش هوا یا بد هوا هم سپری شد،  قریه صاحب یک حاکم دیګری شد، این بازی های عجیب و غیر تأویل و غیر تعبیر و غیر تفسیر هفتاد سال و هفتاد ماه و هفتاد روز وهفتاد ثانیه ادامه داشت.
>> جناب رئیس جمهور!  رسم و اصل بر این است که یک کسی باید در لحظۀ ورود مصیبت ماتم کند ولی منِ پیرمرد ده ساله دلم میخواهد بعد از سپری شدن هفتاد سال با ناله ها و فریاد هایم کهکشانها را از حرکت باز دارم،  لزوماً این فریاد هایم فقط متوجۀ حاکمان ما نیست بلکه متوجه هر آن تاجر ابریشمیکه مؤجد این وضعیت بود، میباشد.
>> ما حاکمان خود را به انتخابِ خود حاکمان انتخاب کرده بودیم،  از صمیم قلب قبولش داشتیم، در امور حکومتداری شان هیچګونه مداخله نمیکردیم ( و هم نمیتوانستیم ) ،از صمیم قلب ملای قریۀ ما به نام حاکم خطبه قرائت میکرد،  رئیس بانک قریه از صمیم قلب به نام و نشان و عکس حاکم سِکه ضرب میکرد،  و حاکم ما ( هر کدامش)  با اجازۀ ما یا بدون اجازۀ ما سفرهای رسمی انجام داده اند، یک حاکم هم در مسکو مهمان بوده هم در بیژن هم در دهلی هم در لاهور هم در تهران هم در ریاض هم در لندن هم در پاریس و هم در واشنګتن ولی حاکم دیګری فقط در مسکو و دهلی مهمانی میرفت،  با اینهم ما اهل قریه همۀ شانرا طوعاً و کرهاً  تأئید و تصدیق میکردیم،  شاید همۀ حکام ( از اول تا آخر)  در فکر خدمت به باشندګان این قریه بوده ولی با روش های مختلف،  بهر حال باشندګان این قریه از بسی که حیا و شهامت و رئفت داشت و با اینکه از زندګی شأنداری برخوردار نبودند ولی تا امروز هیچ حاکم قریۀ خویشرا در حال حیات و حکومتداری ، توهین و تحقیر نکرده، ( چه رسد به کشتن)  و اینکه سرنوشت شان چګونه رقم خورده مربوط باشندګان این قریه نمیباشد چون هیچ نقش در تعین سرنوشت بعضاً شوم آنها نداشتند و ندارند. 
>> جناب رئیس جمهور!  من شنیده ام که امروز در همه ګیتی دموکراسی حاکم است و هر کس میتواند خواسته های مشروع و معقول خود را چه در حضور رئیس و چه در حضور چپراسی مطرح کنند بناً من هم ازین فرصت قانونی مستفد و عرضم را بطور خلص تقدیم میکنم؛  من کمی بیشتر از صد سال در این قریه زندګی کرده ام،  زحمات و ناملایمات و جفا کاری های بیشماری را مشاهده و لمس نموده ام و همه را با چکُش تحمل به زیرزمین فراموشی سپرده ام ولی این یک امر بسیار مهم را هر ګز فراموش نمیکنم که " بهر دلیل و علتیکه بوده درین قریه دزدان تجارنمای ابریشم در پیاده کردن نقشه های شوم و شیطانی شان شکست خورده اند چه آنهائیکه خود را اولین مسافر فضا معرفی کرده چه آنهائیکه خود را اولین تسخیرکنندۀ دریا معرفی کرده و چه آنهائیکه امروز خود را خدا معرفی کرده."
>> جناب رئیس جمهور!  دست زدنهای ممتد و تشویقانۀ شیک پوشان و شیک اندیشان کانګریس شما را باید غافلګیر و مسحور و مفتون نسازند. 
>> ما سالها از سوی ګماشتګانِ متصدیان حرمین ، جراحت ها و آسیب های بیشماری متحمل شده ایم و امروز نباید اجازه داشته باشیم که بنام حفظ حرمین ( که ادعای واهی بیش نیست) و ( عشقیکه ما در سه دقیقه با حرمین می ورزیم،  خادمین ! حرمین در دو صد سال خدمت و عشق آنرا نمیتوانند تجربه کنند )  وارد جنګ نیابتی بشویم،  تصادفی نیست که بعضی حلقه های مجهول النیّه همین پریروز ساعت سه و بیست منکر مقولۀ جنګ نیابتی ګردیدند.
>> جناب رئیس جمهور!  ما تحمل ګشنګی و تشنګی و مریضی و هفده تا بلای دیګری را شاید داشته باشیم ولی تحمل ننګ جنګهای نیابتی را از ما متوقع مباش.
>> منحیث رئیس جمهور منتخب من صلاحیت تام دارید که جهت بهبود وضع خرا ب ساکنان این قریه دست به پالیسی های بلند و سازنده و معقول ببرید ولی نه به قیمت ایجاد امواج لرزنده و جبران ناپذیر. مؤفق باشید. 
>> غ.ح یکی از مسافران ابدی این قریۀ خاکی و الماسی.