تا پایان سلسلهء قاجار، قومی به نام پارس [بنا بر منابع تاریخی] در ایران زندگی نمی کرد. گفته «می شود چند سده قبل از میلاد مسیح، قوم بی نام و نشان و بی تمدن و بیابانگردی در ده یا دوازده قبیله از جهتی که بعضی معتقدند از راه «دمیر قاپی دربند آزربایجان» می گذشت، وارده فلات آزربایجان» شده و بنا بر نظری در اطراف دریاچهء ارومیه ساکن شدند. تعداد نفرات این بیابانگردان یکصد و بیست هزار نفـر بـود که از رمه داری و گله داری و مزدوری برای خانان مناطق اطراف، روزگار می گذراندند. آن ها بعدها به سوی جنوب به منطقهء شیراز امروزی رفته و در اطراف «کوه پارس» سکنا گرفتند و به روایتی در انتساب به آن کوه، «پارسی» نامیده شدند. بعضی از به اصطلاح مورخین، این قوم را از شاخهء نژاد مجعولی به نام «آریایی» می دانند و آن ها را قومی متمدن می دانند! در صورتی که «محمدتقی ملک الشعرای بهار» در کتاب «سبک شناسی» معتقد است که آن ها قومی «بی تمدن و فاقد خط» بودند. او می نویسد که آن ها «غالبا مردمی بیابانی و چوپان و برزیگری بیش نبودند و از خـود خـط و ادبیات و فرهنگ و آداب شهرنشینی نداشتند. (۱) «این قوم وقتی بابل را تسخیر کردند گویا پایهء شاهنشاهی خود به نام «هخامنشی» را گذاردنـد و به علـت این كـه فاقـد خط و ادبیات و آداب شهرنشینی» بودند، مظاهر تمـدن سومری، آشوری، اکـدی، ایلامی، بابلی، مصری، اورارتویی و مادی را تقلید کرده و به سبک آن ها اماکن و فرهنگی برای خود ساختند. آن ها چون فاقد کتابت و قومی مقلد بودند، لذا در کتیبه های خود به سبک پادشاهان «اورارتویی» سخن می گفتند و خود را «شـاه شـاهان» می خواندند. (۲)
دکتر پرویز ناتل خانلری در مورد «زبان و خط رسمی» شاهنشاهی آنان می نویسد: «زبان عیلامی» که به خط میخی نوشته می شد «از زبان های رسمی شاهنشاهی» (۳ ) بود و در «کاوش های تخـت جمشید» نزدیک به ۳۰ هزار لوحهء سالم و شکستهء گلی به خط و زبان عیلامی که متعلق به دوره های مختلف است، یافتـه شـده است. (۴)
«زبان پارسی» که زبان قوم «یکصد و بیست هزار نفری قوم پارس» بود به علت خلای قدرت بر چند میليون نفر مردم فلات ایران تحمیل شد، ولی با تمام امکانات دولتی، محدودهء آن از دربار هخامنشی و نوشته شدن چند کتیبه فراتر نرفت. بیشتر کتیبه هایی که این قوم غالب از خود باقی گذارده اند، دارای اغلاط فاحش املایی، صرفی و نحوی» است و نشان می دهد که گویندگان به این زبان از نوشتن چـد سطر به زیـان خود نیز عاجز بودند.
«پروفسور شارپ» در کتاب « فرمان های شاهنشاهان هخامنشی که به زبان آریایی(پارسی باستان) نوشته شده است، اغلاط کتیبه های پارسی هخامنشی را یک به یک ذکر کرده و حتی متذکر شده است که در کتیبهء کوچک چهار پاراگرافی اردشیر سوم هخامنشی، حدود ۱۵ غلط املایی و دستوری و صرفی و نحوی وجود دارد (۵) و این نشان می دهد که زبان قوم هخامنشی در اواخر این سلسله قبل از این که اسکندر مقدونی به ایران حمله کند، خود به خود به علت آمیزش با زبان بومی منطقه از بین رفته بود.
گفته می شود زبان هخامنشیان که زبان قوم یکصد و بیست هزار نفری بیابانگردان بود، جزء زبان هایی است که مثل زبان های عربی و روسی و اسلاوی، دارای افعال و اسامی مذکر و مونث و خنثی بوده و حتی بدتر از همه این که «اسامی» نیز در این زبان «صرف» می شد. لذا زبان به اصطلاح فارسی فعلی هیچ گونه ارتباطی در «صرف و نحو افعال و اسامی و خزینهء لغات» با زبان قوم هخامنشی ندارد و گفتن «زبان پارسی باستان» به زبان هخامنشیان و «پارسی معاصر» به زبان امروزی بعضی ایالات ایران فاقد، مبنای علمی است. چون آن زبان هخامنشی به همراه از بین رفتن همان یکصد و بیست هزار نفر قـوم بیابانگرد وحشی و خونریز از صحنهء تاریخ بين النهرين، مثل اكثر «زبان های مُردهء تاریخ» از بین رفته است؛ ولی چون بعد از اسلام «فرقهء سیاسی- عقیدتی شعوبیه» که مرکب از شوونیست های ضد اسلام ایرانی بودند، برای «مقابله با اسلام»، دنبال دست آویز می گشتند تا خود را به اصطلاح متمدن» و مسلمانان را فاقد تمدن بنمایانند و اسلام را از درون تهی نمایند، دست به حمل احادیت و داستان و تاریخ و ادبیات و فرهنگ زدند تا به خیال خود فضایل خویش را بر مسلمانان بنمایند و عاقبت نیز این «زبان مرده را بهترین دست آویز یافتند تا بگویند که صاحب بزرگترین تمدن روی زمین بودند. در صورتی که کار آن ها به کلی جعل احادیث و تاریخ بود. البته نظری نیز وجود دارد که ایشان کتبه های خود را به زبان تورکی نویسانده اند. (۵ /۱) چون این زبان از دوران سومر، مراحل کتابت خود را با سومر آغاز و توسط کاتبان عیلامی و اکدی، ادامه داده است.
به هر حال «دکتر حسین علی ممتحن» در کتاب «نهضـت شـعوبیه» در مورد جعلیات ایـن شـعوبیان ایران می نویسد: «شعوبیان در جعل حدیث و خلق روایت تسلط داشتند. بدین سبب احادیث بسیاری در فضیلت ایرانیان جعل و به اشخاص موثق، از جمله اصحاب و تابعین مستند کردند. شعوبیه، گاهی داستانی ساخته و آن داستان را داخل تاریخ کردند؛ طوری که تمیز مطالب اصلی و جعلی، کاری دشوار بود. گاهی در حکایتی تصرف کرده، قسمتی از آن را حذف و تبدیل می کردند و گاهی در شان نزول امثال و روايات عرب مطالبی ساخته و در لباس حقیقت، جلوه گر می ساختند. (۶)
یکی از جعلیات شعوبیهء قدیم و جدید، جعلی برای مردم ایران به نام «زبان فارسی» است که گویا زبان امروزی به اصطلاح فارسی نیز دنباله همان زبان پارسی باستان یا پارسی هخامنشی است که اشاره شد هیچ ارتباطی با زبان امروزی ندارد. زبان امروزی مردم بعضی از ولایات ایران در حقیقت «زبان تاجیکی» است که از ماوراء النهر یعنی از «تاجیکستان امروزی» یعنی خارج از مرزها وارد ایران شده و نام قومی آن نیز «زبان تاجیکی» است و پارسیان ایران نیز این زبان را از از ایشان آموخته اند. دلیل آن هم خیلی واضع است. چون اولین سرایندگان و نویسندگان به این زبان تماماً از «شرق ایران» هستند تا طی زمانی متمادی به مرکز ایران کشیده شود و زبان حافظ و سعدی شیرازی شوند و در «غرب ایران» نیز «زبان ادبی» بعضی از شعرا منجمله خاقانی و نظامی گنجوی باشند. خط سیر آن نیز مشخص است. در تاجیکستان به نام «تاجیکی»، در افغانستان که از تاجیک ها اخذ کرده «دری» و در ایران به نام» فارسی» شده، ولی بعضی شعرای غرب ایران چون از طریق افغان ها این زبان را دریافت کرده اند، به پیروی از افغان ها آن را «دری» نامیده اند، نه فارسی. چنانی که خاقانی در بیتی در تعریف خود گوید:
تورک عجمی ولی دری گوی
پلواج شناس تنگری جوی
پیغمبر شناس خدا جوی
که نشان می دهد که خاقانی تورکی نیز می دانست. چه می گوید: به فارسی هر که گوید فحش بر من، به تورکی چرخ گوید که: اوزونسن(خودتی). باز این هم نشان می دهد تا زمان اتابکان آزربایجان، شعرا- زبان ادبی خود را نه فارسی، بل که دری می دانستند.
جالب این که وقتی جناب حسن روحانی، رئیس جمهور وقت، ایران را مهد زبان دری (فارسی) نامید، اشرف غنی، رئیس جمهور افغانستان در مراسمی با عنوان «گفتمان تاریخ، فرهنگ و هویت ملی» در جمع دانشجویان گفت: افغاستان، مهد زبان دری است. زبان ایران پهلوی بود. آن ها زبان دری را از ما دزدیدند و نامش را گذاشتند فارسی و افغانستان را هم ایران شرقی می گویند. دزدی هم حد دارد. (۱۹ دلو ۱۳۹۸)
ابن ندیم مجعول در «الفهرست» مجعولتر، زبان فارسی را زبان موبدان و علما می داند و به علت آن کـه مـردم استان فارس با آن زبان سخن می گفتند، آن را فارسی می داند و می نویسد: «اما فارسی، زبان مویدان و علما و امثال آنان بود و مردم فارس با آن سخن می گفتند و سریانی زبان همگانی و نوشتن هم نوعی از زبان سریانی فارسی بود. (۷)
البته در این جا غرض نقد سرتا پا غلط نظریات و مجعولات و مجهولات ابن ندیم نیست. چه اگر نظریات ابـن نـدیـم را جدی بگیریم باید بگوئیم که زبان فلات ایران «سریانی» بود. چون به گفتهء ابن ندیم «سریانی زبان همگانی» بود، ولی از این که چرا این ندیم زبان فارسی مجهول خود را که هخامنشیان به قول پروفسور شارب حتی در نوشتن و به کار بردن آن در کتیبه های خود نمی دانستند را زبان «اهل قلم» مثل «موبدان و علما و امثال آنان قلمداد کرده، جای بسی تامل و تعجب است و باید پرسید این خیل «موبدان»، چه آثاری از خود به همان زبان ادعایی که «شاهان هخامنشی» برای به کار بردن آن عاجز بودند، بر جا گذارده اند؟
البته نظر ابن ندیم زمانی صحیح خواهد بود که به جای «موبدان» واژهء «علمای اسلام» و به جای «زبان فارسی»، «زبان تاجیکی» را در جملهء فوق الذکر بگذاریم. چون بعد از نفوذ زبان قوم تاجیک از ماوراء النهر و خراسان به داخل ایران است که بیشتر صاحبان اندیشه به این «زبان تاجیکی» رو آوردند و به نوشتن آثاری در «زبان تاجیکی، پرداختند.
زبان تاجیکی چون از میان دره ها و کوهپایه های تاجیکستان برخاسته است، لذا به آن «زبان دری تاجیکی» نیز می گویند. «علی اکبر دهخدا» در «لغتنامه» به نقل از صاحبان انجمن آرا، آنندراج و غیاث اللغات، نوشته است: «زبان پارسی را از آن دری می گویند که در روستا و کوهستان و دره بدان تکلم می کرده اند... حق آن است که دری منسوب به کوه و دره است. چنانی که کبک دری، کبک هایی را گویند که در میان دره و کوه پرورش یابند و زبان دری، زبان اهل کوهستان است». (۸)
زبان دری که به غلط پسوند «پارسی» را به آن چسبانده اند و به نام «فارسی دری» می خوانند، همان طوری که ذکر شد، زبان اهالی دره ها و کوهپایه های «تاجیکستان بود و حتی تا قرن پنجم هجری یعنی تا سال ۴۳۸ در سیر خود از شرق به غرب ایران، به آزربایجان نرسیده بود و نه تنها مردم عادی، بل کـه شـعرا و نویسندگان نیز با این که به صورت «خودآموز، آن را یاد گرفته بودند، ولی چون زبان مادری آذربایجانیان نبود، لذا با مشکل و تلفظ های غلط و با لهجهء خاص، آن را به کار می بردند.
«ناصر خسرو» شاعر و سیاح مشهور «بدخشان افغانستان» که در قرن پنجم از«تبریز» دیدن کرده و با «قطران»، شاعر بزرگ آزربایجان، ملاقات کرده، در مورد این دیدار می نویسد: «در تبریز قطران نام شاعری را دیدم شعری نیک می گفت اما زبان فارسی نیکو نمی دانست پیش من آمد دیوان منجیک و دیوان دقیقی بیاورد و پیش من بخواند و هر معنی که او را مشکل بود از من پرسید با او بگفتم و شرح آن بنوشت و اشعار خود بر من خواند» (۹)
مُحسن عمرزاده، محقق تاجیکستان و نویسندهء مقالهء «سرحد تاجیک، زبان تاجیک است» در مـورد همین «فارسی» نداستن «قطران» به همان زبان تاجیکی خود می نویسد: «سببی زبان نکو ندانستن شـاعر مشهور ایران این بود که این زبان تاجیکان است. از این رو در ایران برای تالیف لغت، احتیاج به لغتنامه پیدا کردند و در نتیجه در سال های ۱۰۶۵ و ۱۰۶۶ میلادی لغت نامهء فرس اسدی طوسی ترتیب داده شد و در مقدمهء آن گفته شده: لغت فرس [(فارس)] لسان اهل بلخ ماورالنهر و خراسان است.» (10)
او باز به تاکید در مورد انتقال زبان تاجیکی به مناطق ایران می نویسد: « تعدادی از عالمان و مستشرقان بر این عقیده اند که زبان فارسی از مناطق تاجیک نشین به جنوب و غرب ایران، منتقل شده است.» (۱۱)
«محسن عمرزاده» با استناد به گفتهء «ملک الشعرای بهار» که می گوید خاستگاه اصلی زبان به اصطلاح فارسی امروزی، مناطق تاجیک نشین ماورالنهر است، گله دارد که نویسندگان و مترجمان ایرانی امانتدار نیستند و کسانی مثل سعدالله احمد در «ترجمهء کتب» هر جا که کلمهء «تاجیک» ذکر شده است، آن را با «فارس» عـوض کرده اند.» (۱۲) یعنی مترجمان ایرانی تحریف گرند.
او به صراحت می نویسد: «تاجیک ها هیچگاه فارس نبودند و تاجیک، معنی فارس را ندارد» (۱۳)
در این جا به دروغ بودن و جعلی بودن نظریهء این ندیم مجعول در الفهرست مجعول، پی می بریم. با این که همهء دانشمندان و مستشرقین، زبان فارسی را زبان اهل ماورالنهر می دانند و اسدی طوسی- سرایندهء گرسپنامه و از ستایشگران ابودلف شیبانی(حاکم نخجوان)- نیز بر آن تاکید دارد و برای آموزش آن برای شعرای آزربایجان، لغتنامه می نویسد تا زبان اهالی به قول خود ماورالنهر را به آزربایجانیان یاد دهد، اما ابن ندیم به دروغ، زبان فارسی را زبان «مویدان» و بدتر از آن زبان منطقهء شیراز می داند که قبلاً به این جعلیات، اشاره کرده ایم.
بعد از قرن پنجم هجری(قرن یازدهم میلادی) تاجیکان کم کم به همراه تورکان غزنوی و سلجوقی و خوارزمی، وارد ایران شدند و در فلات ایران پراکنده و یکی از اقوام منطقه را تشکیل دادند. این زبان که از دره های تاجیکستان بر آمده بود، به زودی به خراسان و دهستان و مازندران و گرگان رسید و در اثر همجواری با مردم بومی، آن ها را نیز تاجیک زبان کردند. به طوری که از قرن پنجم به بعد، مناطق شمالی ایران، تاجیک زبان شده بودند.
«ظهیرالدین مرعشی»( ۸۱۵ - ۸۹۴ ) در شرح ماجرای شکست یکی از بزرگان خوارزم که بعد از شکست، قصد رفتن به مازندران را داشت، هشدار تورکان به او را یاد آوری می کند که بزرگان تورک به او می گویند به «مازندران» نرود؛ زیرا: «تاجیک هرگز به تورک اعتماد نخواهد کرد.» (۱۴) این سند نشان می دهد که اهالی مازندران در آن زمان تاجیک یا تاجیک زبان بودند.
در زمان «بیهقی»، نویسندهء مشهور «تاریخ بیهقی» یعنی در زمان غزنویان و سلجوقیان، به تاجیکان لفظ «تازیکان» نیز اطلاق می شد. بیهقی که خود در صحنهء جنگ های غزنویان با سلجوقیان حضور داشت، در رابطه با مراحل اولیهء جنگ که سلجوقیان، نیشابور را گرفته بودند، می نویسد: «طغرل سلجوقی، خطـاب بـه مـردم «نیشابور» می گوید: «ما مردمان نو و غریبیم. رسم های تازیکـان (تاجیکـان) نـدانیم.» (۱۵) او با رسـیدن قـوای ترکان غزنوی، تصمیم به عقب نشینی گرفته و می گوید: «ما را صواب آن می نماید که بنه پیش کنیم و سوی دهستان رویم و گرگان و آن نواحی بگیریم که تازیکان(تاجیکان) سبک مایه و بی آلت اند.» (۱۶)
منابع و مآخذ:
۱- سبک شناسی یا تاریخ قطور نثر فارسی، جلد اول، برای تدریس در دانشکده و دورهء دکتری ادبیات، تصنیف آقای محمد تقی بهار «ملک الشعرا»، استاد دانشگا تهران، تهران، چاپخانهء خودکار، ص ۵۹.
۲- جامعهء بزرگ شرق، پروفسور دکتر شاپور رواسانی، کرسی استاد اقتصاد اجتماعی دانشگاه الدنبورک آلمانی، نشر شمع، بهار۱۳۷۰، تهران، ص ۳۲۲.
۳- تاریخ زبان فارسی، دکتر پرویز ناتل خانلری، جلد اول، انتشارات بنیاد فرهنگ ایران، شمارهء ۲۴، زبان شناسی ایرانی، شمارهء۱، پائیز۱۳۴۸، تهران، ص ۱۸۳.
4- همان جا، همان صفحه.
۵- فرمان های شاهنشاهی هخامنشی که به زبان آریایی(پارسی باستان) نوشته شـده اسـت، رلف نارمن شارب، استادیار پارسی باستان و پهلوی که در دانشکدهء ادبیات دانشگاه شیراز، موسسهء فرهنگی و انتشاراتی پارینه، چاپ اول، پاییز ۱۳۸۲، تهران، ص ۱۴۲.
۵/ ۱- سیری در زبان های باستان، دکتر امیر علی نثاری نوبری، انتشارات العطار، قم، 1399.
۶ - نهضت شعوبیه، دکتر حسین علی متمحن، شرکت سهامی کتاب های جیبی با همکاری موسسهء انتشارات امیر کبیر، چاپ دوم، تهران،1370، ص 286.
7- الفهرست، محمد بن اسحاق بن ندیم، ترجمهء محمد رضا تجدد، انتشارات اساطیر با همکاری مرکز بین المللی گفتگوی تمدن ها، چاپ اول، تهران، ص ۲۲.
8- لغت نامه، دهخدا، چاپ جدید، ص ۱۰۷۲۱.
۹ - سفرنامه، ناصر خسرو علوی قبادیانی(به همراه سعادت نامه و روشنایی نامه)، انتشارات محمودی، طهران، چاپ دوم، آذرماه ۱۳۶۴، ص ۳۶ (افست شده از روی چاپ برلین، م. فتحی زاده، ربیع الثانی، سال ۱۳۴۱).
۱۰- تاجیکان در مسیر تاریخ، گردآوری و تحقیق میرزا شکور زاده، انتشارات بین المللی الهدی، چاپ اول، ۱۳۷۳ از سری کتاب های فرهنگ و تمدن کشور های همسایه، شمارهء ۸، تاجیکستان، ص ۲۶۳.
۱۱- همان جا، ص ۲۶۲.
۱۲- همان جا، ص ۲۶۱.
۱۳- همان جا، همان صفحه.
۱۴- همان جا، ص ۲۴۳.
۱۵- تاریخ بیهقی، تصنیف خواجه ابوالفضل محمد بن حسین بیهقی دبیر، تصحیح دکتـر علـى اكبـر فـيـاض، چاپ دوم، شهریور ۲۵۳۶ شاهنشاهی، دانشکدهء ادبیات و علوم انسانی دانشگاه فردوسی، صص ۷۳۳ - ۷۳۲
۱۶- همان جا، ص ۸۲۷.
وروستي