تاریخ جعلی اشکانی

در سلسله ی جعلیات مجوس، تاریخ اشکانی، خیلی طولانی ست. به اثر تلاش های مغرضانه و بی وقفه، در خلای عُمق تاریخی مجوس، هرچند با تمام نشانه های آشکار میراث فرهنگی، سیاسی و اجتماعی یونانی ها، اما وصله درست کرده اند تا سر آن به   پدیده ی موهوم هخامنشی برسد. 
 
بررسی و بازخوانی تنقیدی تاریخ جعلی اشکانی، به این لحاظ نیز مهم است که از آن جهت تبیین عُمق تاریخی زبان به اصطلاح فارسی یا پارسی، استنتاج کرده اند. نیاز ها به عُمق سازی یک پدیده ی مجهول، بی اصل و نسب و فاقد تاریخ سیاسی واضح، واضعان مغرض شرقی را که بیشتر در ایران با سلطه ی سیاسی پهلوی ها ظهور می کنند، در غرب با مجموعه ی شرق شناسانی می شناسانند که به خاطر اغراض استعماری، تاریخ منطقه را تحریف کرده بودند. 
 
جای پا یافتن در کشور هایی که در طبقات نو تاریخ، اهل فرهنگ ها و ادیان جدید بودند و در باور های شان، بیگانه ی مغرض و متجاوز، خوب تعریف شده بود، یک بخش مهم  توجه استعمارگران بود که سعی می کردند با ساخت ذهنیت های خوب عموماً قبل از دین اسلام، روحیه ی ضد کفار را تضعیف کنند. 
 
در ایران قبل از انقلاب اسلامی، رویکرد خانواده ی پهلوی و فرهنگیان وابسته به آنان، این بود تا در یک جامعه ی مذهبی، جای پای عنصری را باز کنند(مجوس/ فارس) که شانس بقای آن با بزرگ نمایی های قبل از اسلام، میسر است. 
 
میراث فرهنگی یونان در ایران که در زمینه ی جعل تاریخ، اصطلاحاً اشکانی نامیده می شود، با نشانه های آشکار و واضح منسوب به یونانی های باستان، چون در ساحه ای واقع شده که در مسیر عروج یونانی ها با فتوحات اسکندر مقدونی، بیرونی شمرده می شود و به اثر مختصات جغرافیایی جدید، ابداعات خود را نیز داشته است، در خلایی که در تاریخ مجوس بیش از 400 سال و در واقع زمینه ی فرهنگی واضح غیر فارس هاست، اما در یک حوزه ی دورتر از جزایر یونان، کار مستشرقین و اهالی جعل را آسان ساخته تا سال هایی که دوباره تدقیق شد، پنداره ی واهی اقلیتی را واقعی بنمایانند که در صورت ظرفیت بشری کنونی و موقعیت جغرافیایی آن که از عنصر اصلی و اساسی تاثیرگذار بیرونی یا کاهش سلطه ی سیاسی، رنج می برد، به ایسم هایی دامن بزند که ایرانیسم، فارسیسم و آریاییسم آن ها مشهور است. 
 
به لحاظ فرهنگی، خلای سلطه ی سیاسی مجوس/ فارس زمانی محسوس تر می شود که مجموعه ی میراث فرهنگی سخیف و زشت آنان پس از قرن چهارم هجری با انبوه کتب شعری، ظهور می کند. شاهنامه ی فردوسی، سمبول آن هاست. این کتاب، بیش از همه، نمایانگر فقر سیاسی اقلیت مجوس/ فارس می باشد. 
 
خوشبختانه با باز شدن مسیر های جدید تنقید، به ویژه در جمهوری اسلامی ایران، به خصوص پس از اوایل دهه ی هشتاد شمسی، انتشار کتاب های روشنگر، در زمینه ی کارخانه های تولید جعل که متاسفانه اکنون نیز در ایران وجود دارند، توهم فارسکی/ مجوسی به گونه ای شکست که در این مقال نیز تبیین کرده ایم.
 
در سلسله کتاب های بی نظیر تنقید تاریخ در ایران، در مجموعه ی «تاملی در بنیان تاریخ ایران»، تالیف علامه ناصر پورپیرار، رسواسازی تاریخ جعلی اشکانی، به کمال وجود دارد. افزون بر لطف مطالعه ی این تحقیق و تنقید بی نظیر، آشکارایی محور های جعل، نه تنها جلو نهادینه گی و گسترش آن ها را می گیرد، بل باعث می شود افزونه هایی که بر اساس آن ها ایجاد کرده اند(فرهنگ، هنر، زبان، معماری و...) نیز خنثی شوند. ارزش سیاسی این روشنگری ها هم پنهان نیست. به خصوص در افغانستان، افغان ستیزان مجوس که به ستمی معروف اند، در بحث های مختلف با تعقیب مفردات مکتب های جعل تاریخ(ایرانیسم، فارسیسم، خراسانیسم، آریاییسم) سعی می کنند طرف افغان ها را مجاب یا مرعوب کنند که چون خودشان عُمق تاریخی انبوه و با شکوه دارند، بحث اقتدار و ارزش های واحد سیاسی افغانستان، منتفی می شود.  
 
با روشنگری هایی که صورت گرفته اند و دیر یا زود، به مراکز علمی، نصاب رسمی و مشی فرهنگی ما می رسند، گزیده ای از روشنگری هایی علامه ناصر پورپیرار یا بزرگ ترین محقق ایران را در این جا نیز تقدیم می کنم تا در طهارت فکری ما موثر واقع شده و عملگرایی ما را جهت تحفظ هرچه بیشتر ارزش های افغانی و اسلامی، تقویت کند. 
 
«پارت ها:
اینک و پس از مقدماتی که در تکمیل مباحث پیشین و به قصد آشنایی با آن چه شرق شناسان و نوشعوبیان بر ما روا داشته اند، گفته شد، به دومین دوران از حکومت های پیش از اسلام، در تاریخ ایران، یعنی دوران اشکانیان، وارد می شوم. 
 
هرگز افسانه ای پهناورتر از «امپراتوری اشکانیان» در باره ی هیچ ملتی در جهان ساخته نشده است و هرگز در باره ی موضوعی چنین مبهم، با ادعای گزاف پایان ناپذیر و صحنه سازی های با شکوه مقوایی، مواجه نبوده ایم. 
 
مورخ، تنها در چند جمله و با استناد بر مجموعه ی یافته ها و مستندات کنونی که ارائه خواهد کرد، بدون هیچ ابهامی نتیجه می گیرد که: جانشینان اسکندر و یونانیان، بیش از شش قرن بر بین النهرین و ایران و هند و افغانستان و خراسان و قفقاز و آسیای صغیر حکومت کرده اند و همان دروغ پردازان و تاریخ سازانی که برای ایران، افسانه های ماد و قصه های کودکی کورش را ساخته اند، این حکومت و تسلط درازمدت تمدن یونان را به یک دوره ی کوتاه سلوکی و دوره ی دراز اشکانی با افسانه ها و بزرگ انگاری های پُر اغراق و سراسر مجعول و مملو از مسخره گی، تقسیم کرده اند.
 
«مساعی نظامی پارت در مشرق باعث شد که محور اصلی حرکت سکایان به سوی جنوب منحرف شود و در نتیجه، آن طایفه در درنگیان باستانی(سیستان) پیرامون دریاچه ی هامون و نقاط شرقی تر- یعنی آراخوسیه- سکونت گزیدند. چیزی نگذشت که در آن جا دولت مستقلی تاسیس گشت و قدرت خویش را به نواحی شرقی ایران و سرزمین های شمال غربی هند، بسط دادند.(!!!) کشفیات سکه شناسی، اطلاعات چندی در باره ی تاریخ دولت های مزبور به دست می دهند. در قرن اول قبل از میلاد در سرزمین های پهناور مزبور، دو سلاله ای که بسیار به یکدیگر نزدیک بودند حکومت داشتند و در تاریخ به طور قراردادی ایشان را «هند و اسکیت» و «هند و پارت» می نامند. حدس زده می شود که پادشاهان دو سلاله ی مزبور، واقعاً با سلاله ی ارشاکیان(اشکانیان) روابط خویشاوندی و سیاسی داشتند. در قرن اول میلادی، کوشانیان به فرمان فرمایی شاهان مذکور پایان دادند.» (م.م دیاکونف، اشکانیان، ص 56)
 
قدرت تخیل در این چند سطر کتاب دیاکونف که در آغاز فصلی به نام امپراتوری جهانی پارت آورده، بسیار توانمندانه است. او از «مساعی نظامی پارت ها» می گوید؛ پیش از این که در باره ی جغرافیا، تظاهرات تاریخی، شهر ها و مراکز تجمع پارت های خود، سخنی بیاورد. آن ها برحسب تصور گمان کرده اند که گویا در دشت های جنوبی آسیای مرکزی، قومی به نام «پارت» ساکن بوده است با چنان قدرتی که سلوکیه را از ایران و بین النهرین بروبد و بر جای آن امپراتوری اشکانیان را قرار دهد! اما از این اقوام پارت نام که باید از سلوکیان که میراثبر امپراتوری پُردامنه ی اسکندر بوده اند، تواناتر بوده باشند، هیچ و مطلقاً هیچ، جز همین نام نمی شناسیم. مرکز تجمع آن ها نامعلوم است. آثار امپراتوری و مانده های صنعتی و هنری معرفی نکرده اند. نمی دانیم چه دینی داشته اند یا «مساعی نظامی» آن ها از کدام منبع مادی و لوژستیکی، تامین می شده است. با این همه دیاکونف، آنان را چنان با صلابت دیده است که گویا موجب انحراف محور اصلی حرکت سکایانی شده اند که نمی دانیم در این میانه چه کاره اند تا سکاییان به سیستان رانده و در پیرامون دریاچه ی هامون مستقر شوند؛ نواحی شرقی و سرزمین های شمال غربی هند را تصرف کنند و حکومتی تشکیل دهند که چند سکه ی بدون توضیح به آن ها نسبت داده می شود و گویا با اشکانیان که هنوز معلوم نیست چه کسانی هستند، روابط خویشاوندی داشته اند و همین سکاییان گسترده شده در جنوب شرقی ایران و شمال هند را که با اشکانیان روابط نزدیک دارند و یک امپراتوری را می گردانند، ناگهان در قرن اول، یعنی در اوج توانایی امپراتوری به اصطلاح اشکانی، یک قوم دیگر، به نام کوشانی که باز هم همه ی مورخین آنان را ناشناس معرفی می کنند، برباد داده است!!! از میان این گونه افسانه های بی مدرک و چنان که بیاورم، بدتر از این هاست که امپراتوری اشکانیان را به ظهور واداشته اند!
 
این همه حوادث رنگین تاریخی و تولد و فنای چند امپراتوری و اقتدار بزرگ منطقه یی، به قدرت بال مگسی مستندات به همراه ندارد. از ابتدا تا انتها، خیالبافی و تصور محض است. حیله گری آن ها از نامگذاری بر این سلسله آغاز می شود؛ زیرا مثلاً سکه هایی را که از اشکانیان معرفی می کنند، چنان که به وضوع بیان خواهم کرد، نه متعلق به آن امپراتوری ناپیدا، بل از آن حاکمانی می بینیم که خود را «دوستدار یونان»، معرفی کرده اند! این که اشکانیان سازان چه گونه نام کاملاً یونانی «ارشکوس» موجود بر این سکه ها را با واژه ی «اشک» و «ارشک» تعویض کرده اند، مطلبی ست که ستون پایه ی این تحقیق محسوب می شود. آن ها در حالی که تمام اسناد تاریخی علیه ادعا های شان با صراحت تمام کاربرد دارد، همین اواخر امپراتوری اشکانیان را ساخته اند تا ایران پیش از اسلام، لحظه ای از توانایی های جهانی خود محروم نماند! زیرا هدف اولیه و اصلی و در عین حال نهایی آنان، اثبات اتهام نابودی تمدن و امپراتوری های کهن و ظاهراً درخشان ایران، به علت حضور عرب و اسلام است!
 
«مورخان، قوم شناسان و نژادشناسان در باره ی «پیشینه و نژاد پارتیان، نظرات گوناگونی ابراز داشته اند و در مجموع سه نظریه در باره ی نژاد پارتیان در تاریخ جهان باستان، مطرح است. ژوستن، مورخ معروف که آثار و تحقیقات و کتاب های تروک پمپه را خلاصه کرده است، به این باور است که پارتیان از مردمان سکایی بوده اند. در همین جا باید گفت که بر اساس تحقیقات دقیق و مطمئن(!!!) سکا ها خود تیره ای از نژاد آریایی هستند و بالطبع پارتیان نیز آریایی نژاد هستند. ژوستن، عقیده دارد که واژه ی «پارت» نیز یک     واژه ی سکایی به معنا و مفهوم تبعید شده است. سترابون، مورخ و جغرافیادان گوید که پارتیان از مردم «داهه» بوده اند و این مردم نیز اصالت سکایی داشته اند که در مناطق بسیار دورتر از خطه ی پارت می زیسته اند و سپس از آن جا کوچ کرده به سوی خوارزم رفته و در همسایه گی گرگان سکنی گزیدند و پس از مدتی از آن جا نیز کوچیده و به خراسان کنونی رسیدند. به موجب این عقیده، برخی از هموطنان اولیه ی آن ها در وطن اصلی و قدیمی شان باقی ماندند و سومین عقیده و نظر از سوی آریان، اظهار شده است. بر اساس عقیده ی وی، آن گاه که سزوسترلیس، فرعون مصر، به سرزمین سکا ها حمله کرد، به هنگام بازگشت، پارتیان را با خود آورد و در کوه های واقع در مشرق دریای گرگان، مستقر کرد. امروز محققان بر این باور اند که نظریه ی اخیر که از سوی آریان، اظهار شده است، صحت ندارد و مستند نیست؛ زیرا از سویی این لشکرکشی خود افسانه ای بیش نیست و این افسانه را مصریان ساخته اند. بی هیچ تردیدی پارتیان همانند دیگر ایرانیان، آریایی نژاد هستند.» (اردشیر خدادادیان، اشکانیان، ص 47)
 
معلوم نیست چه گونه می توان نقل ژوستن از یادداشت های نایافته ی «تروک پومپه»، مورخ قرن اول پیش از میلاد را سرمایه ی تولید یک امپراتوری500 ساله در ایران قرار داد؟ ایران شناسان، نقل آریان را به دور می ریزند، ولی نمی گویند به چه دلیل باید نقل ژوستن و استرابون را معتبر گرفت و پذیرفت؟ آن ها جرات نمی کنند که متن اصلی این منقولات را منتشر کنند تا معلوم شود هیچ یک از مورخین یونانی و رومی و چینی و ارمنی و غیره، علی رغم ادها های جاری، از امپراتوری اشکانی و پارتی نامی نبرده اند و اشارات محققین خودی و بیگانه بر آثار مورخین یونانی در باره ی اشکانیان و پارتیان، یک سره تحریف و        ساخته گی ست. در صفحات بعد به تفصیل خواهم گفت که چه گونه بی هیچ بررسی کارشناسانه، وادار مان کرده اند این ارجاعات بی مجوز را جدی بگیریم و حتی احتمال نمی دهیم که بیشتر این مراجع، چیزی جز سند سازی نیست. برای وضوح بیشتر کافی ست چند بار این نقل نخستین از کتاب خدادادیان در باره ی پارت ها و اشکانیان را بخوانیم. او می گوید استرابون، جغرافی دان یونانی قرن اول پیش از میلاد، گفته است که پارت ها «داهه» یی بوده اند که نمی دانیم منظورش چیست و یا از ژوستن نقل می آورد که هیچ چیز در باره ی خود او نیز آشکار نیست و تردیدات در باره ی او و مستندات منتسب به او را دهخدا از منابعی چند، چنین تعریف کرده است:
 
«ژوستن، نام مورخ لاتینی، در قرن دوم میلادی. زمان زنده گانی این مورخ، درست معلوم نیست و تصور می کنند که در زمان آنتونن ها به خصوص آنتونن لوپیو(مقدس) زنده گانی  می کرده(یعنی تقریباً بین 138 و 161 م). با وجود این، راجع به زمان او بعضی تا قرن چهارم میلادی پایین می آیند. اسم او هم درست معلوم نیست، ولی غالباً او را به زبان لاتینی «یوستی نوس» می نامند. ژوستن در واقع مورخ مستقل نیست. وی کتاب های تروک پمپه را خلاصه کرده و از خود چیزی بر آن نیافزوده است... اختلافاتی که در نوشته های ژوستن و سایر مورخین راجع به وقایع زمان اسکندر، دیده می شود، از تروک پمپه است و نیز این نکته که ژوستن، افسانه ها را حقایق دانسته نیز از مورخ مذکور ناشی شده است. کلیه ی ترتیب نوشته های ژوستن و نقائص آن از کتب اصل است. از جمله این که بعض وقایع مهم را به سکوت گذرانیده و حال آن که از مطلبی که چندان اهمیت نداشته، مشروحاً سخن رانده است. اسلوب انشای ژوستن را روی همرفته بد نمی دانند و بعض جا ها نیز عالی ست. گرچه نمی توان دانست که این طرز انشاء از خود اوست یا از تروک پمپه، اقتباس شده است.» (دهخدا، لغت نامه، ص 13162، چاپ جدید)
 
پس منقولات ژوستن که هیچ از او نمی دانیم، از تروک پمپه ای که هیچ از خود باقی نگذارده است، سند ماست در باره ی پارت ها در ترکستان مرکزی!!! 
 
معلوم نیست چرا غالب اسناد مورخین و ایران شناسان از دوران کورش تا یزدگرد سوم، تماماً مفقود، دست دوم و روایت های بی سر و تهی ست که می گویند نمونه ی اصلی آن را به دست ندارد!؟
 
پیشتر از دیاکونف خواندیم که پارتیان، سکایی ها را به سیستان رانده بوده اند. حالا خدادادیان از قول ژوستن، مورخی که با پیشینه اش آشنا شدید، می گوید که پارتیان، سکایی بوده اند و بر این اطلاعات دست چندم و نامفهوم ژوستن فقط اضافه می کند که پارتی ها و سکایی ها هر دو آریایی بوده اند!!! توجیهی ساده و ظاهراً بی نیاز به توضیح که برای سراسر دوران پیش از اسلام ایران، به عنوان مفری برای گزیز از ابهامات ساخته اند و شیرآبه ای غلیظ برای آغشتن سر تاریخ پخته اند و در مدخل نخست همین کتاب دانستیم که اصل این واژه ی آریا، حتی در کتیبه ی بیستون هم که زادگاه این لغت است، به معنای شورشی و نافرمان آمده و هیچ معنا و باز نژادی، قومی، منطقه یی، زبانی و فرهنگی ندارد.
 
آن گاه با سومین صاحب نظر در باره ی پارتیان آشنا می شویم. او آریان است که می گوید پارتیان را سزوسترلیس که نمی دانیم فرعون کدام دوره از تاریخ است، از صحرا های آسیای میانه به گرگان بُرده است!!! بی خردی های متنوع در این اظهار نظر آریان، حتی خدادادیان را واداشته تا عقیده ی او را دور بریزد و حاصل این که خدادادیان کتابی در باره ی پارت ها و یا اشکانیان نوشته است که حتی قادر نیست از هیچ گوشه ی جهان، مستندی در اثبات حضور تاریخی و خطه ی جغرافیایی آن ها بیاورد؛ چندان که بالاخره اعتراف می کند:
 
«در نوشته ی خدای نامه که تاریخ ملی ایرانیان را در بر می گیرد(!؟) از بخش مهم اشکانیان، سخنی به میان نیامده است و تاریخ طولانی، با عظمت و درخشان اشکانیان که قریب به پنج قرن بقا داشت، به فراموشی سپرده شده است. اشکانیان از زمان تاسیس دولت خودمختار خود در سال 250 پیش از میلاد مسیح تا سال 226 میلادی که سال تاسیس دولت ساسانی توسط اردشیر بابکان است، دارای حیات سیاسی، نظامی، اقتصادی و فرهنگی بوده و در آثار یونانیان، رومیان، سُریانیان و چینی ها ثبت گردیده است. آن چه در باره ی اشکانیان در آثار تاریخ نویسان دوره ی اسلامی، یاد شده است، به افسانه بیش تر شباهت دارد  و از حدود داستان، تجاوز نمی کند.
 
فردوسی، حماسه سرای بزرگ توس که بر اساس محتوای خدای نامه، اثر جاودانی خود را به نظم درآورده است و خود گنجینه ای از حماسه ها و داستان های پیشینیان است، مطالبی در باره ی پیشینه و فرجام اشکانیان در شاهنامه آورده است که از بیست و سه بیت متجاوز نیست. از آن جایی که فردوسی به استناد خدای نامه و یا ترجمه های عربی و فارسی آن ابیات فوق را سروده است، به بی اطلاعی خود در باره ی اشکانیان اعتراف کرده و گوید:
از ایشان به جز نام نشنیده ام
نه در نامه ی خسروان دیده ام
 
به اثر دخل و تصرف ها که شرح آن خواهد آمد، دوره ی حکومت 486 ساله ی اشکانیان در نوشته های پهلوی و اسلامی به کم تر از نصف این زمان یعنی 200 سال تقلیل یافته است.» (اردشیر خدادادیان، اشکانیان، ص 48)
 
از معجزات این گونه خدای نامه ها این است که پیشدادیان را در اجزای خانواده گی و خصوصیات انفرادی معرفی می کند، اما اشکانیان لااقل یک هزاره پس از آن ها را مطلقاً نمی شناسد!!! بدین ترتیب سرزمین و قوم پارت، یعنی خاستگاه بنیانگذاران سلسله ی اشکانی را نام مبهمی می بینیم در باره ی جایگاه قبیله ای ناشناس که در جغرافیای نامعین که گمان می کنند در شرق ایران و در حوالی خراسان بوده، می زیسته اند!  
 
خدادادیان می نویسد که در خدای نامه ها نامی از اشکانیان نیامده، نوشته های پس از اسلام در باره ی آنان را افسانه می داند، می گوید که فردوسی از آنان بی خبر بوده و اخبار در باره ی طول عمر حکومت آنان را نمی پذیرد. پیش تر هم خواندیم که ژوستن و آریان و استرابون نیز جز نشانی های نادرست از پارت ها نداده اند. پس خدادادیان و دیگر اشکانی سازان، از کدام طریق به احوال این سلسله پی بُرده و کتاب هایی شان را اگر حاصل توهمات و تبلیغات نیست، چه گونه تدارک دیده اند تا آن آثار و اسناد چینی و رومی و یونانی و سریانی را که می گویند در آن ها به اشکانیان اشاره شده، چرا به شرح نمی آورند تا بر همه نیک معلوم شود که چنین آثاری تنها در تصور آن ها و خاورشناسان اشکانی تراش، شکل گرفته است، چنان که بیاورم. 
 
«از یک گزارش رسمی چنین عبارتی را مکرر نقل کرده اند که راه خشکی ابریشم تا مدت ها توسط یک حکومت پارتی دشمن بسته یا در معرض تهدید بوده است. این سخن یاوه است، زیرا عبارت مندرج در هان- شو چنین آمده است: «امپراطور روم همواره خواستار گسیل داشتن سفیرانی به چین بوده است. اما آن- هسی(پارتیان؟) خواستار آن بودند که تجارت ابریشم چین را به خود اختصاص دهند و از همین رو پیوسته پیوند آنان بُریده شد. این امر تا (166م) ادامه یافت که تاتسئین شاه(امپراطوری روم) نزد آن- تون(مارک اول) سفیرانی فرستاد... از آن زمان روابط مستقیم با این کشور پیدا شد.» اما آن چه این عبارت های چینی می گویند در باره ی بُریده شدن روابط مستقیم آن هاست با رومیان.» (مالکوم کالج، پارتیان، ص 71)
 
از این دست مستندات است که تصورات در باره ی پارتیان و اشکانیان و ارتباط تجاری و سیاسی و فرهنگی چینیان با آنان را می سازد. آنان در خیال گمان کرده اند منظور از «آن- هسی» همان اشکانیان است. حتی کالج که یکی از معماران پارتیان و اشکانیان است، به سند شمردن این گونه اشارات، معترض است؛ زیرا اگر خدادایان دلش می خواهد کلمه ی «آن- هسی» را در زبان چینی «پارتی» ترجمه کند، شاید کسی دیگر اراده کند آن را    اشاره ای به تاجران یهودی بگیرد و هر دو محصول خیالبافی خواهد بود که در منقولات بی بند و بار این گونه مورخین، محدوده ای ندارد. 
 
«فرمانروایان پارتی ایران، بیش تر اشباح وار اند. چنین می نماید که ایشان بیش تر به شیوه ها و رفتار های سنتی خویش دلبسته گی داشتند تا فرمانروایی معقول و درست. گرفتاری های ایشان مانع پدید آوردن آثار فراوان می شد. در بسیاری از زمینه ها ایشان گویا بردباری و مسامحه ی فراوان نمودار ساختند که خود بی گمان حاصل بی اعتنایی و بی توجهی بود؛ ولی همین امر موجب رهایی و نجات بسیاری از مردم تابع ایشان از بی داد و ستم و شکنجه و آزار می شد.(!!!) گاهگاهی دست رهبری کننده ی فرمانروایان پارتی در رهبری فرودستان شان به جنگ و پیروزی و گسترش و رشد تیسفون از یک روستا به پایه ی یک پایتخت و گسیل داشتن سفیر به دربار امپراطور چین و گردآوری پاره ی اوستا که کار بلاش باشد، دیده می شود. اساس دگرگونی کشور از یک سرزمین زیر نفوذ یونانی به یک جامعه ی ایرانی گویا بسیار مرهون دستگاه های سلطنتی و اشراف باشد. اما اثری مثبت و قابل اتکا از کامیابی ها و رستگاری های واقعی پارتیان به سبب فقدان مدارک و اسناد و تباهکاری های ساسانیان به دست نیست. در ایران، خاطره ی پارتیان به سرعت ناپدید شد.» (مالکوم کالج، پارتیان، ص 158)
 
کالج از دنبال کننده گان جدی موضوع اشکانیان بوده است که خود آن را اشباح خطاب می کند و فرمانروایان نامعقول می شناسد!!! می نویسد که گرفتاری های اشکانیان مانع می شد که آثار فراوان پدید آورند، ولی شرحی در باره ی این به اصطلاح گرفتاری ها نمی دهد. برخی جملات در صدر نقل بالا، به لفظ درست، بی معنی است و هیچ مفهومی را منتقل نمی کند. ما از دوره ی اشکانیان جز نوشته هایی به زبان یونانی نیافته ایم، اما کالج این را می داند که بلاش در همان حال که نام یونانی «ولکسس» را یدک می کشد و سکه هایش هم به خط و زبان یونانی ست، دستور جمع آوری اوستا را نمی دانیم به چه خط و زبان، داده است!!! و بالاخره می گوید که از دوران اشکانیان، اسناد و مدارکی نداریم و ساسانیان را که گویا مسبب نابودی اسناد اشکانی بوده اند، تبهکار می خواند. چنان که اعراب را به سبب از بین بردن اسناد مبهم و نایافته ی ساسانی، تبهکار خوانده اند. ظاهراً غارت ها و انهدام های اسناد باستانی به وسیله ی اسکندر و ساسانیان و اعراب، نه فقط نتوانسته مانع خیالپردازی شرق شناسان در باره ی تاریخ قدیم ایران شود، بل بر دامنه ی توهمات آنان نیز افزوده است و مورخین ما نیز که این گونه محصولات روس ها و آلمانی ها و انگلیسی ها را در باره ی تاریخ ایران، از بر کرده اند، در توضیح تاریخ به شیوه ای که خواندید، دنباله رو بره سان بی بدیلی بوده اند!
 
من می توانم و حق دارم که همین جا موضوع اشکانیان را پایان یافته بپندارم و ادعای خود را اثبات شده بگیریم که مورخین و شرق شناسان دروغ پرداز، امپراتوری اشکانیان را در دو سده ی اخیر، به قصد زنده کردن دوباره ی تصورات شعوبیه ساخته اند و سلسله ی بی شماری از مورخین داخلی، اساتید، باستان پرستان، ناسیونالیست های افراطی، استادان نان خور امپراتوری های پیش از اسلام، با کرنش تمام، این تصورات کودکانه ی ابتدایی بدون استنادات را به عنوان تاریخ ایران به درون اسناد ملی ما سرازیر کرده، به آن ها خوش آمد گفته اند؛ اما از آن جا که اثبات جعلی بودن حضور امپراتوری اشکانیان در تاریخ ایران، کار غول آسایی ست که با این مختصر به سامان نمی رسد، پس به بررسی تاریخی خود ادامه دهم تا سخت گیرترین و ناباورترین علاقه مندان به تاریخ ایران، نیک بدانند که مورخین، ایران شناسان و مراکز ظاهراً تحقیقاتی دانشگاه های اروپا با اهداف ناسالم و ناپاک خود، چه گونه ما را بازی داده، با افسانه هایی دروغین سرگرم کرده، به جان یکدیگر انداخته اند! (تاملی در بنیان تاریخ ایران، کتاب اول، دوازده قرن سکوت!، بخش دوم: اشکانیان، ناصر پورپیرار، نشر کارنگ، تهران، 1383، صفحات 69 الی 78.)
لینک دانلود:
https://www.ketabton.com/book/12665