استقلال خواهی چیست و آیا به آن دست یافته ایم؟


افغانستان ظاهراً در سال 1919 میلادی استقلالش را از استعمار انگلیس اعلام داشت. جالب این‎که از آن زمان تاکنون
حاکمان این سرزمین ثبات منطقه ‎ای و جهانی افغانستان را حفظ نکرده ‎اند. بحران داخلی و یاهم دخالت‎های منطقه‎ای و
جهانی باعث شده ثبات در این جغرافیا تا این دم شکل نگرید؛ این مسئله بویژه پس از مطرح شدن استقلال برجسته
بوده‎است. با توجه به این، آیا اعلام استقلال و آزادی یک کشور به تنهایی می ‎تواند این رویا را واقعیت بخشد؟ و سرانجام
این مفکوره از کجا بوجود آمده‎است؟
پس از جنگ جهانی اول بویژه بعد از جنگ جهانی دوم(1945م) بود که آهسته آهسته مفکورۀ «استقلال خواهی» شکل
گرفت، قبل از این در اواخر قرن نوزدهم آن‎چه را که امروزه ما به عنوان استقلال می‎شناسیم در میان ملت‎ها مطرحِ بحث
نبود، بلکه در آن زمان اصطلاح «کشورهای تحت الحمایه» و یا «قیمومت»(Protectorate) بر سرزمین‎هایی که
استعمارگران بر آن‎ها تسلط داشتند مروج بود، و این یگانه اصطلاح بود که بر ملت‎ها تلقین می‎گردید تا این‎که بعدها رفته
رفته مفکورۀ استقلال خواهی بوجود آمد.
ایالات متحده امریکا زمانی که پس از جنگ جهانی دوم وارد مراودات سیاسی، نظامی و اقتصادی جهان شد. این کشور
پس از آن‎که به عنوان قدرتِ برتر بویژه در میان کشورهای قدرت‎مند اروپایی ظهور نمود متوجه شد که بسیاری از
سرزمین‎های خاور میانه، شرق دور و نیز بخش‎های اعظم از قاره افریقا را استعمارگران اروپایی در میان خود تقسیم
نموده‎اند، به دنبال آن دکتورین سیاست خارجی آن کشور طرح مفکورۀ استقلال خواهی را ظاهراً به هدف آزاد سازی
ملت‎ها و در اصل بمنظور بیرون راندن استعمار اروپایی و نیز تسلط بر مستعمرات شان مطرح نمودند. به همین دلیل بود
که برای بار نخست کشمکش‎ها میان استعمار نوین(امریکا) و استعمار قدیم(اروپا) بر سرِ این مستعمرات آغاز گردید.
چنان‎که شدیدترین این رقابت‎ها را می‎توان بر سرِ سرزمین‎های عربی خاور میانه که بر اساس معاهده‎ای «سایکس-
پیکو»(1916م) میان انگلستان و فرانسه تقسیم شده‎بود، مشاهده کرد.
امریکا این کشمکش‎ها را تنها در خاور میانه دامن نزد، بلکه آن را در کشورهای شرق دور نیز دنبال نمود، چنان‎که در
اندونیزیا که بخشی از جزایر «مالایا» به حساب می‎رفت، مسلمانان را بر قیام علیه استعمار هالند که از چندین قرن به این
سو درین جزایر حضور داشتند، تحریک نمود. با توجه به این‎که ایالات متحده امریکا در سازمان ملل تسلط بیشتر پیدا
کرده‎بود، سرانجام بعد از تنش‎های دشوارِ اندونیزیایی‎ها علیه استعمار هالند قضیه به سازمان ملل راجع ساخته می‎شود و
عملاً سازمان ملل سرزمین اندونیزیا را به راه و رسم امریکایی استقلال می‎بخشد. بدین ترتیب یک سره گلیم استعمار هالند
از اندونیزیا برچیده می‎شود و استعمار امریکایی در آن سرزمین با لباس جدید حضور پیدا می‎نماید.
در شمال این جزایر، هندوستان زمانی‎که مشاهده نمود استعمار هالند از منطقه بیرون رانده شده برای اخراج استعمار
پرتغال-البته به همکاری امریکا-جرأت بیشتر پیدا کرد تا منطقه‎ای جنوب غربی «گوا» را از آن تسلیم شود. هم‎چنان در
سرزمین بزرگ هند-چینی که شامل کشورهای: ویتنام، لاووس و کمبودیا می‎گردد، استعمار فرانسه بنابر فشار امریکا و
چین از این مناطق بیرون رانده می‎شود.
استعمارگران اروپایی علاوه بر خاور میانه و شرق دور از سرزمین‎های شمال افریقا؛ مانند: مراکش(المغرب) البته به
تحریک مفکوره استقلال خواهی بیرون رانده می‎شوند، اما این بار به شدیدترین شیوه استقلال و آزادی خواهان را پاسخ
می‎دهند؛ چنان‎که نیروهای نظامی فرانسه در جریان مبارزات مردم مراکش علیه استعمار فرانسه آن‎ها را دستگیر نموده و
سر آن‏ها را از تن شان جدا می‎کنند؛ آن‏چه که تا آن زمان نظیرش دیده نشده‎بود. آن‏ها بعد از جدا ساختن سرهای اسرا به
رسم عبرت از آن‎ها عکس برداری می‎نمایند، این عمل وحشیانه‎یی نیروهای فرانسوی در جریان «قیام ریف» در سال
1922م در مراکش صورت می‎گیرد.
تنها مفکوره‏های «کشورهای تحت الحمایت» و نیز «استقلال خواهی» نبودند که استعمارگران قبل و بعد از جنگ جهانی
اول و دوم آن‎ها را به اهدافی ویژه‎ای بوجود آورده‎باشند، بلکه آن‎ها مفکوره‎ای دیگری را نیز زیر عنوان «کشورهای غیر
منسلک و یا بی‏طرف» طرح کرده‎بودند. هرچند مفکوره کشورهای بی‎طرف به هدف خنثی سازی ترویج مفکوره
«استقلال خواهی» از سوی وزیر خارجه انگلستان طرح و برای جواهر لعل نهرو-نخست وزیر هند- تقدیم شده‎بود، اما در
فضای سیاسی جهان این مفکوره ظاهراً از جانب رهبران کشورهای یوگوسلاوی، هندوستان، اندونیزیا و مصر طرح
ریزی شده خوانده می‎شود.
چنان‎چه رهبران کشورهای عضو بی‎طرف در سال 1955م عملاً اجلاس خود را در شهر باندونگ کشور اندونیزیا
برگذار می‎نمایند و هر یکی از قدرت‎های روسیه(اتحاد جماهیر شوروی)، چین، امریکا و انگلستان تلاش کردند تا از
تصامیم این کشورها بهره برداری کنند، ولی اجلاس به نتایجی دست یافت که اتحاد شوروی، چین و امریکا از آن راضی
بودند؛ زیرا این اجلاس به فیصله‎های دست یافته بود که کشورها را بسوی مفکوره «استقلال خواهی» دعوت می ‎نمودند،
آن‎چه که خلاف میل استعمار انگلیس واقع شد. چنان‎که از نتایج این مفکوره در آن زمان می‎توان به آغاز رخنه نمودن
مفکوره استقلال خواهی در قاره افریقا یاد نمود، زیرا بعد از آن بود که گلیم استعمار قدیم از افریقا برداشته ‎شد و امریکا به
عنوان استعمار نوین وارد این قاره گردید.
ایالات متحده امریکا بعد از رخنه کردن مفکوره استقلال خواهی در قاره افریقا، تلاش‎های زیادی را به خرچ داد تا
زیردستانی را پیدا نماید که بیشتر این مفکوره را در قاره افریقا دامن زنند، به همین دلیل بعد از گذشت مدت کوتاهی به
چندین مستعمرۀ انگلستان؛ مانند: نایجریه، اوگاندا، تانزانیا، زمبابی... استقلال داده‎شد. علاوه بر آن، فرانسه نیز با پیروی
از نقش قدم انگلستان، اجباراً به مستعمرات‎اش؛ مانند: مراکش، تونس، الجزایر، سنیگال... یکی پی دیگری استقلال بخشید،
و این روند تاکنون نیز ادامه دارد. چنان‎که در سال 2011م سرزمین سودان با توافق امریکا و انگلستان عملاً از پیکر
بزرگ مسلمانان جدا ساخته شد و آن را به ‏سودان و سودان جنوبی میان مسلمانان و عیسویان تقسیم کردند.
از نمونه ‎های دیگر آن می ‎توان از سرزمین ما افغانستان یاد نمود، کشوری که حاکمانش با دست آویزِ دموکراسی و آزادی
بدون تصامیم خارجی‎ها هیچ تصمیمی را به ثمر رسانیده نمی‎ توانند. با گذشته تنها تفاوتش در این است که در آن زمان 
قدرت‎های بزرگ را استعمار و قدرت‎ های کوچک را مستعمره می ‎خواندند و در حال حاضر آن گونه روابط را برای مردم
آزادی و دموکراسی جلوه می ‎دهند!
پرسش اینست که چگونه می ‎توان واقعیت این تفاوت را که تنها رنگ و لباس استعمار و مستعمره تغییر نموده و اما در
واقع همان استعماری که با تجاوز بر کشورها و ملت‎ها، داشته ‎های ‎شان را به یغما می ‎برد، تفرقه افگنی و جنگ را بیشتر
از پیش شعله ‎ور می ‎سازد شناخت. استعماری که به عنوان نجات دهنده ‎ای مردم وارد قلمرو شده  ‎است، آن ‎چه که جغرافیای ما قربانی این بحران مدرن می‎باشد.