۱/۱/۱۳۹۶،ل،ل
په کابل کې د احمدشاه مسعود ترهګریزې(ترورستي) جګړې:
سترجنرال نبي عظیمي چې د هیواد د ۱۳۷۱،ل،ل غمیزې اصلي عامل او بنسټ ایښودونکی دی او له احمدشاه مسعود سره د هیواد او د کابل په ورانولو کې سم نیم شریک دی، په کابل کې د مسعود او خپلو جنایتونو او ترهګریزو کړنو حال په غیر شعوري توګه باندې پخپلو ګوتو لیکلی،(چې له امله یې خپل ځان پخپله اعدام ته برابر کړی دی) او د خپلو جنایتکارو شریکانو په ځانګړي توګه د مسعود د نظار شورا او نورو بانډونو وحشتونه، غلاګانې، لوټمارۍ، تښتونې، بې ناموسۍ، ورانۍ او نورې هر ډول ناوړې کړنې په خپل کتاب(اردو و سیاست، در سه دههء اخیر افغانستان) په یوه اوږده بحث کې د یو څه مبالغې سره سره، په ډېره ښه توګه بیان کړي دي، څه چې جنرال عظیمي لیکلي دې ډېرې پېښې موږ لیدلي او یا اوریدلي دي، موږ د جنرال عظیمي اعترافات چې د مسعود لوموړۍ درجه متحد ؤ، د مسعود د ترهګریزو اعمالو د ثبوت په توګه وړاندې کوو، نوموړی جنرال لیکي:«احمدشاه مسعود بالای تپهء تلویزیون بالا شد و از همانجا شهر کابل را که در آتش و دود میسوخت و حاصل خوش باوري وی بود نظاره می کرد. در آن روز صدها نفر جان سپردند، هزاران تن زخمي شدند. جنازه ها در روی سرکها افتاده بود، آمبولانس ها نه بود زیرا که به سرقت رفته بودند، کراچې های دستي، کراچي های اسپکي، چهارپایي ها بکار افتادند و مردم اجساد عزیزان خود را حمل نمودند. خسارات زیادی در میدان هوایي، چهارصدبستر و سایر ادرات دولتي وارد آمده بود. شهر کابل مې سوخت و کسی نه بود که حریقها را خاموش سازد، زیرا که موترهای اطقائیه سرقت ګردیده بودند، یا تیل نداشتند ویا دریوران آنها فرار کرده بودند. در شفاخانه ها دوا وجود نداشت، آکسیجن نبود، خون سراغ نمی شد، برق نبود، آب نبود، داکتر و پرستار ګریخته بودند، تجهیزات ضروری اتاقهای عملیات سرقت ګردیده بود ... .» (اردو وسیاست، در سه دههء اخیر افغانستان ۶۰۱،مخ)
جنرال نبي عظیمي د کتاب په پوه بله برخه کې زیاتوي:«در کابل آن روزها دیګر هيچ نشانی ار تمدن انساني باقي نمانده بود، برق، آب، سرویس، تیل، تلفون، که مظاهر تمدن اند وجود نداشت، دکانها و مغازه ها غارت شده بودند ویا از ترس غارت شدن تخته کوب[شده بودند.] تن سرکها و پیکر عمارت ها با هزاران مرمي و شراپنل، تفنګها و توپها سوراخ، سوراخ ګردیده بود، حفره های عمیقي در هر ګوچه و هر کوی و برزن به چشم میخورد، حفره هائیکه به ګورهای شوم تاریک وسیاهي شبیه بودند از قساوت، بې رحمي و بې مروتي آدمها سخن میګفتند، درها، کلکین ها، سقف ها، درختان، موترها، ګادي ها، کراچي ها، قالي ها، کتابها، میسوختند و همراه با چمنزارهای بهشت ګونهء کابل به خاکستر مبدل می شدند و آخرین میخ ها به مظاهر ترقي و تمدن انساني کوبیده می شد.
شهر پر از طنین و غرش راکت ها، هاوان ها، سکرها و اورګان ها بود، انفجار ها لاینقطع ادامه داشت و ملیونها مرمی از یکطرف شهر، به طرف دیګر آن فیر می ګردید و خطوط آتشینی در آسمان کابل از خود بجا می ګذارد، راکت های دستی بی شمار بودند و در دست هر عجمی و عربی صدای انفجار این راکت های مرګبار که از زیر ګوش انسان فیر می ګردید با صداهای مقدس الله اکبر و نعره های تکبیر تفنګداران ژولیده موی مخلوط می ګردید و شهر کابل را به روز رستاخیر شبیه میساخت، روزی که آدمها سر در ګم اند و کسی در هوای دیګری نیست همه میدوند، میدوند، تا بجایی برسند، در سرکهای به حفره نشسته و داغدار کابل، موتر های پیکپ، لندکروزرها، پیژاروهای آخرین سیستم با نمبر پلیت های پاکستانی، آدمهایی با قیافه های بیګانه و پر از پشم و ریش با سرعت سرسام آوری به این طرف و آن طرف در حرکت اند آدمهایی با دریشی های کوماندویی پاکستانی و عربی، آدمهایی با پتوها، پکول ها، دستمال های راه راه، عرقچین ها، دستارها و غرق در اسلحه، با ریش های سرخ، زرد، سیاه، سفید نارنجی، پهن کوتاه(۱) و دراز و موهایی که حلقه حلقه از پښت ګوش ها جوانه زده است و دلالت بر تشخص! هر چه بیشتر مالک آن می نماید، در شهر دیګر دریشی پوشی را نمی توان یافت زیرا که از وزیر تا کاتب پیراهن و تنبانی دست و پا کرده و به تن خویش چسپانیده اند با کلاهی یا پکولی و پتویی، پتوهای پاکستانی و ایرانی مد روز شده است و پکول های شورای نظار باب بازار! که خریدارانی از هر قماش دارد. ریش های مردم کابل با چنان سرعت محیرالعقولی قد می کشند و رشد می کنند که تشخیص آشنا و بیګانه مشکل ګردیده است برایت سلام میدهند، مرد ریش دار و پکول به سری و تو با تحیر و تعجب به وی می نګری و بخود فرو میروی و به قدرت خداوند یکتا (ج) یکبار دیګر سر تعظیم خم میکنی متوجه می ګردی که مردم چګونه با سرعت غیر قابل تصوری خود را با نظم جدید، خواست جدید و آدمهای جدید عادت میدهند، اګر در اطرافت بدقت بنګری اشخاص زیادی را می بینی که تسبیح پیدا کرده اند و دانه های آنرا به صورت اتوماتیک می ګردانند زیرا که داشتن تسبیح های صدفی، چوبی، مساله یی، شیشه یی، کهربایی در نزد اشخاص و افراد شهر، ضمانت مطمئنی برای زیستن است و وسیلهء تقرب و نزدیکی با جنګ سالاران جدید، خوف و دهشت در قلب ها و در چشم ها خانه کرده است ترس از تفنګها و راکت ها که بدون هیچ اندیشه یی فیر می کردند که ګویی ګناهکار را به دوزخ و بی ګناه را به جنت(!) میفرستند.
زنها نیز روزګار دشواری را می ګذرانند، آنها دیګر محکوم به عمری نشستن در کنج منزل شده اند دیګر ادعای تساوی حقوق زن و مرد رنګ باخته است. زنان که حتی در منطقه از برکت آزادی های دموکراتیک ګذشته، صاحب دانش، شعور سیاسی و فرهنګ پیشرفته نسبت به دیګران بودند و حتی در چوکی های وزارت و شورا مقام های بلندی را احراز کرده بوددند، نمی توانستند بدین سادګی بر مرګ تمدن و زندانی شدن خویش در کنج خانه قانع ګردند و بر مرګ آزادی زن ګریه سر ندهند و ماتم نګیرند.
علی الخصوص که مکاتب بسته شد، پوهنتون و پولیتخنیک کابل و سایر مراکز علمی و فرهنګی از فعالیت باز ماندند، دیګر در هیچ مکتب و هیچ مؤسسه یی، نه کاغذی، نه دفتری، نه کتابی، نه تخته یی، نه دری و نه دریچه یی وجود داشت، معارف و فرهنګ کاملاً دستخوش چپاول و غارت قرار ګرفته بود و دیګر فاتحه علوم و فنون عصری خوانده شده بود.
غارت و چپاول در شهر بیداد می کرد، همه چیز از مرغ ګرفته تا آدم دزدی می شد همه چیز از سیر تا پیاز به یغما می رفت دیګر غارت متداول و چور شیوع یافته بود، اولتر از همه حساب موتر های دولتی اعم از موترهای سواری، جیب و لارې را رسیدند موتر های آب پاش، اطفائیه، جنازه، آمبولانس ها، موتر های ملی بس و حتی سرویس های برقی ربوده شدند و یا قطعه قطعه(۲)ګردیدند و آنچه بدست آمد فروخته شد، سپس به سراغ موتر های شخصی رفتند آنها با پر رویی و وقاحت مردم را از موترهایشان پیاده کرده و با تهدید موترها را تصاحب میکردند و با ګستاخی کم نظیری ګارژهای مردم را باز می کردند و یا می شکستاندند و موترها را (جر) کرده با خود می بردند، موترها از پارک ها ناپدید می شدند (از پارک وزارت خارجه موتر خالقیار صدراعظم را ربودند) کراچی های دستی، ګادی ها، بایسکل ها و آنچیزیکه لا اقل دو عرابه داشت و دور میخورد مورد دستبرد قرار می ګرفتند به طور یکه آدم های مظلوم شهر پای پیاده طی طریق می ګردند ولی آن بی انصاف ها، حتی همین پاها را نیز از آنها می ګرفتند و با فیر های کلاشینکوف ها و راکت ها رحم را انصاف را و عدالت را مسخره می کردند بی رحمی سرحدی نداشت و ظلم و ستم تمام مرز ها را شکستانده بود.
آری! زمان سیاه برای کابل فرا رسیده بود، زمانیکه تاج سلطنتی دست بدست می ګشت و برای تصاحب آن از هر کوی و برزن کابل ناګزیر خون های پاک و مقدس شهریان جاری شده بود، کابلیان دیګر عشق و محبت خویش را نسبت به آنها فراموش کرده بودند مرض، ګرسنګی، آوارګی و نګون بختی مردم را از پا در آورده بود و موج دریا ها و جویبار های خونین کابل، بازتاب دهندهء آغاز شوم و اندوهباری بودند.
در دفاتر دولتی، در مؤسسات، کارخانجات، فابریکات، سینماها، کلوبها، دیپوها، تصدیها، شرکتها، بانکها... قیامتی بر پا بود، بزن و بشکن، تاراج و غارت، چوکی ها، میزها، کوچ ها، الماری ها ... زبان نداشتند که از بی فرهنګی، بی رحمی و بی مسئولیتی آدمها سخن بګویند زیرا که هر میز و چوکی و اثاثیهء دیګر هیزم چای جوش و دیګ آنها ګردیده بود، تلویزویون ها و یخچال ها بادپکه ها، تلفون ها، کولرها، مرکز ګرمی ها، قندیل ها، ګروپ ها سوچ ها، در پرده، ظروف چینی، کاردها و پنجه ها،کمود ها، دستشویی ها، آیینه ها همه و همه چیز یک اداره یا سرقت ګردیده بود و یا توسط ضربات راکت کلاشینکوف و نیش برچه ها سوراخ سوراخ ګردیده و از ریخت افتاده بودند، ماشین ها، جنراتورها، پمپ ها، سلیندرها، چکش ها، برمه ها و اره ها دزدی ګردیده بودند و در بازار کابل یا پشاور دست بدست می ګشتند و در بدل ارزانترین و ناچیزترین قیمت ها فروخته می شدند و یا معاوضه می ګردیدند، در صحن ادارات، در دهلیز ها، تشناب ها بوی نصوار دهن، بوی تنباکو، بوی چرس، بوی ادرار و فضلات آدمها، مشام انسان را آزار میداد و بوی ګند، عفونت و کثافت تهوع آور بود و غیر قابل تحمل، سرکها پر از خاک ګل و لای شده بودند، ګرد و خاک فضای کابل را فرا ګرفته بود و انسانهای خاک آلود و ګردآلود شهر تقاص حق ناشناسی خویش را پس میداند. (اردو و سیاست، در سه دههء اخیر افغانستان،۶۱۴،مخ)
در هر چهار راهی، قوماندانی، پوسته یی، سنګری، زرهپوشی و تانکی بچشم میخورد قوماندان پادشاه خود مختار چهار راهی بود، آنچه می ګفت و آنچه انجام میداد، قانون بود و باز خواستی در قبال نداشت، قانون مسلط در چهارراهی... بناءً هر چه و هرکس که از آنجا عبور می کرد، از بایسکل ګرفته تا مرکب و از ګوسفند ګرفته تا آدم، مال شخصی قوماندان بود و به یک اشاره او ضبط (!) می ګردید.
خانه ها، تاریک، غمزده، عبوس، افسرده و ساکت به نظر می آمدند دیګر از هیچ منزلی نور و روشنایی پیدا نبود در عوض از هر در و هر پنجره یی صدای ګریه، نوحه و شیون به ګوش میخورد مردمی که در مرګ عزیزان خویش می ګریستند و ماتم داشتند کسانیکه نتوانسته بودند اجساد عزیزان خویش را در قبرستان دفن نمایند و نا ګذیر در وقفهء آتشباری ها در درون حویلی ها صحن اتاقهای خویش دفن می کردند، مردمی که مرهمی برای تداوی جګر ګوشه ګان زخمی خویش نمی یافتند می ګریستند به طوریکه از هر دری اندوه مرګ، نیستی و شرنګ تلخ و جانګداز هجران احساس می شد، چه دورانی بود؟ دورانی که قیمت یک انسان معادل یک مرمی تفنګ و یک پارچهء نازک راکت تنزل کرده بود.
آری! کابل زخمی و خون چکان بود و داشت در حمام خون غرق می شد و به سختی سرش را بالای شانه هایش نګهداشته بود. (اردو و سیاست، در سه دههء اخیر افغانستان،۶۱۵ مخ)
در تلویزیون، بزودی از ظاهر شدن زن ها ممانعت بعمل آوردند زیرا که چهرهء زن برای تماشا چی مرد نامحرم بود اما ظاهر شدن چهرهء مردان روا! بود و برای زنان تماشا چی تلویزیون نا محرم شمرده نمی شد، نطاقان مرد نباید نکتایی بسته می کردند و سر و وضع مرتب می داشتند، موسیقی اسباب فساد شمرده شد و فلم های هنری نیز از تلویزیون پخش نګردید، زیرا که در آن از شهوات و تمایلات احساسی آدمها سخن زده می شد، سینما ها نیز تعطیل شدند، سالون های ویدیو و صحنه و تیاترها بسته ګردیدند، محافل عروسی به بخش های زنانه و مردانه تقسیم شد و فیصله شد که: رقص و پایکوبی یک قلم ممنوع!! بزن و بشکن یک قلم حرام!! مشروبات الکلی را در هتل ها، دوکانها و مغازه ها بود بشکستند ولی کسی جلو چرس کشیدن، قمار بازی نمودن، هم جنس بازی کردن را نګرفت، آدم کشتن به طور سربسته اما مفهوم شده یی آزاد ګذاشته شد و ګناه کبیره شمرده نمی شد، دزدی و چپاول اموال دولت و مردم نیز چندان مهم تلقی نمی ګردید و تجاوز بالای ناموس مردم نیز بی باز خواست بود!!
... شخصی از میان انها اشاره نموده باشد که تمام آثار تاریخی موزیم ملی غارت ګردد و به فروش رسانیده شود، زیرا که نسخه های خطی بی بدیل قرآن شریف، کتابهای قلمی، آثار طلاتپه، سکه های قدیمی، سلاح های منبت کاری شده و قیمتی و خلاصه تمام ګنجینه و ثروت عظیم ملی در ظرف یک ماه، آب شد و به زمین فرو رفت و یا در بازار های پشاور به حراج ګذاشته شد. در شهر کابل، آنچه میخواستی به قیمت ارزان و نرخ مرده بدست میآوردی از شیر مرغ ګرفته تا جان آدم. از دریشی های آخرین مد تا شیک ترین لباس های زنانه، از قالین ګرفته تا بهترین پرده های مخمل و کم خاب، از مبل های قیمتی، فرنیچر، تخت خواب ګرفته تا یخچال، ویدیو، تایپ (۳) ريکاردر، کولر و باد پکه، از ماشین آلات صنعتی ګرفته تا سامان آلات و وسایط طبی، از موتر جنازه ګرفته تا بایسکل و ریکشا.
سپس نوبت به فروش سلاح ها رسید ، نرخ یک میل کلاشینکوف تا پنجهزار و یک میل تفنګچه مکارف تا سه هزار تنزل کرد، راکت های دستی به هغت الی ده هزار خرید و فروش می شد، توب ها و تانک ها اره می ګردیدند و به قیمت آهن و چدن در پاکستان بازار پیدا کردند. قیمت ستنګرها به اندازهء فهم و شعور تجارتی فروشنده و خریدار خرید و فروش می ګردید.
نبي عظیمي د خپلې اوږدې لیکنې په دوام کې د تعاون مجلې له قوله لیکي: مجله تعاون ارګان نشراتی مرکز تعاون افغانستان(متا) در شمارهء پنجم سال ۱۳۷۵ خویش تحت عنوان تجارت استخوان مردګان، تخطی و تخلف صریح از موازین انسانی نوشت:«پاکستانی ها به اشتراک جنایتکاران و شرکای جرمی افغانی شان از غارت، چپاول و سرقت هر نوع دارایی و ثروت ملی و شخصی افغانستان دریغ نکرده اند، آنان تانک ها، طیاره ها، توپ ها وغیره وسایل حربی و وسایط نقلیه را به شمول ماشین آلات قیمت بهای فابریکه ها به عنوان اموال داغمه،کهنه و به اصطلاح خود شان اموال(کباړی) به پاکستان انتقال داده و در بدل بهای نهایت کم به فروش رسانیده اند.
اکنون دیګر همه چیز ما را به یغما برده اند این بار قصد بردن استخوان های پدران و نیاکان ما را به عنوان متاع سود آور و تجارتی کرده اند که این کار شان خلاف ورزی صریح از حقوق بشر شمرده می شود، آنان یکبار دیګر دشمنی خویش را که با ملت و مردم افغانستان دارند آشکار کردند»
مع الوصف کار چور و چپاول ملی به این جاها خاتمه نیافت آنها ریشهء درختان پسته و شیرین بویه را که ارقام درشت صادراتی کشور را تشکیل میداد نیز به تشویق پاکستانی ها از بیخ و زیر خاک بیرون کشیده و به بازار پشاور پاکستان به فروش رسانیدند. (اردو و سیاست، در سه دههء اخیر افغانستان، ۶۱۷مخ)
دا وې د جنرال نبي عظیمي څرګندونې چې د کابل تباهۍ یې بیان کړې، چې د ده او مسعود د ائیلاف په نتیجه کې د کابل پر ښار باندې راغلی وې.
--------------------------------------------------------------------------
۱ــ اردو و سیاست، در سه دههء اخیر افغانستان،۶۱۲مخ
۲ــ هماغه،۶۱۳مخ
۳ــ هماغه،۶۱۶ مخ
نور بیا
وروستي