تپۀ مرنجان در آستانۀ طوفان


حقیر چهارده و نیم ساله بودم که معنی تپه را می فهمیدم ، لغات تپه یکی از معدود لغتی بود که در چمن زار فرهنګی ما جواز چراء کسب کرده بود و در بهلوی واژۀ مادری ما ( غ و ن ډ ۍ)  مورد پذیرش و نوازش قرار داشت و دارد، ( عرض شود که این پنج حروف فقط از دور تماشا شود تماس نزدیک و ادای تلفظ صحیح آن مشکلتر از هموار ساختن یک تپه میباشد) ولی با اینکه امروز عُمرم تقریباً یکصد و دوازده سال ( البته به شمول عُمر همسرم ) میباشد معنی کلمۀ مرنجان را نه میدانم،  البته قاموس ها هم به دادم نرسیده،  به هر حال مرنجان هر معنی داشته باشد شاید خود لغت خوش هجا و خوش اِنشا  باشد و جالب اینجاست که ( حد اقل خودم)  به نام مرنجان ( اسم ) دیګری را نشنیده و نه خوانده ام و نه خورده ام به جز ( تپۀ مرنجان)  . مرنجان یا تپۀ مرنجان شاید از جملۀ کلماتی باشد که کمترین مورد یا موارد استعمال را در بین اهالی شریف کابل دارا میباشد،  زیرا به نام مرنجان نه شئ دیګری وجود دارد ونه هم تپه های زیادی در حوالی کابل. 
سال ۱۳۴۹ یا ۵۰ ( دقیق یادم نیست)  در مراسم تجلیل سالګرد استقلال!  که اول ماه سنبله برګزار میشد،  ما هم در کابل تشریف داشتیم  ( تشریف برده بودیم) البته آنزمان حظ و شوق و ذوق کابل رفتن مثل تماشای مسابقۀ فتبال المان و برازیل از نزدیک بود، ضمن ګشت و ګذار، روزی هم راهی تپۀ مرنجان شدیم ، بخاطر سپری شدن زمان طویل از آن روزها  اعادۀ تصویر ذهنی و تشریح آن تصویر برایم مشکل است ولی بعضی منظره ها هنوز در ذهنم باقی میباشد ، مسیر ابتدائی که یک سرک نیمه قیر بود در دو سمت راه درختان قد کوتاه ولی نسبتاً پهناور قرار داشت،  رقص آرام و حیاګونۀ شاخه های درختان ، زیبا و ګوش نواز بود ، نمیدانم این زمزمه های توأم با رقص نوید تغییر زمان تجلیل جشن ها میداد یا با فصل تابستان وداع میکرد یا در بارۀ لباس و حرف زدن محلی ما خاموشانه اعتراض میکرد یا استقبال میکرد،  بالآخره رسیدیم به پهنا و ارتفاع تپه،  یک آرامګاه را مشاهده کردیم ( که البته هیچ احساس خاص نداشتم البته امروز هم ندارم)  که دو سه تا سپاهی تشریفاتی خوش قامت و خوش لباس و علاقۀ که آنزمان با یونیفورم داشتم، توجه ام را جلب کرد،  از فراز تپه اینطرف و آنطرف شهر کابل را تماشا کردم ، به اصطلاح خوب بود بد نه بود، راست بګویم منظر و چشم انداز شهر باستانی هرات زیباتر و جذابتر بود ( آنزمان)  . بعد از ګشت و ګذار ، تپه را سپردیم به تپه و امدیم خانه. تپۀ مرنجان و خاطره اش در آخرین نقطۀ شهرِ ذهنم قرار داشت تا اینکه بتاریخ بیست و هفت ماه سرطان پنجاه و دو ( این سرطان خوش خیم که بعداً به برکت ! جراحان بی تجربه و هیجان زده و بیګانه با جراحی تبدیل شد به سرطان بد خیم)  شنیدیم که یکعده جوانان روشنفکر!  و تغییرپسند در دهانۀ ورودی تپۀ مرنجان اجتماع انقلابی تشکیل دادند و مانع عبور به تپه شدند،  اینکه اجتماع چند روز دوام داشت و به اهداف خود رسیدند یا خیر،  یادم نیست.  مورد دومیکه مرنجان و تپه اش دوباره رونق یافت این بود که قرار شنیدنی بعد از شروعِ شنیدن صدای ناشی از شکسته شدن و خورد شدن استخوان های ( ثور)  و ( اکتوبر)  یعنی اغاز مقاومت مردم در برابر شوروی،  اجساد افسران کشته شدۀ بلند پایۀ اردوی شکست نا پذیر!  ثور را در بالای تپۀ مرنجان مدفون میکردند تا به زعم خود شان تپۀ مرنجان یک روزی تبدیل شود به تپۀ تحقق ارمان کارګران! .
مورد سوم که تپۀ مرنجان چهرۀ خود را به رُخ هموطنان ما کشید روزی بود که آخرین ګاؤ چران ګلۀ ثورها بطور ریاکارانه اقدام به مرمت و تزئین آرامګاه پدر آخرین شاه افغانستان نمود. و آخرین مورد رونق تپه هم انجام خاکسپاری آخرین شاهِ مردمیکه در زیر تپه زندګی میکردند و میکنند ، بود.
بنده یک حقیر و فقیر و قصیر و زهیر و صغیر و هیچ ګیر میباشم ولی بخاطر انسانیت بر مردم زجرکشیدۀ وطن خود و سایر انسانهای مظلوم ګریسته ام و سخت هم ګریسته ام بناً در پناه و در سایۀ این اشکهایم بخود بی پروانانه و جسورانه اجازه میدهم که فریاد بکشم یا حد اقل در یخن وجدان خود با اُف های خاموشانه و تسلی بخش ( برای خودم)  زمزمه کنم که آنهائیکه با وسائل نقلیه رهسپار مرتفع ترین نقطۀ تپه شده اند در فردای احضار به محکمه ( چه محکوم چه مبراء،  که آمیدوارم همۀ ما برائت بیابیم)  با سختی فراوان این فاصلۀ سراشیبی را تا محل محکمه  طی خواهند نمود و آنهائیکه سالها در  دو صد متری بلندای کوه اسمائی برای خود سر پناهِ حد اکثر هشتاد متری ساخته اند و هر روز بخاطر ګذران زندګی نجیبانۀ خویش با امکانات خیلی ناچیز این فاصلۀ طاقت فرسا را طی میکنند ( البته مشکلات زنها و مردهای کهنسال و اطفال)  چند برابر قدرت تحمل ایجاب میکند ، این مردم کوشاترین و باهمت ترین انسانهای جفا دیدۀ کشور ما میباشد که همتش همت کوه را خم کرده و به دیګران معنی و مفهوم مبارزۀ ادامۀ حیات را ترجمه مینمایند ، من و امثالهم باید می پرسیدیم و یا بپرسیم که آیا شأن ما مردم درین حد نازل زندګی باید میبوده باشد؟ 
و امّا اصل مطلب؛  تپۀ مرجان ( با همۀ داشت و نداشت و خوب و بدش)   با سرعت طبیعی خود در حرکت بود که پروسۀ پیوستن به تاریخ ( تاریخ نا ګویا و خاموش و آرام و بی اعتنا و قابل فراموشی و غیر قابل نزاع ) را تکمیل نماید که ناګهان دست های نا مرئی ولی مشخص بکار افتاد تا یکبار دیګر این تپۀ بی هوش را بیدار کند ( حالت بیهوشی ایکه همه به ادامۀ آن راضی بودند و هستند) ، بحث درین نیست که این تپه تا به حال تاریخ ساز بوده یا خیر بلکه بحث اینست که اګر این پروژۀ خطرناک و استعماری اجراء ګردد قطعاً تاریخ ساز خواهد شد البته تاریخ سردرد ساز.
چنانچه شنیده شده و مؤثق هم میباشد قرار است سعودی ها یک مدرسۀ بزرګ دینی در بالای تپۀ مرنجان احداث کند،  به عنوان یک انسان و افغان تصور و تحقق این امر برایم کابوس میباشد ، البته لازم به توضیح نیست که یک کسی سعودی ها را بشناسانند آنها خود شان خویشرا شناسانده ، به عنوان یک افغان حق دارم که نظر خود را درین مورد بیان کنم ، ما افغانها یا باید ازین غرور بازی ها اوراق تاریخ بزن ها را بینی سکندر را خون کردیم ها را ، چنګیز را جوراب هایش سوراخ کردیم هارا  ، ګرګین را در حمام لت و کوب کردیم ها را،  انګلیس را انګُشت باران کردیم ها را،  شوروی ها را در زمستان بی بالاپوش ساختیم ها را و .........کردیم ها را دست بردار شویم یا به نیرو و قدرت این ها و ها  و ها در مقابل این تصمیم غلط و نا شایسته و نامناسب و حتّی کُشندۀ دولت جدّاً بایستیم و اجازه ندهیم این مذهب استعماری ( که هم اکنون دچار وحشی ګری و آدم کشی اش هستیم)  در قلب کشور ما لانه ایجاد کنند و مردم و جوانهای ما را به افکار ارتجاعی و سیاه وهابیت مجهز و جامعۀ ما را بیش ازین مسموم کند.  نګذارید که تپۀ مرنجان به خاک سُست تبدیل و بر اثر طوفان ویرانګر ذره ذره خاکش در چشم فرد فرد این وطن مصیبت دیده فرو برود و آنها را از نعمت بینائی محروم کنند . این یک توطئۀ بین المللی میباشد که دشمنان ما میخواهد بر ما تحمیلش کند.  ما آن دین را دین شیطانی میدانیم که دنیای شرافتمندانۀ ما را تأمین نکند چنانچه دنیائیکه در آن دین ما تأمین نشود هم یک دنیای شیطانی میباشد.
در قرآن سی و دو مرتبه نام دنیا و سی و دو مرتبه هم نام آخرت ذکر شده،  معجزه بالاتر ازین ؟ ، خداوند  در صد متری زیر پاهای ما نعمات و ګنجهای بزرګ قرار داده تا منِ انسان یا منِ افغان دانش و تعلیم حصول کنم تا این ګنجهای با ارزش را استخراج کنم تا ثروت بدست بیاورم و نان حلال به اولادهایم بخورانم،  مسجد زیبا اِعمار کنم،  مکتب زیبا اِعمار کنم،  مؤسسات بزرګ اقتصادی و تولیدی و زراعتی و صنعتی و فرهنګی و تفریحی و ورزشی و...... ایجاد کنم،  به بچه و دخترم راه انسانیت ( که همانا راه پیامبران است)  ترسیم کنم. ریش دراز و دستار  شلوار ګشاده در اولیت قرار ندارد، چیزیکه در اولیت قرار دارد اینست که انسانی و انسان دوستانه فکر کنیم و بخود و دیګران وسایر موجودات احترام بګذاریم و نګذاریم که یا ظالم باشیم یا مظلوم که هر دوی این ګناه کبیره محسوس میشود.
غ.حضرت سویدن