
رنج هاي بي پايان
(مرحوم داکتر قمرالدین اکسیری)
نوشته ی مصطفی «عمرزی»
«در سال هاي چهل، نشرات صحي از طرف دوكتوران طب و محصلين طب نظامي در جرايد، روزنامه ها و مجلات شروع مي شود كه مقالات دلچسپ و مفيد در مجله ي اردو نيز به نشر رسيده است. در اين جا مشكل است تمام نويسنده گان را معرفي نمود، ولي مي توان از دوكتور قمرالدين «اكسيري»، متخصص شفاخانه ي نمبر دوم اردو، يادآوري نمود كه چه در زمان تحصيل و چه در زماني كه دوكتور جوان نظامي بود، مقالات زيادي نسبت به ديگران به نشر سپاريده است... .»
(تاريخچه ي طبابت و فارمسي و سير تكاملي آن در افغانستان: تاليف پوهاند عبدالحي «مومني»، صفحه ي313، نشر اكادمي علوم افغانستان، سال 1384 شمسی.)
***
در ساليان دهه ي هفتاد خورشيدي، به ياد مي آورم كه پدرم با انگشتان ورم كرده در منزل خواهرش و در اوج روزهاي دشوار كابل و زنده گاني، به نوشتن مي پرداخت و تصميم گرفته بود تجربه ي عمري از دانش اش را در كتاب حجيمي به نام «اساسات راديولوژي» كه در گونه ي خودش در افغانستان و شايد درمنطقه كم نظير بود،گردآورد. تشخيص يا راديولوژي، اساس پژوهش در علم طب كنوني است. هيچ طبيبي قادر نيست پيش از انجام تداوي از بررسي راديولوژيك، بركنار ماند. داكتر قمرالدين «اكسيري» از محدود متخصصان رشته ي راديولوژي افغانستان بود كه در كنار آگاهي بر حرفه ي جراحي، در طب داخلي نيز آگاهي بسيار داشت. داكتري كه در طول زنده گاني اش به مداوا و تشخيص رنج و اندوه مردمان بي شمار پرداخته بود، از تشخيص بازي سرنوشت و راه دشوار زنده گاني خودش، عاجز آمد.
***
داكتر قمرالدين «اكسيري»، دومين فرزند ارشد مرحوم سعد الله «ساپي» است. او پس از حضور در دنياي بي بقا (1326 خورشيدي) از همان روز هاي نخستين با تنهايي و حس بيگانه گي آشنا مي شود. مادر داكتر «اكسيري» پس از به دنيا آوردن او، جان مي سپارد و با گشودن چشماني، ديگري بسته مي شود.
داكتر «اكسيري» در دامان خاله اش بزرگ مي شود و در تنهايي خموش اش، سر از مكتب به در مي كند و به حربي شونځى مي رود. نظاميگري، مانند خوي ارثي، داكتر «اكسيري» را به پوهنتون حربي مي كشاند و او با فراغت از اين پوهنتون، در يك راه دشوار ديگر، براي حرفه اي كه به آن علاقه مند بود، رومي آورد. در دهه ي سي، پوهنځى طب با نام «طب و فارمسي»، محصل- فارغ مي داد. در داستان هاي زيادي كه از پدرم به خاطر دارم، او انگيزه اش را براي در بر نمودن پوشش سفيد حتي در كودكي اش، به خاطر مي آورد كه چه گونه ابزار هاي كهنه و شكسته ي طبي را جمعآوري نموده و در خيالش، به مداواي بيماران دنياي خيالي مي پرداخت.
در سال 1343 شمسی، داكتر«اكسيري» از پوهنځى طب و فارمسي فارغ مي شود و براي نخستين بار، رويا هاي هنگام كودكي اش ، به حقيقت مبدل مي شوند. تا اين جا، خيلي سريع از پيدايش، كودكي و جواني و آموزش هاي مرحوم اكسيري، ياد كردم. انگيزه اي مرا وامي دارد كه اندكي بيشتر، بر آن گوشه هاي از زنده گاني پدرم، اشاره نماييم كه بدون شك، در رشد شخصيت و زنده گاني بعدي او، بي نهايت مهم اند.
تصاویری از مرحوم اكسيري در ساليان كسب آموزش در حربي پوهنتون و پوهنځى طب و فارمسي.
***
محيط زنده گاني اي كه داكتر «اكسيري» در آن جا رشد و نمو کرد، پيرامون رياست مردي مي چرخيد كه در ضمن دانش، آگاهي و مقام بلند رسمي- با كسب ويژه گي هاي زنده گاني شهر نشيني، بسياري از خصوصيات زنده گاني روستايي، سنتي و قبيله یي را نیز نگه داشته بود. مرحوم سعد الله «ساپي» پس از كوچيدن ايلش از ولايت كاپيسا به كابل و پس از فوت پدر، زعامت خانوارش را بر عهده مي گيرد و در حالي كه رسم و رواج سنتي پابرجاست، كابل را تجربه مي كند. روشنگري و وسعت نظر، اجازه ميدهند پسران و دختران نايب سالار، به زودي از نعمت سواد و دانش بهره مند شوند، ولي رهبري و يكه تازي سنتي، اين را نيز ميسر مي سازند تا نايب سالار براي خودش، زنده گاني شبه اميري ساخته و با ازدواج هاي متعدد، حقيقت پدرسالاری را بيشتر نمايش دهد. اين رسم، چه در آن زمان و چه تاكنون، همچنان جامعه ي افغاني را متمايز مي نمايد. مشاغل كاري و فكري مرحوم سعدالله، توجه بيشتر او را گاهگاهي از فاميل، منحرف مي کنند و اين انحراف، اقليت هايی راكه از مادر، برادر و خواهر تني محروم بودند، در تنهايي هاي خودشان منزوي مي كند. داكتر اكسيري در ميان خواهران و برادران ناتني اش، از محبتي بهره مند نمي شود كه زاده ي دامان مادر و به دنيا آورنده ي اوست.
داكتر «اكسيري»، خودساخته ترين فرد خانواده ي مرحوم سعد الله بود كه با تلاش و پشتكار خودش، زنده گاني اش را سروسامان داد. خوي و منش تند او، باعث مي شدند در كناره گيري از نزديكان، افراط بيشتر کند. جريان آموزش هاي مكتب و آموزش هاي عالي داكتر اكسيري، از خاطرات فراموش ناشدني او بودند. بارها برايم تعريف مي كرد كه براي مشاغل بسيار پدرش و حتي بي تفاوتي و بي خبري او، در تنگنا هاي سخت قرار گرفته است. او مجبور بود در حالي كه وجهي براي سفر و مصرف اش نداشت، مسافه ي ميان حربي شونځى و منزل اش را كه از مهتاب قلعه ي شهر كابل تا منطقه ي شير پور بود، پياده برود و بيآيد و در اين جريان، بار ها از پا افتاده و توسط دوستان- به ويژه رحمت الله «ساپي»، پسر عمه اش كه بعد ها از چهره هاي درگير نظامي و سياسي مي شود، تا منزل همراهي شود. روزي برايم تعريف كرد كه اگر انگيزه و علاقه اش به دانش و آموزش نمي بودند، تنهايي باعث شده بود پدرش تشويق اش کند كه براي سرپرستي و نظارت از زمين ها و املاک وسيع آنان به تگاب و لغمان برود. او با پوزخند، يادآور مي شد كه اگر اندكي سهل انگاري مي كردم، حالا دهقاني بودم كه با بيلي در كنار جوي هاي آب، ايستاده و عمرش را براي آبياري و حاصل گندم و جو، روستايي كرده است. اين مساله در يك محيط روستايي و رواج عام زراعت پيشه گي، حرف بدی نيست، ولي در شهر كابل و در خانواده ي نايب سالاري كه دوست دارد فرزندان اش از نعمت سواد و دانش بهره مند شوند، دور از انصاف بود. تضاد و چشم پوشي هاي خانواده گي، از هيچ مكان و ماواي نيست كه برون بوده باشند.
مرحوم اكسيري در هنگامي كه محصل پوهنځى طب و فارمسي پوهنتون كابل بود.
پدرم، تعريف مي كند كه براي مصروفيت هاي بسيار نايب سالار و مشاغل اش، روزي با سند فراغت حربي پوهنتون، نزدش رفتم. او كه قادر نبود حتي در ماه ها نيز مرا مشاهده کند، پرسيد كه صنف چندم مكتب استي؟ پدرم مي گويد كه سند فراغت پوهنتون را برايش نشان دادم و گفتم كه از پوهنتون فارغ شده ام! ساليان زيادي پس از مرگ مرحوم نايب سالار، گذشته ي پدرم در محيط خانواده و نزديكان اش، هميشه جزو داستان ها و تعاریف زنده گاني اش بودند.
از چپ به راست: مرحوم اكسيري و نزديكان اش در دهه ي سي ام خورشيدي در كابل.
مرحوم اكسيري با تشويق برادر بزرگ اش (شهيد محمد جان فنا)، قلم برمي دارد و همان گونه كه از خط زيبا و مهارت نقاشي خوب برخوردار بود، مي كوشد قلم و انديشه اش را براي شكل و نقاشي دنيايی به كار گيرد كه در جهان ماواري حس او، وجود داشتند.
مرحوم اكسيري و برادران اش . از راست به چپ: اكسيري، حقيقت و شهيد فنا.
***
نخستين آفريده هاي قلم مرحوم اكسيري از زماني كه محصل پوهنځى طب و فارمسي بود، آغاز مي شوند و نشريه ي پامير، نخستين يادگار هاي او را با خود دارند. ازدحام خانواده گي و مسووليت هاي نايب سالار، اكسيري را مجبور مي كنند با نگارش آفريده هايش و از حق الزحمه ي آن ها، خرچ و نياز هايش را برآورده کند. اين روال در طول تمامي زنده گاني او و زماني كه از شغل رسمي در شفانه ي قواي مركز اردو، برخودار مي شود، نه تنها او را كمك مي كند، بل باعث مي شود تا مقداري را براي سر و سامان دادن به زنده گاني برادران ناتني اش نيز هزينه كند. پهنا و گستره ي رياست و مصروفيت مرحوم سعد الله، از كابل تا تگاب و لغمان، با ده ها خويش و نزديك- باوجود درآمد بسيارش، به اندازه ي زياد است كه مرحوم نايب سالار نمي تواند از روز و روزگار فرزندان اش، حال و احوال كافي داشته باشد. تنها وجود شش همسر، خود به توجهي نياز داشت كه به حق مي توانستند ساعات زيادي از فُرصت هاي غير رسمي نايب سالار را به خود، اختصاص دهند؛ حالا بيآييد سنجش کند كه با گذر از سد شش همسر، با چه زمانگذاري اي مي شود بر زاد و ولد آنان، توجه داشت؟ مصروفيت نظامي نايب سالار در پست رييس محكمات نظامي وزارت دفاع، از پرونده هاي كوچك ترين دزدان و جنايتكاران تا سرحد پرونده هاي افرادي مانند سيد«كيان»، بُلند مي رود كه دركنار رسيده گي به آنان، عذاب روحي مواجهه با گنهكاران محكوم به سفر دوزخ، خود باعث مي شود تا مرحوم سعدالله، نتواند به درستي به پرونده هاي ترتيب و تنظيم امور ايل و خانواده اش نايل آيد.
***
مرحوم اكسيري با فراغت از پوهنځى طب و فارمسي پوهنتون كابل، به مداوي نخستين بيماران اش مي پردازد و با گزينش تخلص «اكسيري»، وجودي را رقم مي زند كه تا هنگام مرگ اش، براي دوستان و ياران و برگ هاي نشريه ها، نامي آشنا بود.
***
تا پيش از كودتاي ثور، دولت افغانستان در قرار داد ها و معاهدات رسمي، براي حيثيت و وجاهت اش، كشور هاي بي شماري را واداشته بود تا براي فرزندان افغانان با ميسر نمودن بورس هاي آموزشي، زمينه ي آموزش در نهاد هاي معتبر و مجهز را فراهم آورند. اتحاد شوروي در ظاهر و در عقب پرده، از كشور هایي به شمار مي رفت كه در سايه ي شعار هاي دروغين انساني، مي كوشيد از طريق بورس هاي آموزشي، كدر هايی را پرورش دهد تا بتوانند در مراحل تجاوز و تعدي، طلايه داران كمونيسم باشند. در پيش از تجاوز اتحاد شوروي به افغانستان، صد ها بورس آموزشي شوروي، براي جوانان افغان ميسر مي شود كه بدون شك، زمينه ي مسخ نمودن انديشه ها و هويت آنان را فراهم مي آورند. مرحوم اكسيري با هوش و توانايي ذاتي، صاحب بورس مي شود و از قضا، سهم او در سرزمين داس و چكش مي رسد. موقعيت رسمي پدر و عطش براي آموزش بيشتر، داكتر اكسيري را رهسپار شوروي مي کند. اين سفر، داكتر اكسيري را متوجه مي كند كه محيط آموزشي كمونيستي در عوض خير، از شر بسياری برخوردار است كه تدوام برآن، چيزي جز فرهنگ ستيزي و دشمني با ديار و ملت خويش نمي تواند باشد. داكتر اكسيري كه براي يك دوره ي چند ساله به شوروي رهسپار شده بود، پس از شش ماه، دوباره به كابل مي آيد و باوجود سروصدا هاي مقاماتی كه ملاحظه ي وظيفه ي پدرش را داشتند، حاضر نمي شود دوباره به اتحاد شوروي برگردد. داكتر اكسيري با تعهد و پابندي بر ارزش هاي اسلامي، زنده گاني و كسب آموزش در محيط دهشت و هراس و سياستزده ي كمونيستي را زيانبار يافته بود. با تاسف، اسم مجاهد و مبارزي فراموشم شده است كه پدرم از شجاعت و همت او براي تبليغ اسلامي و مبارزه در شوروي، چند بار متواتر، نام برده بود. او در خاطرات اش از يك محصل افغان، نام مي برد كه در محيط پر خوف و دهشت شوروي، در ليليه ها، علني و و اضح، ايديالوژي كمونيستي را به تمسخر مي گرفت. پدرم را اندوهی يادآور مي شد كه كردار اين جوان مسلمان، به اندازه اي تحريك كننده بود كه بالاخره، روزي متوجه شدند در صحن محل اقامت آنان، در حالي كه جسدش با پارچه اي نوشته شده با هشدار براي عاقبت چنين كساني، پوشيده بود، به شهادت رسيده است.
مرحوم داكتر قمرالدين«اكسيري» در هنگام كسب آموزش عالي در اتحاد شوروي
***
اواخر حكومت شهيد سردار محمد داوود با گرايش او از چپ به راست و راست سنتي، اتحادشوروي را متوجه مي کند كه سرمايه گذاري چندين دهه يي اش با خطر مواجه است.
در هنگام روگردانيدن شهيد داوود از روسان، داكتر قمرالدين «اكسيري»، جزو گروه هاي قرار مي گيرد كه براي اخراج روس ها با طرح هاي شهيد داوود، بهانه جويي مي كردند. پدرم، تعريف مي كند كه دوسیه های زيادي را در دست گرفتيم و آغاز به پژوهش و تحقيق از آن شهروندان شوروي کردیم كه با نام هاي كارشناس، داكتر و غيره، در اکثر نهاد ها و موسسات دولتي، به چشم مي خوردند. پدرم، مي گفت كه اين رويه، چنان تاثير بد، روي روسان گذاشته بود كه با هر پرسش و تعقيب هر دوسیه، با كنجكاوي و شدت واكنش آنان، مواجه مي شدند. شهيد محمد داوود، خيلي دير هنگام متوجه مي شود و پيش از بررسي نخستين برگ هاي دوسیه ی حجيم گروه هاي چپي، به دام مي افتد و در واكنش تند آنان، با بي رحمي و چنان خشونتي، به شهادت مي رسد كه حتي پيران و كودكان آنان از آن، امان نيافتند.
قتل عام خانواده ي نخستين رييس جمهور افغانستان، از نخستين نشانه هاي ماهيت رژيم منفور كمونيستي بود. مردم و قشر آگاه، خيلي زود پي بُردند كه ايديالوژي كمونيستي، چه زشت و اهريمني ست.
گروه هاي چپي از نخستن هسته هاي آنان تا كودتاي ثور، در سايه ي حكومات افغانستان و در جامعه ي مذهبي افغانستان، در حالي كه به شدت، به پخش انديشه هاي باطل خويش مي پرداختند و از هيچ سروصداي ابا نداشتند، هرگز مورد پيگرد، ترور و ماجراي قتل هاي دسته جمعي و گروهي قرار نگرفتند. چپي ها با استفاده از فضاي آزاد، سنتي و مردمسالاري تازه حاكم بر جامعه ي افغاني، از هيچ استفاده اي دريغ نكردند. فعاليت هاي آنان، چنان صبغه اي اختيار كرده بود كه حتي تا توهين مقدسات و دربار، چه در ميان مردم و چه در شورا و آن نهاد هاي دولتي كه نفوذ کرده بودند، مي رسيد؛ ولي در هنگام حاكميت شان در حالي كه برابري، برادري و رفاه را براي مردم و سرزمين، شعار مي دادند، با قتل، جنايت و جفا، به نمايش چنان چهره هاي پرداختند كه شيطان را نيز شرمسار کرد. كمونيستان در حالي كه از تمامي مزایای ملت، دولت و سرزمين خويش استفاده کرده بودند، تحمل كوچك ترين كردار و گفتار غير حزبيان را نكردند و براي كينه و خمار افيون كمونيسم، سراغ كساني رفتند كه حتي در گذشته هاي دور، شايد از روي تصادف با آنان، همچشم شده بودند.
***
پس از دستگيري و شهادت محمد جان «فنا»، نوبت به داكتر اكسيري مي رسد و بد انديشان به سرعت با حكم بركناري داكتر اكسيري كه به امضاي وزير دفاع (اسلم وطنجار) مزين شده بود، عقب او مي روند. داكتر اكسيري با رتبه ي فقط جگرن، متقاعد مي شود. حيثيت و نيك نامي داكتر اكسيري و موقف قومي و پيشينه ي نايب سالار سعد الله «ساپي»، او را از رفتن به كشتارگاه هایی زير زميني هاي شفاخانه ي چهارصد بستر (سردار داوود كنوني) باز مي دارد. معدود دوستان با پاس كه شماري عضو حزب بودند، نمي گذارند داكتر اكسيري، مانند ده ها تن از مخالفان رژيم و دگر انديشان، در كشتارگاه هاي زير زميني چهار بستر ، نابود شود.
مكتوب بركناري مرحوم اكسيري از وظيفه كه با امضاي اسلم «وطنجار»
(وزير دفاع تره كي) صادر شده است.
تصویر بالا- از چپ به راست: مرحوم اكسيري، داكتر مكرم «مهتابي» (داكتر تركي مقيم كابل) و ابراهيم «حقيقت» (برادر مرحوم اكسيري).
از بالا به پايين: مرحوم اكسيري در منزل اش و در ولایت بلخ- مزار شریف.
***
در گير و دار رژيم كمونيستي، منزلت و پهناي رياست مرحوم سعد الله «ساپي»، بُريده شده و با ضربه ي تلخ شهادت محمد جان «فنا»، ساير فرزندان نايب سالار مرحوم، مجبور به مهاجرت به كشور هاي ديگر مي شوند. داكتر اكسيري با حس مسووليت خانواده گي، به عنوان بزرگ ترين فرزند خانواده- با ملاحظه از مراقبت رژيم كه با توجه بر پيشنه ي پرونده ي اخواني اش كه شامل شوروي ستيزي نيز مي شد و ماموران حكومتي، عقب فُرصت مي گشتند تا او را به بهانه ي فرار، دستگير کنند، به مواظبت از خانواده مي پردازد. داكتر اكسيري در تنگناي چنين محيطي، با كمك دوستان و با رسالت وظيفه ي مقدس طب، براي معالجه ي هم ميهنان، دوباره و در تحت شرايط اختناق آور، به تداوي و بستن كمر خدمت براي مردم اش، آغاز به كار مي كند.
با تفصيلي كه از كودتاي هفت ثور آمد، لازم مي بينم به شرح داستاني نيز بپردازم كه پدرم از قاتل معروفی به نام غني «اندړ»، به يادداشت. در هنگامي كه فاصله ي اندكي تا پيمودن اجباري داكتر قمرالدين «اكسيري» به كشتارگاه زير زميني چهار صد بستر، باقي مانده بود، با تغيير رژيم تره كي كه به رياست حفيظ الله «امين»، توام مي شود، غني «اندړ» كه از هم ولايتي هاي تره كي بود، در حالي كه ده ها تن را در كشتارگاه چهار صد بستر، به قتل رسانيده بود، خود به دام مي افتد و با مهارگسيختگي اي كه در كشتار دوست و دشمن به خرج مي دهد، نمي تواند حس ترحم كسي را جلب كند. او، خودش را در اتاقي محصور مي کند و با سلاح هايش، براي مدتي، زندانبان زندان خودش مي شود. ماموران رژيم امين كه به خون او تشنه اند، نمي خواهند با حمله، جسم زنده اش را از دست دهند و با فرستادن آب و غذا، در كمين مي نشينند كه صيد، چه زماني به دام مي آيد. بر اثر صداي فير گلوله، ماموران مراقب غني «اندړ»، به سوي اتاق او، هجوم مي برند و با باز کردن درب اتاق، متوجه مي شوند صيد از هراس صياد، خودش را صيد كرده و با فير گلوله اي در مغزش كه از شيشه ي پنجره گذشته بود، عازم آن ديار شده است.
***
اجراي وظيفه در دهشت سرخ، مانع عمده اي مي شود براي تراوش هاي فكري مرحوم اكسيري- و از جانبي، فضاي تنگ و محدودی كه اهل سانسور رژيم در عقب هر جمله و نقطه، دنبال الفباي ضد انقلابي استند، مرحوم اكسيري را دلسرد مي کند تا از خير نگارش و پژوهش، دست بردارد. او كه در بُرهه هايی بزرگ ترين پژوهشگر و نویسنده ی طب افغانستان بود، به داكتري مبدل مي شود كه كاري جز تداوي و رسيده گي به بيماران، سربازان و افسراني ندارد كه بيشتر آنان با جبر حكومت، در برابر برادران خويش، سنگر گرفته بودند. در اين ساليان، شاهد آثار اندكي از مرحوم اكسيري استيم كه در نشريه هاي داخلي به نشر مي رسند. انيس، هيواد، پامير، اردو و ... و تا پايان حكومت تنظيمي، ديگر خبري از نام و نشان اكسيري ندارند.
مرحوم اكسيري و شماري از داكتران نظامي اردو در هنگام اخذ آزمون از نرس های شفاخانه ي نمبر دوم اردو.
***
با فرار روسان از افغانستان و پريدن نشه ي كمونيستان كه با قدرت ابر قدرت نيز نتوانستند با زور بر مردم حكومت كنند، اين پندار نزد آنان به وجود آمد كه در تنهايي و اجتماع مطرود و منفور خودشان، چه گونه مي توانند زور بگويند كه از همين برهه، روزنه هاي كوچكي از همپذيري و ديگرپذيري از نشاني شهيد داكتر نجيب الله، به چشم مي آيند و بر اين گونه، اين يگانه زعيم كمونيست، مي داند و آگاه است كه اشمئزاز شعار هاي كمونيستي، خيلي گسترده شده اند. در حاكميت داكتر نجيب الله، قدرت مطلق كمونيستان پايان مي يآبد و زمينه ي توجه به عناصر ملي و خارج از كشور، ميسر مي شود.
داكتر اكسيري كه با رفتن زير چوبه ي دار نيز از پذيرش عضويت حزب خلق، خود داري کرده بود، در جمله ي نخستين ماموران غير حزبي و نيكوكار كه در بدترين ساليان زنده گاني و بدون ملاحظه، كمر به خدمت بيماران بسته بود، به پاس فداكاري و انسانيت، سه مدال بدست مي آورد. اين مدال ها در كنار مدالي كه به بهاي ايثارش در سلطنت مرحوم محمد ظاهر، به دست آورده بود، پاداش هاي نه چندان خوبي براي او به شمار مي رفتند كه تا اخير عمرش نخواست كسي بداند چنين گواهي هاي نزدش وجود دارند. مُهر نظام غير مردمي كمونيست، او را از آويختن و شرح اين مدال ها باز مي داشتند. من فقط پس از مرگش، اين مدال ها را مشاهده كردم؛ تا آن زمان، جا جايی، خبر هايی از آن ها داشتم.
سند و مدال رشتين كه به پاس خدمات مرحوم اكسيري، به وي اهداء شده اند.
سند و مدال هاي مرحوم اكسيري كه به پاس خدمات اش در هنگام وظيفه و در رياست جمهوري شهيد داكتر نجيب الله، دريافته است.
مرحوم اكسيري در حين اجراي عمليات
مرحوم اكسيري در ميان نرس ها و داكتران شفاخانه ي نمبر دوم اردو
***
ساليان حكومت كمونيستي، ساليان دشواري براي مرحوم اكسيري بودند؛ از سویي، او مجبور بود از كهن سالاني كه در راس آنان، پدرش قرار داشت، مواظبت کند و از سوي ديگر، به زنده گاني خودش نیز برسد. پس از مرگ نايب سالار، شيرازه ي فاميل قاسم خان «ساپي»، به هم مي خورد. در چند سالي پس از وفات نايب سالار، همسران كهن سال اش نيز به او مي پيوندند و مرحوم اكسيري با فرزندان آخرين همسر نايب سالار و بردار څارنوال اش (محمد قاسم مهمند) و يك خواهر بزرگ، محور داستان هاي ديگري مي شوند (درد سر هاي ناشي از بگير و ببند هاي خانواده گي).
***
با تك تك دروازه، به سرعت خودمان را به كاكاي څارنوالم مي رسانيديم و سفارش مي كرديم كه هرچه زود تر، پنهان شود! زيرا ماموران جلب واحضار براي شرفيابي در حضور او، تشريف آورده اند. څارنوال با ناراحتي، ناگزير مي شد خودش را پنهان كند تا باشد كه از ميدان جنگ بردار كشي، در امان ماند. دشواري هاي كاكايم، حوصله ي مرحوم اكسيري را سرمي بردند و او، ناچار مي شد در فضایي به كمك بردار بشتابد كه هنوز از مظان اتهام غير حزبي بودن رهايي نيافته بود وكمونيستان، منتظر بودند او را كه با ساليان كار، مي توانست در رده هاي بُلندتر قرار گيرد، با رتبه ي ركود رفته ي دگروالي اش، محصور کنند. در رونوشتي كه متاسفانه اكنون در اختيار ندارم، داكتر اكسيري از دوسيه اي آگاه مي شود كه بر اثر جابجايي برادرش (نجات او از ميدان هاي جنگ) قرار بوده براي او بسازند. اين متن كه توسط دوستان داكتر اكسيري، براي او، از روي متن اصلي، تهيه شده بود، روايت از كينه ي كينه جوياني داشت كه با بر شمردن پيشينه ي غيرحزبي او، ويرا براي كمك به نيازمندان و به ويژه بردار عيالدار اش- تا سرحد يك عنصر مضر، معرفي كرده بودند. جناب برادر داكتر، تا اكنون نيز بي خبر است كه مرحوم اكسيري براي نجات او، تا سرحد حتك حرمت و زندان نيز جلو رفته بود.
وقتي به زنده گاني پدرم مي انديشم- به يقين مي رسم كه او، باوجود همسر و فرزند، به برادران ناتني اش، بي نهايت دلبسته بود. پس از شهادت محمد جان «فنا»، او در لباس نظامي، سر هر ماه، آرد و روغن را در عقب دروازه ي منزل برادرش، پايين مي آورد و از معاش اش براي فاميل وي، كمك مي كرد. ساير برادران او، از درآمدش، نه تنها جيب خرچ داشتند كه حتي درپاي عروسي نيز نشستند. اين دلبسته گي مرحوم اكسيري به خويشان و برادران و خوهران ناتني اش، به اندازه اي بود كه مي توانم بگويم، فرزندان و همسرش، اين جايگاه را نداشتند. از كوچك ترين مورد كه شايد با گواهي (تصديق) داكتر همراه بود تا حمايت، نجات از سربازي، كمك پولي و تداوي، پدر مرحومم را به نشاني خوبي براي رفع ملالت ها و دشواري هاي خويشان و نزديكان، مبدل می کند. اين كمك ها در حالي كه گره از مُعضلات ديگران مي گشودند، نه تنها خيري براي او نداشتند، بل با جنجال ها و ناراحتي هايی براي او نيز به همراه بودند.
***
پس از سقوط حكومت كمونيستي كه شيرازه ي مملكت فروريخت، مرحوم اكسيري با تشويق و ترغيب برادران ناتني اش، عازم پاكستان مي شود و در عقب، تمامي زحمات و اندوخته هايش را كه با زور قلم و كار، به دست آورده بود و چيزي از ميراث پدر نداشتند، برجا مي گذارد.
***
منطقه ي گلبهار پشاور و آپارتمان هاي مسكوني اي كه براي محصلان علوم ديني، اعمار شده بودند (فلايت هاي مومن خان) يك و نيم سال زنده گاني مرحوم اكسيري را در پاكستان رقم زده اند. او در اين مدت، تا مرز قرض از دوست پسرش كه به حدود سه صد كلدار پاكستاني نيز رسيد، جلو مي رود و تلاش ها براي اخد ويزه و پذيرش از سوي سفارت هاي كانادا و استراليا، بي هوده مي شوند. برادران و خواهراني كه ساليان زيادي با سرمايه هاي مادي و معنوي داكتر، بر عمرشان افزوده بودند، با عنوان کردن وضعيت هاي دشوار اقتصادي و بي كاري، از پذيرش هزينه ي ناچيز زنده گاني داكتر در پاكستان، سر باز مي زنند و مرحوم اكسيري در حالي كه باور كرده و هيچ شكايتي ندارد، با حال دشوار از همسر خواهرش (مرحوم الحاج عبدالطيف حميد) مي خواهد منزل مسكوني اش واقع در قلعه ي فتح الله را در اختيار او، قرار دهد.
پس از هجرت به پاكستان، منزل ما، واقع در شيرپور و در عقب سينماي زينب، از سوي كاكا هاي كوچكم، به گونه ي غير قانوني، در نخست به گرو و بعد، به فروش رفت. بعد ها، اين موضوع از بدترين چالش ها در زنده گاني مان شد كه نتيجه اش، بيش از بيست سال بي خانماني ست؛ بدبختي اي كه تاكنون نيز از شر آن، خانه به دوشيم.
مرحوم اكسيري در هنگام هجرت در منطقه ي گلبهار پشاور (فلايت هاي مومن خان) با نزديكان اش. از راست به چپ: اجمل «اكسيري» (فرزند بزرگ اكسيري)، عادل «فنا» (فرزند شهيد محمد جان فنا)، مرحوم اكسيري و خالد «حميد» (خواهرزاده ي مرحوم داكتر اكسيري).
در طول چند سال بعد، برادران و خواهران مرحوم اكسيري، برادر تني خويش (څارنوال) را همچناني كه با پرداختن هزينه هاي زنده گاني اش در پاكستان، كمك كرده بودند، با فراهم آوردن هزينه اي ديگر براي گرفتن وكيل در استراليا، به آن كشور فرامي خوانند و براين گونه، نه تنها او را از شر جهنم پاكستان، رهايي مي دهند، بل بر انزوا و تنهايي بيشتر بردار ناتني خويش در كابل مي افزايند كه تا هنگام مرگ مرحوم اكسيري، ادامه يافت.
مرحوم اكسيري كه با گروه منزل آبايي اش در شير پور (روبه روي حمام كهنه ي شير پور كه اكنون از سوي كسي به منزل مسكوني مبدل شده- گذر آهنگران) مصرف سفرش به پاكستان را دست و پا كرده بود، در طول جريان هجرت، درمي يآبد كه برادران كوچك اش، گروه كننده را اخراج و منزل آنان را دوباره گروه کرده اند- كه بعداً به فروش مي رسانند؛ چون پول اين گروه، خيلي سنگين و از سوي برداران كوچك داكتر، به مصرف رسيده بودند و پدرم قادر به پرداخت آن ها نبود، ناچار مي شود راهي منزل خواهرش شود.
ادامه ي داستان زنده گاني داكتر اكسيري در منزل خواهرش، شكلی مي يآبد كه باوجود رويه و كردار نيكوي آنان، از گوشه و كنايه براي تخليه ي منزل، به دور نيست. به ياد مي آورم، زماني كه حوصله ي فاميل عمه ام تنگ مي شد، ناگهان يكي از پسران عمه ام، تيلفيوني و يا توسط نامه، به آگاهي مان مي رسانيد كه قرار است تشريف بيآورند- كه به گونه اي رمز تخيله خانه و يا همان «بخير باشيد!» اصطلاحي ست.
بيش از چند سال زنده گاني در منزل خواهرمرحوم اكسيري در قلعه ي فتح الله و ماجرا هايش، از بدترين ساليان زنده گاني مان بود. مرحوم اكسيري در اوج جنگ هاي داخلي، به كابل برمي گردد.
جنگ هاي داخلي، پريشاني و فقر مردم، فضايی را به وجود آورده بودند كه مرحوم اكسيري با نا اميدي از سفر به كشور هاي ديگر كه علاقه اي بسياري به آن ها نداشت، در كابلي زنده گاني کند كه بدترين روزهايش را مي گذرانيد.
با مراجعت داكتر از پاكستان، برادران و خواهران بيرون مرزي، راحتر مي شوند و مُعضل فاميل محترم شوهر خواهرش بيشتر. كارمندي كه سال ها با حقوق كارمندي، كار کرده و چيزي از ثروت و حدود پدرش ندارد، نمي تواند باوجود هشدار ها و رمز ها، خانه ي خواهرش را ترك کند و براي بيش از چند سال، مبدل به مزاحم مي شود. ارث و ميراث پدر كه بيشتر در وجود زمين هاي نايب سالار در تگاب و لغمان، رسم شده بودند با قضيه ي منزل مسكوني داكتر در شيرپور و هشدار هاي تخليه ي خانه، جنجال هاي ديگري بودند كه فكر مي كنم به تعريف اش نمي ارزند.
***
در جريان زنده گاني در قلعه ي فتح الله و پس از پايان حكومت ملا برهان الدین رباني، داكتر اكسيري با رجعت به گذشته اش، قلم برمي دارد و مي كوشد براي يكي و دو نشريه ي امارتي، معدود مضمون هاي طبي و پارچه هاي ادبي بنگارد كه هرسطر و هر بندش، سرشار از خودسانسوري هاي درخشان بودند.
دو نمونه از نوشته هاي مرحوم داكتر قمرالدين «اكسيري» در نشريه ي انيس و در حاكميت طالبان.
***
در اواخر حكومت طالبان، داكتر اكسيري به عنوان پسمانده هاي رژيم هاي گذشته، متقاعد شده و در فضايی كه يافتن كدر و ماهر با تلسكوپ نيز دشوار بود، خانه نشين مي شود؛ اما اين موضوع، داكتر را كمك مي كند در عوض گرفتن اجر و ثوابی كه مسوولان امارتي براي كارمندان غير طالب و ملا ، پيشكش مي كردندپ، از پول تداوي و تشخيص بيماراني كه سراغ او، به منزل خواهرش مي آمدند، به گذران زنده گاني بپردازد.
***
باوجود تمامي تنگنا ها، داكتر اكسيري در فُرصتي كه بركنار شده بود، دست به نگارش و تكميل آثار پُر ارزشي مي زند كه شماري را در هنگام همكاري براي تدريس محصلان انستيتوت طب كابل تهيه كرده بود و شماري را در طرح هاي آينده اش جا داده بود. مرحوم اكسيري براي مدت طولاني و بر اثر تقاضاي حكومت، براي محصلان انستيتوت طب كابل، آموزش مي دهد و مورد تحسين قرار مي گيرد.
تقديرنامه ي اكادمي علوم طبي افغانستان به پاس همكاري مرحوم اكسيري، براي آموزش محصلان انستيتوت طب كابل در هنگام رياست دولت ملا برهان الدين «رباني».
«اساسات راديولوژي»، «فزيك اكسريز» و چند عنوان ديگر كه اكنون نزدم قرار ندارند، با نگارش پارچه هاي ادبي در اواخر حكومت طالبان و آغاز حكومت رييس جمهور كرزي، كوشش ها و تلاش هاي فكري و قلمي مرحوم داكتر اكسيري را مي سازند. با تهيه ي رونوشت چند جلد كتاب علمي، رتبه ي پوهندوي، پاداش زحمات مرحوم اكسيري مي شوند و او در انتظار نشر آن كتاب هايش مي ماند كه زير چاپ و شماري براي چاپ، حاضر بودند.
پدر مرحومم در تمام زنده گاني اش، براي ديگران زنده گي كرد که سهم خواهران و برداران اش، بيشتر از همه و حتي بلندتر از همسر و فرزندان اش بود. او تنها و در تنهايي با جفا هاي زيادي روبه رو شد كه آخرين اش، سد كساني بود كه نمي خواستند كتاب هاي علمي او، نشر شوند.
از اكادمي علوم طبي تا همكاران و آن گروه هايی كه تقوا و اخلاص او را مانع فعاليت هاي نامشروع خود مي دانستند، به شدت تلاش كردند روند نشر كتاب هاي او، كند باشد. اين جفا به اندازه اي بزرگ شد كه يك جلد از كتاب ده جلدي او به نام «اساسات راديو لوژي»، به سرقت رفت و كتاب هاي ديگري مانند «فزيك اكسريز»، در زير چاپ و در انتظار ماندند.
سند رتبه ي علمي مرحوم اكسيري با درجه ي «پوهندوي»
***
پدرم در آخرين تلاش هايش، همچناني كه در طول زنده گاني كوشيده بود با گرفتن قلم و پوشيدن روپوش سفيد حرفه ي مقدس طب، مردم و اجتماعش را خيرخواه باشد، پس از سقوط رژيم طالبان، با عضويت در حزب «حركت ملي وحدت» كه از سوي اعلي حضرت شاه محمد ظاهر (رح) بنيان گذاشته بود، خواست حداقل در امر خير سر و سامان دادن به امور كشور نيز دستي داشته باشد.
كارت عضويت مرحوم دگروال داكتر قمرالدين «اكسيري» در حزب «حركت ملي وحدت»
در روز اول عيد رمضان سال 1382 شمسی، داكتر اكسيري كه با پشت سرگذاشتن ختم كلام الله مجيد، تازه گي و آماده گي روحي خوبي داشت و براي يك سفر كاري، آماده ي سفر به هندوستان بود، در ساعت هاي طرف ده صبح، شعله هاي زنده گاني اش خاموش مي شوند و او بر اثر سكته ي قلبي در منزل كرايه يي واقع در مكروريان چهارم، جان مي دهد. اين رويداد، تمامي كار هاي قلمي و فكري او را از توفيق نشر باز داشت و به استثناي مضامین و پارچه هاي كوچك طبي و ادبي اي كه براي روزنامه ها- به ويژه براي روزنامه ي انيس مي نوشت و تا پايان زنده گاني اش ادامه يافتند، كتاب هاي او، از نشر بازماندند. از كتاب هایي كه زير نشر بودند، نا آگاه مانديم و نمي دانيم چند سال بعد و به نام چه كسي، منتشر مي شوند. اثر بزرگ او «اساسات راديو لوژي» با دستبردي كه بر آن رفته بود، ناقص مي شود و با شماري از نوشته هاي ديگرش كه براي نشر آثار و شايد رساله ها گرد آمده بودند، نزد مان باقي مي ماند. من كه سرم جز در محدوده ی ژانر هاي ادبي و روزنامه نگاري، در جاي ديگري گير نمي كند، با پژوهش در كار هاي حرفه يي پدرم، نتوانستم به جبران نقيصه ها و دستبرد ها بپردازم و از سوي ديگر، هراس از هدر رفتن زحمات پدر، باعث شد تا مجموعه ي باقي مانده از نگارش ها و تاليففات حرفه يي مرحوم اكسيري را براي استفاده و اشاعه ي آن به خواهر زاده اش داكتر همايون «حميد» كه از داكتران با نام و محترم افغان و مقيم در آلمان است، بسپارم تا از آن ها استفاده کند. داكتر همايون «حميد» در رشته ي راديولوژي در جرمني،آموزش هاي عالي خويش را به پايان رسانیده است.
بيشتر نگارش هاي ادبي و علمي مرحوم اكسيري، به زبان دري اند و در ده ها نشريه ی داخلي، منتشر شده اند. چيزي گرد آوري شده و مدوني از آثار مرحوم اكسيري كه در شكل كتاب درآيند، در دست مان وجود ندارد. متاسفانه خانه به دوشي، جابه جايي و هجرت، باعث شدند تا شماري از نشريه ها و مجله هايی را كه حاوي نگارش هاي مرحوم اكسيري بودند نيز از دست دهيم كه اكنون جمعآوري آن ها نياز به مراجعه به آرشيف هاي نشريه هاي داخلي دارد.
پدرم، هرگز و به معني واقعي، براي خودش زيست نكرد. زنده گاني او در كار پُرمشقت رسمي، توجه به روزگار برادارن و خواهران و همان يادگارها و آفرينش هاي پنداري و حرفه يي او، خلاصه مي شود. بيشتر تلاش هاي او كه امروز مي توانستند زحمات و ايثار او را پاداش باشند، نيمه كاره هدر رفتند و تا زمان نگارش اين زنده گينامه كه نمي دانم به چه ميزاني تلاش هاي او را براي جامعه اش منعكس مي کند، كار هاي فكري او در نشريه ها، مانند ده ها تن ديگري كه حتي كسي همانند فرزند نيمه باسواد اكسيري را ندارند تا با نگارش چنين زنده گينامه ها، يادي از آنان نمآيد، پراگنده و فراموش شده اند.
مرحوم اكسيري از تنها همسرش كه او نيز وفات يافته است، دو فرزند دارد كه پسر بزرگ اش مانند پدر و مادر، داكتر شده است و براي سروسامان دادن به زنده گاني و برآوردن مصرف خانواده، ولسوالي هاي ولايات كشور، مساجد، روستاها و دهكده ها را براي ارايه و آگاهي دهي طبي، زير پا کرده و سال ها پس از تحمل دشواری ها، اکنون (پس از میان سالی) در آمریکا زنده گی می کند. پسر دوم و فرزند آخرين مرحوم اكسيري كه نگارنده ي اين زنده گينامه من (مصطفي عمرزي) استم، فقط مي خواهم به عنوان يادآوري و براي درد دل اضافه كنم در دشوار ترين روزها و در هنگامي كه خيلي به پدرم، تجربیات و دانش او، نياز داشتم، اورا از دست دادیم. از آن جایي كه چيزي از ارث و ميراث، به جز مقداري ورق پاره، تصاویر و اشياي تداعي كننده ي كهنه گي، از پدر مان نمانده است، اكنون كه تا اندازه اي سر از رمز و راز زنده گي درآورده و به اصطلاح مقداري پُخته شده ام، از اين در عذابم كه اي كاش، او در روز هایي كه از ناچاري و پريشاني و خامي، در رنج و اندوه بودم، حيات مي داشت و با رهنمايي من، مرا كمك مي كرد تا در جفاكده ي به نام افغانستان كه سد محروميت، بزرگ ترين مانع جوانان اش است، ساليان زيادي از عمر و انرژي ام در گردها، خاك ها و پريشاني ها، هدر نمي رفتند.
آخرين تصوير از مرحوم دگروال داکتر قمرالدین «اكسيري» (ساپی
نمونه اي از يك مقاله ي مرحوم اكسيري در نشريه ي «پامير»- متعلق به دهه ي چهلم شمسی. در هنگامي كه محصل بود، اين را نوشته است.
نمونه اي از يك پارچه ي ادبي مرحوم اكسيري در نشريه ي پامير- متعلق به دهه ي چهلم
آرامگاه مرحوم اكسيري در شهداي صالحين. كتيبه ي آرامگاه مرحوم اكسيري از سوي برادرزاده اش (خاطره ساپي) اهداء شده است. متاسفانه اين كتيبه ي اهدايي، به اين شكل نمی ماند. در آخرين موردي كه به آن جا سرزديم- به كُلي شكسته و تخريب شده بود كه بار ديگر و به گونه ي ديگر، ترميم شد. اين تصوير را فقط براي لطفي كه برادر زاده ي مرحومي انجام داده بودند، آوردم.
منزل ما، واقع در عقب سينماي زينب- اكنون مربوط وزارت زنان - كه در برابر حمام كهنه ي شيرپور، قرار مي گيرد. اين منزل در ادامه ي تاراج دارايي هاي مرحوم نايب سالار كه بخشي از تمام ساحه ي خانه ي او در اين منطقه بود، با سند دست دوم به فروش مي رسد كه با مشاهده ي تصوير بالا- چنانچه آگاه شديم، براي بار دوم- همچنان و به گونه ي غير قانوني- به فروش رسيده است. صاحب جديد اين منزل در اين منطقه كه پيوسته به شهرك به اصطلاح «وزار» ست، اين تعمير را آباد می کند. اين تصوير به ميانه هاي سال1391 خورشيدي تعلق دارد و اكنون، كار اين ساختمان به شكل اساسي آن، تكميل شده است.
جاده اي كه در كنار وزارت امور زنان، در ميان منطقه ي شيرپور مي رود و خانه ي ما (تعمير جديد و زيركار در تصوير) در نبش سه راه اين جاده، هويداست. بسياري از زمين هاي اين منطقه، به گونه ي غيرقانوني غصب و با اسناد جعلي، در اختيار ديگران قرار داده شده اند.
تصوير تمام حدود منزل مرحوم نايب سالار سعد الله «ساپي» در جاده ي عقب سينماي زينب كه در بخش آن (منزل ما) نماي تعمير هاي جديدي كه به گونه ي غير قانوني آباد شده اند، به چشم مي خورند.
تصوير جديدی از ساختمان غيرقانوني در حويلي ما- واقع در عقب سينماي زينب كه تصاویر در حال عمران آن را در صفحات گذشته، مشاهده كرديد. اين تصوير، نشان مي دهد كه كار ساختمان اين خانه به اتمام رسیده است.
نماي ديگر از تعمير نوساخته و غير قانوني در ساحه ي حويلي ما!
وسط سه راه جاده اي در منطقه ي شيرپور كه منزل ما- در تصوير در سمت چپ- در آن جا واقع بود.
نماي ديگری از زاويه ي ديگر از تعمير غيرقانوني در ساحه ي حويلي ما!
تصوير ديگر از دورنماي تعمير غير قانوني در ساحه ي حويلي ما!
اين سند، تصوير كدام پيمان تاريخي نيست! اين سند، قباله ي شرعي همان منزلي ست كه در تصاویر قبلي، شرح آن ها را خوانديد. تا به خود آمديم كه چنين سندي داريم (مدرك براي ميراث) منزل مان پس از دو گرو، دو بار به فروش رفت و اسناد دست دوم، اين سند (سند دست اول) را خجالت دادند.
عقب قباله ي شرعي منزل ما كه شرح توانايي اش در برابر اسناد دست دوم، گذشت.