پس از چاپ یکی از کتاب هایم (حقیقت خورشید) طبق سنت اهدای فرهنگی، آن را به یکی از بزرگان فرهنگ و ادب ما، تقدیم کردم. جمله ی یادگار این اهدا «فرزانه مرد سیاست و فرهنگ بود»، اما صفت «مرد سیاست» آن در تبسم یک آزرده گی، واکنش شد که :«سیاست اش را نمی پسندم، زیرا بر ما تحمیل شده است.» منظور گوینده، هجو سیاست زده گی جامعه ی افغانی ست که در تنوع بازاری ترین اشکال، در حد بدترین تعاریف علم سیاست سقوط کرده است. حسرت قلم به دستانی که می کوشند از مزیت ظرفیت فکری، طبیعت و ودایع الهی را ادبیات کنند، برای نسلی از ما، که قلم پردازان بحرانیم، به یاس و اندوهی می ماند که باید همواره از عقب عینک سیاه سیاسی در نوبت آن رسید. شاید پا به پای بحران تحمیلی که از 7 ثور آغاز می شود، کمیت کار فرهنگی ما کم نباشد، اما به جرات می توان گفت کیفیت آن در مقایسه به ارثیه ی تاریخی- فرهنگی، میلان به نفع سیاست ها و ایدیالوژی هایی ست که در پیامد آن ها، دورنمای کار فرهنگی افغانی، استمرار و سماجت بر ارایه ی ادبیات سیاسی می شود که اگر از سواد نویسنده بهره ببرد، قواره دارد، اما اگر در تنوع اهل جهالت ارایه شود، نباید بسیار ناراحت شد که آن چه به نام تبیین ادبیات سیاسی، وفرت فرهنگی- رسانه یی ما شده است، چرا سخیف، غیر منطقی و رکیک است.
هنوز از مرده پرستی و قبرکشی جنبش سقاوی، کمیت اخبار و فعالیت های فرهنگی ما در انواع قرار دارد و به یاد داریم که چه گونه در جاده ها ریختند و از ریخت چهره های منحوس خود، درس های دیگری گذاشتند تا بدانیم قهرمانان تنظیمی نوع غیر افغانی، حیثیتی فراتر از همان قراء و قصبات خودشان ندارند، رهروان جهالت و نادانی که اکنون پیش کسوتان ستمی در حد سقوط سقاوی را با پکول داران و دستمال گردنانی معرفی می کند که هرکدام اعمالنامه ی دون بودن آنان در حیای حضور است، پس از برپایی نمایشات سقاوی و سقازاده گی، وارد فاز دیگری از هرج و مرج اجتماعی شده اند که اگر کسی از میان آنان شعور می داشت، مانع می شد در چند قدمی هزاران عدو و عداوتی که آدرس مشخص نمی شناسد، بر آن دشواری هایی مان نیافزایند که اینک هجوم مشکل از اشکال آن است. پخش تصاویر بی نهایت شرم آور، جاهلانه و مزرورانه ای که نشان می دهد سوراخ نشینان سقاوی پس از حرمان های مقاومت در کوه ها و دشت ها، اینک کورموشانی را مانند که گشت شبانه می زنند و از قی، مدفوع و گنده گی آنان، ناگزیر باید تشکیلات شاروالی را در حدی بزرگ کنیم که به دور از دسترس تیم گل مرجان، کثافات کسانی را پاک کنند که شبنامه ی مرداری پخش می کنند.
«ما افغان نیستیم»، مجموعه ای از حُسن نگارش سقاوی به اوزان ستمی، کلکانی و ربانی، در بسیاری از نقاط شهر کابل، کثافت زباله های دیگری ست که یکی از خود نمی پرسد، چرا برای این طایفه ی جولا، موقع می دهیم و چرا به تره که ای برویم که اگر هرکسی بر اساس سهم امتیاز فرهنگی، تاریخی، انسانی و وجدانی خویش بخواهد، اینان برای سقاوی، دزدی، چور، خیانت و انحصار می خواهند. مگر بهای این بهایم چند است که باید سرنوشت مملکت را در حضور اجنبی با آنان بنویسیم و خوش باشیم که در تمامی مواد آن، نه افغان بمانیم، نه افغانستان بماند و نه از تاریخ ما، خبری باشد. همین که با طیفی از قشر حقیر و بدنام، این کشور و ملک حداقل در 15 سال گذشته، بار کج شد، بس نیست که حالا مرز گستاخی بشکنند و گروهک خاین و بحران زده از راه «غیر مستقیم» اراذل و اوباش، به صراطی ژاژخواهی کنند که معلوم است برای رسیدن به بهشت، از راه دوزخ نمی روند. هنوز جراحت بی شرمانه ترین توهین ها، فحاشی ها، بی ادبی ها و پلید ترین نوع حضور فرهنگی، اجتماعی و سیاسی آنان بر دل هر افغان دردمند است که بدون شک معادل آن را با قبول فحش های رکیک، مناسب آن دل خواسته های کنند که وقتی طایفه ی جولا، مدعا می شود فکر می کند سقاوی، خراسانی، پارسی و آریایی، شانی ست که اگر چیزکی در حد نجابت برای آن چند کلمه بپذیریم، هرگز زیب کسانی نیست که با دو بار حاکمیت نحس، نجس و پلید (کلکانی- ربانی) خودشان و وزن شان را در میزان ارزش های افغانستان، وزن کرده اند و حتی در میان زباله ها نیز جای پایین دارند.
دهن گندیده گی های فرهنگی، رسانه یی و ادبی را تحمل کردیم، زیرا تعهد داده بودیم که در تارترین تکدر تعریف، دیموکراسی در حد وقاحت نیز توجیه می شود، اما برای آن چه اکنون شروع کرده اند، به زودی اجندا و برنامه هایی درست می کنیم که اگر کسی با ادعای خراسانی، آریایی و پارسی برای مان مزیت بخواند و از مدرک 8 ثور، 18 سنبله، کلکانی و ربانی، سود سیاسی در انحصار دولتی ببرد، جواب ما واضح باشد: آن چه می فرماید، به فحش های رکیکی می مانند که نثار دشمنان این کشور می کنیم.
از شاروالی این حاکمیت بی حیثیت می خواهیم- به زودی به سراغ گند سقاوی بروند و با پاک کردن جملات «ما افغان نیستیم»، فرصت نسازند تا با تداعی تاریخ کریه سقازاده گان، حرمتی را که برای ارزش های خودمان در رعایت مصالح، نثار آنان می کنیم بشکنیم و در معامله ی به مثال، کسی از دوستان، خوب گفته بود: بهتر است در پایان جملات سخیف آنان بنویسیم: بلی، شما ... استید!
راه حل و چند پیشنهاد:
-
هرچه زودتر حداقل روند تسویه ی حساب با سقازاده گان از آن ادارات دولتی آغاز شود که در راس آن ها نیستند.
-
در جذب افراد نو، پیشینه ی تنظیمی- سقاوی آنان برای رفع آلوده گی ها، از اصول استخدام ادارات دولتی افغانستان شود.
-
قطع روابط اجتماعی با سقازاده گان و تحریم حضور آنان در میادین ملی و رسمی.
-
منع داد و ستد با سقازاده گان و نظارت ارگان های امنیتی از شیوه ی کاری و زنده گی آنان.
-
تدویر جلسه ی فوری اعضای شورای ملی برای تصویب قانون «اتباع درجه دوم».
-
دستگیری اوباشان سقاوی که مرتکب ادبیات وقیح ضد افغانی می شوند.
-
اجماع فرهنگی ملی برای پاسخگویی و معامله ی به مثل در برابر هتاکی ها و گستاخی های ستمی- سقاوی.
-
منع فعالیت رسانه یی، فرهنگی و سیاسی- به ویژه اعضای سقاوی و ستمی مانند پدرام.
-
دولت با مراجعه به ملت و تبیین خطرات ناشی از زیاده رویی های سقازاده گان، بسیج ملی را اعلام کند و بر تمامی افغانان است تا در تمام ولایات افغانستان با واکنش به موقع و حساس در رسوایی، نفی و طرد سقازاده گان بکوشند.
تصاویر جدید از گنده گی های سقاوی: