پيدای ناپيدا

 پوهندوی شيما غفوری
 
 
 
اهدا به زنان خاموش میهنم
 
آهی را گفتم که فریادی به  رنگ ساز شو
عقده را گفتم که همت کرده روزی  باز شو
 
آه گفتا: بهر تقریرم فنونی لازم است
عقده گفتا: شاه رشته در میان از من گم است
 
در روان دردمندان عـقده وآه خـفته اند
لیک با تار جبار بی زبانی بسته اند
 
آه از خود آگهی فریاد موزون میشود
عقده از کاویدن جانش جیحون میشود
 
شِکوَه درد بی صدا را معانی میکند
ناله بُعد عقده ها رانشانی میکند
 
درد که احساس است، غوغا نیست،چو ن گویا نشد
عقده مکنون است، پیدا نیست، گر او وا نشد
 
ماربورگ – جرمنی