ای کاش افغانستان نمی بودم!

جغرافیای ما چنین نبود که امروز آن را می شناسیم، گسترده‎گی اش چنان بود که چندین کشورِ اروپای کنونی به آن برابری نمی کرد؛ مردان با هیبت که شجاعت شان ارزش از اسلام کسب کرده بود. پرسش اینست که چرا نمی‎پرسیم و یا نمی‎دانیم که کی ها، چگونه و در چه زمانی جغرافیای ما را ترسیم و یا هم محدود کردند؟
تنها در تاریخ معاصر می یابیم که کشمیر همراه با کوه ها و دامنه های سر سبزش که بهشت جهانی نام گرفته است و نیز پنجاب، ملتان و سِند پس از زمین گیر شدن غبارِ گام های اسبان لشکریان فاتح به چنگ مردان با هیبتِ سرزمین ما می آمد.
آن زمان از پاکستان خبری نبود، کشمیر تا دهلی فتح گردید، پس از فتوحات گسترده "سکجون" جرأت می کند تا والی کشمیر را به قتل برساند و این سرزمین بهشتی را به دهلی تسلیم دهد؛ مگر پس از لشکر کشی احمدشاه "سکجونِ هندو" دستگیر شده و کشمیر دوباره از هندوها بدست مسلمانان بازگردانیده می شود.
تنها در در میدان پانی پت ۳۰۰ هزار لشکر مرهته با ۶۰ هزار لشکر با هیبت مسلمان شکست می خورد، زمانی که تاهنوز انگلیس سیه روزی استعمارش را که سرزمین های ما را تارومار ساخت، بر جغرافیای ما بلد نشده بود ورنه خودش از هیبتِ مردان شجاع تارومار می گردید، آن چنانی که در جغرافیای نزدیک تر رهبر جهان اسلام در آخرین رمقِ حیاتش چنین درس عبرت داده بود.
هر کی از یاد ببرد ولی تاریخ از یاد نمی برد؛ در ۲۹ اپریل ۱۹۱۶م اردوی عثمانی در شهر کوت عراق در برابر اشغال نیروهای انگلیس وارد جنگ شد، در این جنگ نزدیک به 13 هزار نیروی انگلیس دستگیر می شود که در آن شش جنرال ارشد و ۴۷۶ افسر بلند پایه شامل می باشد؛ در صورتی که قدرت های استعماری هم چو فرانسه و امریکا به داد اش نمی رسید در پایان روز می دانستند که میدان از آن کی می شد. شجاعان سرزمین ما هم بارها و بارها چنین غازی شده اند!
خلاصه گسترده گی جغرافیای افغانی ما از شرق تا هندوستان از غرب تا مشهد از شمال تا دریای آمو و از جنوب تا بحیره ی عرب و خلیج فارس را در بر گرفته بود. هر شخص شاید باور کند که در آن زمان دوستی، صداقت و احترام بر ارزش های اسلامی استوار بود؛ هیچ گاه حتا امپراتوران و سر لشکران مسلمان با نهایت احترام بر پائین ترین فردِ جامعه می نگریستند. از نامۀ امپراتور احمد شاه ابدالی به رهبر جهان اسلام، خلیفۀ عثمانی معلوم است که چگونه با این همه فتوحات و گسترده گی امپراتوری اش با وی تارِ برداری و احترام می بندد. چنان چه نویسندۀ معروفِ "نگاهی مختصر به تاریخ معاصر افغانستان" می نویسد: «بعد از فتوحات هند و ایران خصوصاً پس از غلبه بر مرهته، احمد شاه نامۀ مفصلی را عنوانی سلطان مصطفی خان به مرکز دربار خلافت اسلامی فرستاد. از مطالعه این نامه انسان می داند که احمد شاه سخت متوجه باریکی های سیاسی وقت بود... در نامۀ خویش از سلطان خواسته بود تا در مدینه منوره مسجدی به نام وی اعمار گردد، ولی سلطان مراد این خواهش احمد شاه را نپذیرفت. به هر حال وی سخت آرزو داشت که با خلافت اسلامی عثمانی ها روابطۀ حسنه داشته باشد.»
پس از این تاریخ سردمدارانِ جغرفیای ما با آن که در اوج جنگ های خانواده گی بر سر قدرت و حرص دنیا مواجه بودند، سه بار انگلیسِ استعمارگر را شکست دادند، استعماری که چند صد سال امریکایی هایی کنونی را که در گذشته به نام "سرخپوستان وحشی" یاد می شدند و حال جهان را رهبری می کنند، در استعمار خود داشت.
در نیمه دوم قرن بیستم، زمانی که یک بر سوم حصه سرزمین ما را محدود به جغرافیایی کنونی محاط به خشکه ترسیم نمودند، در این تنگنای کوهستانی استراتیژی ایدیولوژی نیمه جانِ سرمایه داری را که از عقب آن دور اندازیم، تنها با پیشبردِ یک ارزش که آن را جهاد می نامیم بزرگ ترین ایدیولوژی جهان را دفن تاریخ کردیم.
و حال در این عصرِ جهانگرایی ما را با دموکراسی یونانی بازی داده اند؛ چنان چه حاکم و حتا نظام حکومتی نداریم که از جان، مال و عزت ما پاسبانی نماید، حاکمانی که وعده های شان همه دورغ اند. در حکومت شان می بینی که فقر بی داد می کند، فساد از هر سو ریشه برون کرده، شوکت و جلالِ ما نزد سایر ملل جهان خدشه دار شده است. ای کاش افغانستان نمی بودم که از کم توجهی بر اسلام علاوه بر جغرافیا، مردمانش را این قدر حقیر سازند. پس آیا چنین بودیم و چنین خواهیم ماند؟
ما حتا بیشتر از این تاریخ شگوفا داریم؛ من از راستکاری ابوبکر و عدالتِ عمر و سایر خلفای راشدین یاد آور نمی شوم، زیرا این ها حاکمانی عادلِ بودند که حتا کفار در اعصار تاریخ آن ها را ستوده اند. من یک قرن پس از آن ها تنها از عمر بن عبدالعزیز خلیفه اموی سخن می گویم که در زمانش غلات بیت المال و زکات مردم را به سبب بسیار بودن بر کوه ها می پاشید تا پرنده گان و حیوانات از آن بهره ببرند و در روز آخرت شکایتی از گرسنگی نداشته باشند!
این سیاست و عملگرایی را انسان ها انجام می دادند، انسان هایی که مانند ما چشم، گوش و عقل داشتند؛ اما صداقت، عدالت، هیبت و ارزش نگری شان از اسلام سر چشمه گرفته بود، آن چه که دموکراسی ما را از آن دور و یاهم کور ساخته است. دموکراسی که سرمایه داری حاکم بر جهان از آن برخواسته است؛ یگانه ایدیولوژیی که در برابر این همه ارزش های مقدس اسلام ما واقع شده است.