کشورم در خطر است؟

 
نویسنده: ریحانه جدي
نمایشگاه نفرین شده داخل یک نمایشگاه شدم به تمام شور و شوق به تماشا ان پرداختم نمایشگاهی عجیبی بود تکت ان خیلی گزاف نبود و این وحشت اور بود چون هرنوع شخص میتوانست پا به عرصه نهاند و از همه جالبتر این بود که تماشاچیان پول را به بازیگران میدادند بازیگران چنان سرگرم نقش های خودبودند که هیچ خبری از دور و بر خود نداشتند چون پولی که تماشاچیان به بازیگران میدادند اصلاًپول خود بازیگران بود و تماشاچیان انها را چنان تربیت داده بودند مانند درنده های که حاضربودند برای پول مال و جان خود را بفروشند از همه وحشت اور در نمایشگاه این بود که به هر اندازهٔ که نمایشگاه ویرانتر میشود بازیگران به همان اندازه پولدارتر میشوند نمایشگاه در اوایل این چنین نبود زمین اش با سنگ های مرمرین فرش گشته بود دیوارهایش با طلا و جواهرات قیمتی آراسته بود اما بازیگران وقتی متوجه موضوع میشوند خیلی دیر میباشد تماشاچیان پول را از جیب بازیگران میگرند و دوباره برای بازی نمودن نقش ها به انها میدهند البته نیمی از نیمی بخش را از این بیشتر نمیشود افراد جامعه احمق شد این نمایشگاه مانند گُلی سرخ و خشکیده که هنوز روح اش را حفظ نموده در کویر است و هنوز بوی زیبایش به مشام میرسد گُلی زیبا فقط به چند قطرهٔ اب ضرورت دارد ابی که زلالتر از اب دریاها باشد.